برگردان به زبان ساده
الا گر بختمند و هوشیاری
به قول هوشمندان گوش داری
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به شناخت و آگاهی خود افزوده کنی، باید به سخنان خردمندان توجه کنی.
شنیدم کهاسب سلطانی خطا کرد
بپیوست از زمین بر آسمان گرد
شنیدهام که اسب یک سلطان، رم کرد (و چنان تاخت) که گرد و غبار به هوا برخاست.
شه مسکین از اسب افتاد مدهوش
چو پیلش سر نمیگردید در دوش
شه بیچاره از اسب، بیهوش افتاد و همچون فیل که نمیتواند سر بچرخاند، گردنش خشک شده بود.
خردمندان نظر بسیار کردند
ز درمانش به عجز اقرار کردند
دانایان (و طبیبان)، بسیار جستوجو کردند اما در درمانش ناتوان ماندند.
حکیمی باز پیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش
حکیمی گردنش را چرخاند و پیچانید و مفاصلش را نرم کرد و از هر دو سو میتوانست به پشت سر نگاه کند.
دگر روز آمدش پویان به درگاه
به بوی آنکه تمکینش کند شاه
آن حکیم روز بعد به امید قدردانی به سرای سلطان آمد.
شنیدم کان مخالفطبع بدخوی
به بیشکری بگردانید ازو روی
شنیدهام که آن آدم بدخو و ناساز از او قدردانی نکرد و روی از او بگرداند.
حکیم از بختِ بیسامان برآشفت
برون از بارگه میرفت و میگفت
حکیم از بخت بیسامان شکایت کرد و در حالیکه از سرای سلطان بیرون میرفت میگفت:
«سرش برتافتم تا عافیت یافت
سر از من عاقبت بدبخت برتافت
«سرش را پیچاندم تا سلامتی خود را بازیافت آنگاه بدبختانه روی از من بگردانید.
چو از چاهش برآوردی و نشناخت
دگر واجب کند در چاهش انداخت»
اگر کسی را از چاه برآوردی و (قدر) نشناخت آنوقت لازم است رهایش کنی که در چاه بیفتد.»
غلامش را گیاهی داد و فرمود
که «امشب در شبستانش کنی دود»
به غلام آن سلطان گیاهی داد و به او گفت که این را در شبستان سلطان دود و بخوُر کن.
وز آنجا کرد عزم رخت بستن
که حکمت نیست بیحرمت نشستن
و از آن دیار رفت زیرا بیحرمتی دیدن، عاقلانه نیست.
شهنشه بامداد از خواب برخاست
نه روی از چپ همی گشتش نه از راست
شاهنشاه بامداد از خواب برخاست؛ گردنش خشک شده بود و نمیتوانست نه چپ و نه راست رویش را بگرداند.
طلب کردند مرد کاردان را
کجا بینی دگر برق جهان را؟
آن طبیب کاردان را جُستند و طلب کردند اما مثل برق و بهسرعت رفته بود.
پریشان از جفا میگفت هر دم
که «بد کردم که نیکویی نکردم»
سلطان هر دم با درد میگفت «کار بدی کردم که نکویی و قدردانی نکردم.»
چو به بودی طبیب از خود میازار
که بیماری توان بودن دگر بار
وقتی نیازت برطرف شد و سلامتی را یافتی (کار خوب و عاقلانهای نیست) که طبیب را از خود بیازاری چون ممکن است بازهم بیمار شوی.
چو باران رفت بارانی میفکن
چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن
وقتی که باران ایستاد آنچه که از باران در پناهش ایستاده بودی را خراب مکن و میفکن و درختی را که از آن میوه خوردهای مشکن.
چو خرمن برگرفتی گاو مفروش
که دونهمت کند منّت فراموش
گاو (شخمزن و خرمنکوب) را پس از برگرفتن و جمع کردنِ خرمن مفروش (و از آن گاو نگهداری کن) که قدرنشناسی کار آدمِ فرومایه است.
منه بر روشنایی دل به یک بار
چراغ از بهر تاریکی نگهدار
هوش مصنوعی: دل روشن خود را به راحتی و یکباره نبر، بلکه چراغی برای تاریکیهای آینده خود روشن نگهدار.
نشاید کآدمی چون کرهٔ خر
چو سیر آمد نگردد گِردِ مادر
هوش مصنوعی: انسان نباید مانند فرزند یک قاطر باشد که پس از رشد و بزرگ شدن، دیگر به دور مادرش نچرخد و از او دوری کند.
