غزل شمارهٔ ۱۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
ظاهراً این غزل جوابی است برای غزلی از مولوی با مطلع زیر:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
حامد کهن دل
بلی ظاهرا به نظر میرسد که پاسخی به غزل مولوی با شد ولی در غزل مولوی آرزوی جانان وایمان وملک سلیمان نیامده(ارزوی حضور سلیمان آمده) ولاف اناالحق هم نزده واز ظلم فرعون روی موسی را آرزو کرده ونام ا بوسعید هم نیامده و...بنابراین بعید است
در مورد حاشیۀ اول:
چنین چیزی بسیار بعید است. عرفای واقعی همیشه یکدیگر را تایید کرده اند و از آنچه که در کتابها نقل شده، حتی دشمنان عرفان را خوار ندانسته اند. کلام سعدی آنقدر پست نیست که بخواهد مانند مردم کوچه و بازار دیگران را به باد انتقاد بگیرد و آنها را همچون فرعون بخواند. از طرفی خود سعدی در گلستان می گوید: «...تو نیز اگر بخفتی، به که در پوستین خلق افتی.»
بنابراین بنده فکر میکنم که تشابه وزن و قافیه و ردیف این شعر موجب چنین برداشتی شده است. در ضمن ممکن است این شعر تنها منسوب به سعدی باشد، که البته چنین چیزی در تخصص کارشناسان (از لحاظ ادبی) یا عارفان (از لحاظ معنایی) است.
من نیز بر این نظرم که احتمالا بدلیل هم وزن بودن دو غزل یاد شده چنین شائبهای بوجود آمده باشد و به شخصه اعتقادی به این ندارم که جوابیهای به غزل مولانا باشد.
به اعتقاد دکتر زرین کوب این غزل در جواب غزل مولاناست ودر تایید این غزل حکایتی از باب دوم بوستان با این مطلع
شنیدم که مردی است پاکیزه بوم
شناسا و رهرو در اقصای روم
هست و دکتر زرین کوب به اختلاف این دو اذعان دارد
استاد زرین کوب به نوعی این نظر را رد می کند و می فرماید :
سعدی جوابی طعن آمیز داد که اگر اِسناد آن به شیخ محل تردید نباشد
کتاب پله پله تا ملاقات خدا صفحه 248 چاپ بیست و ششم سال 1384
اگر نقلی از جایی می فرمایید کامل و امانت دارانه باشد
گویا این غزل هجوی است برای مولانا بعد از اینکه درخواست سعدی را برای ملاقات رد می کند و به باو را به حضور نمی پذیرد.
بسیار جای تاسف است که آقای زرین کوب هم به چنین افسانه ای دامن زده است. این دو غزل کلا در دو حال و هوای جداگانه ای سروده شده اند. هر کس اندکی با ادبیات فارسی و سنت های پاسخ گویی و جوابیه سرودن آشنا باشد می داند که این غزل نمی تواند پاسخی به غزل مولانا باشد. اگر سعدی می خواست این غزل را در پاسخ به غزل مولانا سروده باشد حداقل گوشه ای از آن حال و هوا را می گرفت.
قبل از مولانا و سعدی هم اشعاری با همین وزن و ردیف و قافیه وجود داشته است. یکی از آن ها منسوب به منبرهای ابوسعید است . معروف است که ابوسعید خود شعر نمی سروده است بلکه در سر منبر، در حال و هوای سخنان خود، اشعاری نقل می کرده است. دو بیتی که به ابوسعید منسوب است بسیار نزدیک به حال و هوای غزل سعدی است.
شعر ابوسعید را در این لینک می توانید ببینید.
ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکنده » تکه ۲۱/
دکتر زرین کوب چنین نظر قطعی ندارند
کمی بالاتر آدرس دقیق آوردم و عین نوشته ایشان را هم نقل کردم
واقعا جای تاسف دارد. اگر از نظر تاریخی هم درنظر بگیریم با توجه به سفرهای دور و دراز هر دو بزرگ اصلا بعید به نظر می رسد. منزلت حضرت سعدی چنان بین ادب شناسان واقعی والا است که با این تنگ نظری ها ذره ای خدشه به آن وارد نخواهد شد...
