گنجور

شمارهٔ ۲۹

خری از روستاییی بگریخت
جل بیفکند و پاردم بگسیخت
در بیابان چو گور خر می‌تاخت
بانگ می‌کرد و جفته می‌انداخت
که «به جان آمده ز محنت و بند
داغ و بیطار و بار و پشماگند
شادمانا و خرما که منم
که ازین پس به کام خویشتنم»
روستایی چو خر برفت از دست
گفت «ای نابکار، صبرم هست
پس بخواهی به وقت جو گفتن
که خری بُد ز پایگه رفتن»
به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جد ازو بردار
همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست
ندهند آنچه قیمتش ندهی
نشود کاسه پر ز دیگ تهی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خری از روستاییی بگریخت
جل بیفکند و پاردم بگسیخت
هوش مصنوعی: خر از روستایی فرار کرد و در اثر این فرار، چیزی از او جدا شد و پریشان شد.
در بیابان چو گور خر می‌تاخت
بانگ می‌کرد و جفته می‌انداخت
هوش مصنوعی: در بیابان، وقتی الاغی تند می‌دوید، صدای بلندی می‌زد و به زمین می‌افتاد.
که «به جان آمده ز محنت و بند
داغ و بیطار و بار و پشماگند
هوش مصنوعی: بسیار خسته و ش tired از درد و رنج و سختی‌های زندگی شده‌ام؛ احساس می‌کنم که تحت فشار و بار مشکلات قرار دارم و دیگر نمی‌توانم ادامه دهم.
شادمانا و خرما که منم
که ازین پس به کام خویشتنم»
هوش مصنوعی: خوشحالی و لذت را تجربه می‌کنم، زیرا از اکنون به دنبال خواسته‌ها و خوشی‌های خودم هستم.
روستایی چو خر برفت از دست
گفت «ای نابکار، صبرم هست
هوش مصنوعی: روستایی که مانند خر زحمت می‌کشد و از دست رفتن چیزی را تجربه کرده، با ناامیدی می‌گوید: «ای کسی که کارهای ناپسند انجام می‌دهی، من هنوز صبر و بردباری دارم.»
پس بخواهی به وقت جو گفتن
که خری بُد ز پایگه رفتن»
هوش مصنوعی: اگر بخواهی در وقت مناسب سخن بگویی، باید به جای اینکه خود را به بیراهه بیندازی، از اساس درست و به جا قدم برداری.
به مزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جد ازو بردار
هوش مصنوعی: من این سخنان بی‌معنی را به شوخی نگفتم، پس جدی باش و این حرف‌ها را کنار بگذار.
همچنین مرد جاهل سرمست
روز درماندگی بخاید دست
هوش مصنوعی: مرد نادان در روزی که درمانده و ناامید است، باز هم با خیال راحت زندگی می‌کند و به کارهایش ادامه می‌دهد.
ندهند آنچه قیمتش ندهی
نشود کاسه پر ز دیگ تهی
هوش مصنوعی: اگر چیزی را ندهی که ارزشش را داشته باشد، انتظار نداشته باش که ظرفت پر شود.

خوانش ها

شمارهٔ ۲۹ به خوانش فاطمه زندی