وفاداری کن و نعمتشناسی
که بد فرجامی آرد ناسپاسی
وفادار و اهل وفا باش و قدرشناس و نعمتشناس که ناسپاسی، عاقب و فرجام بدی دارد.
جزای مردمی جز مردمی نیست
هر آنکو حق نداند آدمی نیست
پاسخ و جزای مردمی و نیکی جز نیکی و خوبی نیست و هرآنکس که حق و نعمت را نشناسد آدمی نیست.
وگر دانی که بدخویی کند یار
تو خوی خوب خویش از دست مگذار
اگر یارانت بدخویی (و بیوفایی) کردند تو خوی نیکوی خود را رها مکن و نیکوخصال باش.
الا تا بر مزاج و طبع عامی
نگویی ترک خیر و نیکنامی
هرگز مانند عام و عامی مباش؛ و خیرخواهی و نیکنامی را ترک مکن.
من این رمز و مثال از خود نگفتم
دُری پیش من آوردند سفتم
این رمز و حکایت را که شنیدید از خود نگفتم بلکه حکایتی باارزش و دُری بود که من آن را سُفتم و بهرشته درآوردم.
ز خُردی تا بدین غایت که هستم
حدیث دیگری بر خود نبستم
از خردسالی تا امروز و این عمر که هستم حدیث دیگران را به خود نبستهام.
حکیمی این حکایت بر زبان راند
دریغ آمد مرا مهمل فرو ماند
حکیم و دانایی این حکایت را گفت و من دریغ و حیف دانستم که این حکایت، بیفایده بمانَد.
به نظم آوردمش تا دیر مانَد
خردمند آفرین بر وی بخواند
پس آنرا به نظم درآوردم تا ماندگار شود و شخص خردمند بر آن آفرین بگوید.
الا ای نیکرای نیکتدبیر
جوانمرد و جوانطبع و جهانگیر
ای آدم نیکورای و خوشفکر و ای جوانمرد و بخشنده و بلندهمّت.
شنیدم قصههای دلفروزت
مبارک باد سال و ماه روزت
حکایتها و قصههای روشنیبخش تورا شنیدم و امیداوارم که سال و ماه و روزت مبارک و خوشپَی باشد.
ندانستند قدر فضل و رایت
وگرنه سر نهادندی به پایت
هوش مصنوعی: آنها ارزش علم و بزرگی تو را ندانستند و اگر میدانستند، سر خود را به پای تو میگذاشتند.
تو نیکویی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
تو نیکویی و کار خیر کن و در دجله (که آبی گذران است) بینداز (یعنی چشم و توقع جبران از سوی مردم را نداشتهباش) که ایزد و پروردگار، آن خیر و نیکویی را در بیابان (و روزی که بدان نیاز داری) به تو باز خواهد گرداند.
که پیش از ما چو تو بسیار بودند
که نیکاندیش و بدکردار بودند
که پیش از این روزگار، همچون تو، آدمیانی نیکاندیش و خیرخواه و یا بدکردار، بسیار و فراوان زیستهاند.
بدی کردند و نیکی با تن خویش
تو نیکوکار باش و بد میندیش
بدیها و نیکیها کردند و هرچه کردند با خود کردند پس تو نیکوکار باش و بدخواه مباش و نیکپندار باش.
شنیدم هر چه در شیراز گویند
به هفت اقلیم عالم باز گویند
شنیدهام که هرچه در شیراز گفته شود در هفتاقلیم عالم پژواک مییابد و بازگفته میشود.
که سعدی هر چه گوید پند باشد
حریص پند دولتمند باشد
که سعدی هرچه میگوید، سخنِ نیک و پند است، و او به اندرز دادن و راهنمایی آدمیان خوشاقبال، حریص است.
خدایت ناصر و دولت معین باد
دعای نیکخواهانت قرین باد
هوش مصنوعی: خداوند تو را یاری کند و پرچم موفقیتات را برافراشته نگه دارد. دعاهای خیرخواهان همیشه با تو باشد.
مراد و کام و بختت همنشین باد
تو را و هرکه گوید همچنین باد
هوش مصنوعی: برای تو خوشبختی و آرزوهایت همواره همراه باشد و هر کسی که چنین آرزویی دارد، همینطور باشد.