حکیمی میگفت انچه به ادمی از نیکی رسیده از این فرشته نیکوکار جبرائیل است جبرائیل را ایرانیان سروش می گفته اند و صفت و ستای او سروش دلیر و سروش اهلو است و اهلو یعنی نیکوکار ، سرور حکیمان سهروردی کتابی در باره پر و شهپر سروش دارد که خواندنی ست ، سلام و درود پاکان بر ان فرشته بلند مرتبه باد
سلام من رشته دانشگاهی و مو قعیت کاریم عمران هست به شعر علاقه دارم میشه معنی این شعر رو هر کی میدونه برام بنویسه
عده ای و از جمله دکتر زرین کوب معتقدند که سعدی این غزل را در تعریض به جلال الدین بلخی سروده است.برای این ادعایشان هم استدلال هائی کرده اند که بیشتر به سفسطه شبیه اند. من اماجزو کسانی هستم که معتقدند بین این غزل سعدی و غزل معروف جلال الدین بلخی ( بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست) جز به لحاظ وزن و قافیه ی غزل، هیچ سنخیتی وجود ندارد. از این گذشته اگر سعدی قصد می داشت که با مولانا معارضه کند باید لا اقل در یکی دو مورد اشاره ای ولو غیر مستقیم، به مضامین و موضوعات غزل مولانا می کرد.نکته دیگر این که مولانا در دوره حیاتش حد اکثر از شهرتی محلی یا منطقه ای برخوردار بوده است و نه بین المللی. شهرتش هم در هر اندازه ای که بوده به شاعریش ربطی نداشته است. اشاره ی آقای زرین کوب به داستان بوستان سعدی (شنیدم که مردیست پاکیزه بوم ...) نمی تواند مبین اشاره ی سعدی به مولانا باشد. مولانا مردی مهمان نواز و کریم النفس بوده و در خانه اش همواره بر غریبه و آشنا گشوده. بنا براین چگونه ممکن است سعدی چنین مردی را بشناسد و در باره اش بگوید :
به لطف و سخن گرم رو مرد بود ــــ
ولی دیگدانش عجب سرد بود.
باری، این تبادر و انتخاب وزن و قافیه مشترک برای دو غزل از دو خداوندگار سخن در یک عصر ، به نظر من کاملا تصادفی بوده است. همچنین معتقدم اگر رباعی منسوب به ابو سعید ابوالخیر ،واقعا از آن ابو سعید باشد، آن گاه می توان این فرض را قوی دانست که هم سعدی و هم جلال الدین بلخی در سرودن غزلشان از این رباعی ابو سعید الهام گرفته اند:
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست
زنُار نا بریده و ایمانت آرزوست
در هیچ وقت خدمت مردی نکرده ای
وآنگه نشسته و صحبت مردانت آرزوست.
بویژه سعدی در سرودن غزلش ، در همان بیت نخست و در مصرع دوم یکراست سراغ رباعی ابوسعید رفته و مطلغ غزلش را چنین سروده است:
از جان برون نیامده،جانانت آرزوست
زنُار نا بریده و ایمانت آرزوست
باری، کسیانی که با سعدی و جلال الدین بلخی بوده اند در باره این امر سخنی نگفته اند. دیگرانی هم که بعدها در این باره گفته اند و نوشته اند ، هم سخنشان و هم مفروضاتشان و هم استدلال هایشان ، از قطعیت برخوردار نیستند.در این میان و با این وصف این پرسش مطرح است که چرا عده ای بر اساسی سست و نا استوار، عامدانه یا از سر سهو به تحقیر سعدی در برابر مولانا پرداخته اند؟
این شعر به هیچ نشان از استاد سخن سعدی نیست....کسانی که میخواهند سعدی بزرگ را کوچک بشمارند این جواب از سعدی به شما:نه از جور مردم رهد زشت روی....نه شاهد زنامردم زشت گوی....وانگهی دوستان عزیز دکتر زرین کوب یا هرشخص دیگری را رها کنید و اشعار سعدی را مطالعه کنید تا متوجه بشید سبک این شعر با شعرهای سعدی متفاوت است...ودر آخر: هم مولوی باعث افتخار وسربلندی من است وهم استاد سخن سعدی وبا این سخنان چیزی از آن دو کاسته نمیشود
پس از نوشتن یک حاشیه در اینجا ،بعضی دوستان در رابطه با نوشته من خصوصی به دو نکته اشاره کرده و برای آنها از من توضیح و نظر خواسته اند. ضروری دیدم آن نکته ها و توضیحم را در اینجا نیز بیاورم.