حاشیه ها
1392/10/23 20:12
احمد رضا بیریا
این شعر بسیار زیباست من حالا 44 سالمه ولی این شعر را از حدود 6سالگی حفظ بودم
1402/11/05 18:02
کسرا محمدی
جالب اینجاست الان 54 سال سن دارید👏
چو باران رفت بارانی میفکن
چو میوه سیر خوردی شاخ مشکن
چو خرمن برگرفتی گاو مفروش
که دون همت کند منت فراموش
منه بر روشنایی دل به یک بار
چراغ از بهر تاریکی نگه دار
نشاید کآدمی چون کرهٔ خر
چو سیر آمد نگردد گرد مادر
.... چراغ از بهر تاریکی نگه دار...
خیلی سر این شعر گریه کردم.... خیلی!
یا حق
1394/12/20 20:02
بهرام شاگرد سعدی و فردوسی
بسیار زیبا بود
من هم مانند نگار همیشه از خواندن این شعر متاثر میشوم.
عالی بود.
خیلی زیباس خیییییییییییلی،واقعا
به گمانم این مصرع باید اصلاح شود:
شه مسکین از اسب افتاد مدهوش ------>
شه مسکین فتاد از اسب مدهوش
1403/08/09 07:11
فرهاد فارسیانی
سلام اقا محسن
به نظرم نیاز به تغییر زیادی در این مصرع نیست. فقط کافی است "از" به "ز" تلدیل شود تا وزن شعر درست شود
شه مسکین ز اسب افتاد مدهوش
آیا میشود در این مصرع "بپیوست از زمین بر آسمان گرد "، "بپیوست" را "به پا خاست" معنی کرد؟ اگر نه، بهترین ترجمه برای این لغت در اینجا چیست؟ معنی بیت را متوجه میشوم، اما استفاده از بپیوست در اینجا برایم نا آشناست. سپاس از راهنمایی
همچنین، مخاطب این ابیات کیست؟
الا ای نیکرای نیک تدبیر
جوانمرد و جوان طبع و جهانگیر
شنیدم قصههای دلفروزت
مبارک باد سال و ماه روزت
ندانستند قدر فضل و رایت
وگرنه سر نهادندی به پایت
تو نیکویی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
تا جایی که میدانم اشاره به داستانی درباره متوکل، خلیفه عباسی دارد، که در قابوس نام ذکر شده. آیا مخاطبش آن فرد بیابانی است که به "فتح" کمک کرده و در دجله انداخته؟
1399/02/02 14:05
بابک چندم
@ مرجان
بپیوست -> پیوند خورد، پیوسته شد، متصل شد، یکی شد
می گوید:
گَردی که از زمین بلند شد زمین و آسمان را به هم پیوند داد، متصل کرد-> تو گویی زمین و آسمان در آن گرد یکی شد...
"به پا خاست" به تنهایی این وصل و یکی شدن را نمی رساند...
آقای بابک خیلی ممنون از وقت و حوصلهای که برای پاسخ دادن به خرج دادید، و از توضیح کامل و خوبتان.
1399/02/04 16:05
بابک چندم
@ مرجان
سرت شاد و دلت خوش باد جاوید...
1401/06/14 17:09
baabak heidarinik
در این شعر بسیار زیبای سعدی، تناقضی نهفته است و شعر پیام خویش را نفی می کند
در مصرع دوم بیت
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابان دهد باز
این تناقض کاملا آشکار است
پیام شعر این است که بدون چشمداشت نیکی کن، بدون هیچ امید پاداشی و در جامعه نیز برای بیان همین منظور به صورت ضرب المثل آمده است
ولی این بیت و مصرع می گوید نیکی کن تا در جایی که سخت گرفتار آمده ای، یزدان به پاس نیکی بی انتظار پاسخ تو، به تو پاسخ و پاداش دهد
با درود و سپاس
1401/06/19 18:09
اشکان رنجبر بیرانوند
پاره ای ازین شعر توسط شهرام شعرباف تنیده شده در موسیقی راک به زیبایی فراهم شده است و به دوستداران حتماً شنیدنش را توصیه می کنم.
1402/03/15 07:06
Mehrdad Zavar
در نسخه ۱۳۳۶ چنین آمده:
نشاید کادمی چو کره خر
چو گشنه گردد آید گرد مادر
1403/08/09 07:11
فرهاد فارسیانی
در مصرع"شنیدم که اسب سلطانی خطا کرد" حرف "که" اضافی است و باید حذف شود تا وزن شعر اصلاح گردد
1403/09/03 16:12
کیمیا خاتون
به به چه شعری،چه پندی،چه شاعر بزرگ منشی