نکته اول: آقای زرین کوب در این مورد سخنی نگفته است یا لا اقل کسی بطور مستند چنین چیزی را در جائی ندیده است.
در رابطه با این تذکر یادآور می شوم که من نیز شخصا چنین چیزی را مستقیما از آقای زرین کوب نخوانده ام. بنا براین تا زمانی که کسی سند معتبری در این مورد ارائه نکند نظرم در مورد ایشان کان لم یکن تلقی می شود.
نکته دوم این که افلاکی در مناقب العارفین به ملاقات سعدی و مولانا اشاره کرده است.
به نظر من اشاره افلاکی هیچ گونه مستند تاریخی ندارد و صرفا یک جعل از طرف او است. اثبات فرضییه جعل بودنش را موکول به توضیحات مفصل تری می کنم که پس از تحقیق و تفحص بیشتر ارائه خواهم داد.
در پایان بار دیگر خاطر نشان می کنم که همچنان معتقدم میان سعدی و مولانا نه دیداری رخ داده است و نه سعدی به ساحت و مقام مولانا تعریضی کرده است.
بنظر من هر دو غزل سعدی و مولوی اشاره ای به "غزلی" واحد از ابو سعید دارد که ابیاتی از آن باقی مانده و ابیاتی به اشتباه وارد غزل سعدی شده. -مثلا تکرار موری نه ای در دو بیت-
بنظر ردیف آرزوست با این وزن آنچنان وسوسه انگیز است که هر شاعری را به استقبال وا می دارد همانگونه که در سبک هندی هم استقبال به شعر مولوی مشهود است .و مهمتر آنکه عباراتی مانند موسی عمران-همی زدن و ... در کمال تفاوت محتوا این فکر را پر رنگتر می سازد. بنظر من حتی شاید مولانا بعد از سعدی به استقبال غزل مذکور رفته باشد. و هم آنکه دو بیتی ابوسعید نیز بیشتر به غزلی ناقص می ماند و هم اینکه بیت سگ نفس بو سعید می تواند از خود ابوسعید باشد چرا که چنین توهینی از طرف سعدی به کسی که سالها پیش تر میزیسته دور از عقل بنظر میرسد و اصلا بیت تخلص است. از این نظر مهم جلوه میکند که شاید دیوان غزلیاتی از کسانی مانند ابو سعید ابو الخیر و خیام هم وجود داشته که عمدا یا سهوا -به مرور زمان -از بین رفته - بواسطه ماندگاری ادبیات در جزء جزء اجزای مردم ادب پرورمان- عمدا محتمل تر است.
سلام،بعداز خواندن حواشی لازم دیدم نکته ای را عرض کنم،عده ای از رباعی ابوسعید و عده ای از دو بیتی او یاد می کنند،لازم بذکر است که اولن ما همگی ابوسعید را به رباعیاتش می شناسیم،اما این نوشته منسوب به وی یک رباعی نیست،اما مطمئنن یک دوبیتی نیز نمی باشد چراکه دوبیتی یا ترانه در بحر هزج برابر با مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل یا فعولن که هر دو در رکن اخر برابرند سروده می شود،و این دوبیت اساسن در بحر مضارع است که دو نوع خوانش دارد، اما رباعی هم نمی تواند باشد زیرا وزن رباعی با 24 حالتی که ابدال ها و اختیارات شاعری و رکن های عروضی اش ایجاد میکنند هم هرگز برابر با مضارع اخرب مکفوف محذوف نخواهند بود و تصادفن رباعی باید و باید و باید تنها در وزن لاحول ولا قوه الا بالله باشد با 24 گونه ی مختلف که همگی در نهایت همین لا حول،،، هستند، پس فقط یک احتمال می ماند که دوبیت منسوب به ابوسعید مطلعی از یک غزل نیمه کاره یا مفقود شده است، پرحرفی ام را ببخشید
باسلام
دوستان عزیزی که غزل مورد بحث مولانا را در همین گنجور مطالعه کرده باشند،دیده اند که مشابه همین حواشی ها در آنجا هم آمده و هیچکدام از حواشی ها نیز مستند و یا از منبع موثقی نیست، علیرغم اینکه غزل مطرح شده در دیوان سعدی موجود است، اما بنده کمترین، باتوجه به شناخت اندکی که از توانمندی ها و قابلیت های سعدی در سرودن غزل های بی نظیر ادبی دارم،گمان نمیکنم که این غزل با این سطح از ارزش ادبی اساسا از سعدی رحمت الله علیه باشد.ضمن آنی که شان سعدی بسیار گرانقدرتر از این است که بخواهد با برخوردی سطحی در مواجهه با این موضوع،خویشتن را در برابر قضاوت عامه قرار دهد.از دوستانی هم که با به کار بردن عبارت (ظاهرا و یا گفته شده)مدعی ملاقات سعدی و مولانا هستند،لطفا منابع و ماخذ خود را اعلام کنند.
حقیقت این است که سعدی اگر میخواست هجوی بر ملای بلخی بسراید،اینقدر مودبانه نمی سرود.اساسا ملای روم در اندازه هایی نبود که سعدی بخواهد درمورد وی فکر کند.سعدی از نظر زبان قدرتمند ترین شاعر است به گواه بزرگانی چون حافظ!
اگر سعدی هجوی بر ملای بلخی مینوشت امروز کسی به ملای بلخ نگاه خم نمبکرد.
رندانگی و عاشقانگی سعدی،گرفتار کننده است.
ن و القلم جان،
اینجا هم که به به!
این نگاه خم چه صیغه ایست؟ منظور نگاه کج (کژ) است؟
و رندانگی و عاشقانگی؟!!!
رندانه، رندوار و رندگونه، نیاز به گی ندارد که همان معنای وار و گونه را می دهند. بیان شما می شود رندوار وار، و یا رندگونه گونه!
عاشقانه نیز نیاز به آن گی ندارد، که آنرا عاشق وار وار، ویا عاشق گونه گونه سازد!
رندی و عشق سعدی نیاز به اضافات ندارند.
و اما از ملای روم تا مولانای روم فاصله از ثری تا ثریاست،
و دیگر آنکه از بعیدات است که این دو بزرگوار خود را چنان به خاک پستی کشانده باشند که اهتمام در هجو دیگری نمایند.
تعصب و یکسو نگری ما را به بیراهه می برد
مقایسه ی سعدی ، حافظ ، مولانا ، نظامی و فردوسی با یکدیگر اشتباه است ، که هر کدام در فرهنگ و ادب ما خداوندگارند ، هر چند که دیگرانی را هم در مقام شامخ الهه ادب پارسی {فارسی} میتوان نام برد
،،
ابوسعید
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
در هیچ وقت خدمت مردی نکردهای
و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
گویا هرسه ، هم ابوسعید وهم مولانا و سعدی از یک قافیه و ردیف استفاده کرده اند . شاید قصد تختئه ای در کار نبوده . هرکدام هنر خویش نموده اند
برادر عزیز بابک
عارضم که اون "خم" ناشی از ناشی گری در تایپه.
بعد جسارتا میشه بیشتر درباب پسوند"گی" بردم توضیح بدید؟متاسفانه چیز زیادی ازش نمیدونم.
ممنون بابت تنبیه!
:)
اون ملای بلخی که عرض کردم بخاطر اینه که یه بار وقتی از ملای روم استفاده کردم،یکی از معلم هام زد تو پرم که جلال الدین،رومی نیست و کلی ملامت شدیم!
:/
زمانی مولانا زاده ی بلخ بود و قلمروش تا روم
امروز او را پارسی زبان میشناسند و قلمروش را تمام جهان .
اینشتاین نیز روزی در آلمان زاده شد در ایتالیا بسر برد در سویس زندگی کرد و با تابعیت آمریکا مرد ، ولی او نه قلمروش آلمان ،ایتالیا ، سویس و آمریکاست که جهان است
بزرگان خود را بزرگ بداریم،
جنابان ، بابک و نون والقلم،
افزودن " یای " مصدری به واژگانی که به 'های غیر ملفوظ " ختم می شوند " ه " را به اصل پارسی خود که " گ " است بر میگرداند و بندگی ، زندگی ....و مانندان میسازد. ( پساوندی به نام گی نداریم)،
اما در باب رندانگی و عاشقانگی ، همانگونه که میشود از قید مردانه مردانگی ساخت ، واز زنانه زنانگی رندانگی و عاشقانگی نیز نادرست نمی نمایند اما معمول نیستند و به جای استفاده از قید به سراغ صفت میرویم و رندی و عاشقی میگوییم و مینویسیم.
با پوزش
جناب ایران نژاد
درود
من گمان میکردم ، رند و عاشق ، صفت هستند
شما می فرمایید عاشقی و رندی هم صفت اند ؟ یا من منظور شما را اشتباه متوجه شده ام ؟
با احترام
س. م. گرامی،
همانگونه است که می فرمایید رند و عاشق صفت اند
و رندی و عاشقی اسم مصدر رند بودن و عاشق بودن
و خداوند قسمت کند عاشقی را ، که خویش شایسته رندی نمی بینم.
و واژگان را چگونه به کار گیریم معانی دستوری گونه گون دارند ، بزرگ که معروفترین صفتهاست گاه به صورت اسم به کار میرود..... و پرگویی ام راببخشایید.
ایران نژاد گرامی
تا به حال معروفترین صفت ها خود ِ ” معروف “ بود ، چگونه از عرش به فرشش انداختید ؟
گاهی هم صفت نیست.
شوخی بود .
شاد باشید
ن و القلم
دوست عزیز از اینکه معلمتون زده تو دهنتون بفهمید که چقدر ادبیاتتون به درد نخوره،متاسفم برای شما که به خودتون اجازه میدید به شخصیت بزرگ ایرانی مثل مولانا توهین کنید،بهتره قبل از نظر دادن نحوه حرف زدن و بیان کردن رو یاد بگیرید تا باز تو دهنی از معلم یا هر کسی نخورید،ممنون
دوستان عزیز این شعر جواب کامل به مولوی بلخی است و کاملا هم قافیه است و اشارت هایی هم کرده است
در ضمن بنده جایی نخوانده ام که سعدی و مولوی!!! دیداری داشته باشند!!
در ضمن مولوی ایرانی نیست بلکه مولوی بلخی ست نه ایرانی
خواهشا مصادره به منفع خود نکنید
با سپاس
یعنی شما با این همه اطلاعات وسیع دارید در باره بزرگان نظر می دهید؟
یعنی فهم این که بلخ بخشی از ایران بوده سخت است؟
شما نقشه امروز ایران را می بینید و در باره 8 قرن قبل صحبت می کنید
فردای روشن، الهی فرداتون روشن باشه، قربون قلمت، جان نثارم
حضرت سعدی والاتر از آنست که به کاملان و واصلان الهی طعن وتعریض روا بدارد
توصیه می کنم رجوع نمایید به زندگی مولانا اثر بدیع الزمان فروزانفر نشر کتاب پارسه صفحه 174 در مورد معاصران حضرت مولانا
توصیه می کنم رجوع نمایید به زندگی حضرت مولانا نوشته بدیع الزمان فروزانفر نشر کتاب پارسه صفحه 174 درمورد معاصران حضرت مولانا قسمت پانویس
سه حجت می توان آورد که این غزل نه در جواب مولاناست و چندان معتبر است که به سعدی نسبت داده شود:
1- این دو بیت در میان اشعار ابوسعید ابوالخیر وجود دارد و مصرع دوم بیت اول دقیقا مشابه مصرع دوم بیت اول غزل سعدیست:
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
در هیچ وقت خدمت مردی نکردهای
و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
این سند گواهی می دهد پایه و اساس این شعر نه به دست سعدی و نه به دست مولانا ساخته شده و احتمالا از جمله اشعاری بوده است که شاعران متعدد از آن استقبال کرده اند.
2- این غزل فصاحت زبان سعدی را ندارد؛ به این بی توجه کنید و دریابید که به اصالت غزل و انتساب ان به سعدی می توان شک کرد:
هر روز از برای سگ نفس بوسعید
یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست!!!
و یا تکرار موری نه ای در دو مصرع پشت سر هم؛ مصرع دوم بیت دوم و وصرع اول بیت سوم بسیار دور از زیبایی های زبان افصح المتکلمین است و شک انتساب ان به سعدی را قوت می بخشد.
3- داستان سرایی در حاشیه زندگی بزرگان ادب فارسی توسط مردم کوچه و بازار همواره رایج بوده و برای این داستان ها هم از میان متون این بزرگان شواهدی هم به ظاهر یافته اند. مثل شاخ نبات حافظ و نانوا بودنش تا رابطه میان شمس و مولانا! در نتیجه به سادگی می توان درنظر گرفت که چنین جدال خیالینی میان دو شاعر بزرگ ایرانی زاده و پرداخته افکار توده است.
سلام. در نسخه تصحیحی استاد مرحوم محمد علی فروغی بیت ششم مصراع اول این طور آورده شده:
انصاف را تو خود ز سر صدق داده به
به نظر بنده منظور سعدی خودش است.
در شگفتم که چنین شعری ساده و پست را به سعدی نسبت داده اند؟! آیا این شعر در تمامی نسخه های خطی غزلیات سعدی درج است؟ سبک این شعر کاملا از سبک معمول سعدی متفاوت است، من حتی شک دارم که این شعر از قرن 13 باشد! بایست دوسه قرن پسانتر سروده شده باشد. اگر کسی یک غزل دیگری سعدی را برایم نشان دهد که سبکش چنین سطحی و بیهوده باشد، انتساب این را هم به سعدی خواهم پذیرفت.
با سلام و سپاس از همه ادب دوستان.
دو اشتباه در متن غزل هست که درست آن را یادآوری میکنم:
مصرع اول بیت ششم: انصاف را تو خود ز سر صدق داده به
مصرع دوم بیت هفتم: شهپر چو جبرئیل مگسرانت آرزوست
از گنجور عزیز خواهش میکنم تصحیح بفرمایند.
استادان گرامی! سامی عزیز معنی این شعر را خواسته بودند. اگر ادیب ارجمندی قبول زحمت بفرمایند، ما هم بهره خواهیم برد. سپاسگزارم.
در حیرتم که این غزل را با همه سکتگی ها و لغات نامأنوس اش هنوزم به سعدی ربط می دهند. دهن هرکس که با قند سعدی شیرین شده باشد، چطور نتواند ذایقه قند پوسیده را تفکیک نماید؟ و گوش دلی که با غزل های ناب سعدی مزین گشته باشد، هیچگاهی با دگر صداها تسکین نمی یابد.
1) «موری نه ای» به تکرار در دو بیت یکی پی هم آمده است، که شعر را از صلابت آن باز میدارد. در هیچ یک از غزل های سعدی، چنین تکرار ناگوار کلمات را سراغ نمی یابید.
2) صفت ترکیبی با «وار» که در «فرعون وار» آمده است، زبانِ سعدی نیست!
3) «مگس ران» اصطلاح معمول قرن 7 هجری نیست!
4) «سعدی درین جهان که تویی ذرهوار باش» -- چنین بر می آید که شاعر این بیت کسی بوده است طریقت مشرب و خانقاه مشرب.
بحث دقیق و موشکافانه قطعا در این مجال نمیگنجد. دو نکته را به عرض دنبال کنندگان جدی می رسانم. اول اینکه شاعر و دانشمندی فحل همچون مهدی اخوان ثالث که مراتب دانش ادبی وی بر اهل ادب پوشیده نیست در کتاب نقیضه و نقیضه سازان به این موضوع اشاره کرده و سخت به سعدی تاخته است که همچو اویی نمی بایست به همچو مردی مردانه چون مولانا بی حرمتی میکرده و ...الخ. وقتی کسی چون اخوان بزرگ این ماجرا را صادق میداند و نیز طرف مولانا را میگیرد تکلیف بسیاری!!! روشن است. در ثانی باید به نسخ مورد استفاده چندتن مثل استادان فروغی و رستم علی اف یوسفی و نیز خرمشاهی که از مشاهیر نسخ مصحح هستند رجوع کرد و دید ایشان این شعر را از سعدی می دانند یا خیر. و پس از آن دست کم دعوای این مساله که اساسا از سعدی صادر شده یانه رد یا تایید میشود به سادگی. آنگاه میماند شروح استادان ادب در مورد این ماجرا و نهایتا اجتهاد فردی عزیزان... اما از اینها که بگذریم جالب این است که برخی اعزه نظر داده اند و مولانای کبیر را در حد سعدی ندیده اند!!! این دیگر به اصطلاح شوخ دیدگی و فضولی برخی عزیزان است که در این روزگار در مورد غولهای ادبی چون مولانا به دیده تحقیر مینگرند. این دیگر حکایت این مصراع سعدی است که؛ تو شوخ دیده مگس بین که میکند بازی. و السلام علی من التبع الهدی.
کسایی ک میگن سبک این شعرب سعدی نمیخوره و خیلی بی مفهومه حتی یه نفرگفته بود یه شعر از سعدی تااین حد سطحی نشانم بدهید تا انتساب این شعر به سعدی رو قبول کنم به همه پیشنهاد میکنم حتما هزلیات سعدی رو بخونن و بعد انقد مطمن نظر بدن
سلام. من هم تا پیش از امروز حدسم بر این بود که این شعر سعدی احتمالا در پاسخ به شعر معروف مولاناست، همان گونه که جناب زرینکوب هم در پلهپله تا ملاقات خدا احتمالش را داده است. در رد چنین فرضیهای هم انگاشتن ساحتی قدسی، چه برای سعدی و چه مولانا را روا نمیدانم. به هر حال انسانهایی بودهاند که گرچه یکی حکیم باشد و دیگری عارف واصل، خطا هم در کارشان راه داشته است.
با این حال، پس از مطالعه حاشیهها، به خصوص اشاره به سابقه ابیات اول غزل سعدی در اشعار ابوسعید، که به نظر میرسد مطلع غزلی ناقص باشد و نه یک رباعی یا دوبیتی، به یک حدس جالبتر رسیدم. شاید کسی از اهل تحقیق این حدس را جدی بگیرد:
سعدی سابقه تصاحب اشعار شاعران ماقبلش را دارد. بر فرض غزلی از کمالالدین اسماعیل اصفهانی را تنها با افزودن یک بیت به نام خود مهر کرده است؛ غزلی با مطلع:
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
با این وجود شاید استبعادی نداشته باشد که این غزل را هم که در اصل سروده ابوسعید است و این امر هم از استفاده از تخلص "بوسعید" در بیت یکی مانده به آخر مشخص است، با افزودن بیت پایانی به نام خود سند زده باشد. در این صورت در واقع مولانا به استقبال شعر ابوسعید رفته است و سعدی شعر ابوسعید را بالکل اقتباس کرده و این تشابه ربطی به ارتباط احتمالی دو شاعر هم عصر ندارد.
صحت انتساب این شعر به جناب سعدی دقیق است هرچند در خور جنابشان نیست، استاد داوری اردکانی تأیید کردن این تعرض را و گفته اند دوست نداریم باور کنیم که این حرفها را سعدی زده است
اگر این شعر جوابیهای برای مولانا باشد باز هم چیزی از ارزش این دو شاعر گرانقدر کم نمیشود. هر انسانی حق دارد انتقاد خود را نسبت به مسئلهای بیان کند.
فرض کنید مولانا دیروز غزل معروف "بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست" را سروده و امروز پس از تفکر و عبادت به نقد افکار دیروز پرداخته و برای اینکه مقام خلوص و خشوع و افتادگی و "ذره وار" بودن را به خود یاد آوری کند این شعر را در پاسخ به خود سروده. آنگاه ارزش این "موعظه" آشکار میشود و کسی هم این را حمل بر گستاخی نمیکند.
سعدی یا هر کس دیگری که این شعر را سروده هدف بی احترامی نداشته. این بزرگان هر دو انسان بودند و نیازی نیست از آنها بت بسازیم و ایشان را معصوم انگاریم.
سعدی افتاده و پاکباز است و نمونه های بسیاری از تواضع و بندگی در اشعار او می بینیم. همه شاعران از شعر خود تعریف و تمجید و خود ستایی کرده اند ولی سعدی همین خود ستایی را هم با افتادگی و خضوع بیان میکند. برای نمونه:
- حافظ: دوش می آمد سروشی عقل گفت - قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند (!)
- سعدی: من دگر چیز نخواهم بنویسم که مگس - زخمتم میدهد از بس که سخن شیرین است
در عشق و یاد معشوق هم سعدی افتاده و پاکباز است
- حافظ: ای گل خوش نسیم "من" "بلبل" خویش را مسوز - کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
- سعدی: خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم - که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
در این غزل سعدی به مولانا گوشزد میکند که افتادگی و تواضع شرط راه است حتی در بیان آرزو و آمال قلبی.
و شاه بیت این پاسخ به غزل مولانا اینست:
چون کودکان که دامن خود اسب کرده اند - دامن سوار کرده و میدانت آرزوست
زنده باشید