گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - تنبیه و موعظت

دریغ روز جوانی و عهد برنایی
نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی
سر فروتنی انداخت پیریم در پیش
پس از غرور جوانی و دست بالایی
دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد
ستیز دور فلک ساعد توانایی
زهی زمانهٔ ناپایدار عهد شکن
چه دوستیست که با دوستان نمی‌پایی
که اعتماد کند بر مواهب نعمت
که همچو طفل ببخشی و باز بربایی
به‌زارتر گسلی هر چه خوبتر بندی
تباه‌تر شکنی هر چه خوشتر آرایی
به عمر خویش کسی کامی از توبرنگرفت
که در شکنجهٔ بی‌کامیش نفرسایی
اگر زیادت قدرست در تغیر نفس
نخواستم که به قدر من اندر افزایی
مرا ملامت دیوانگی و سرشغبی
تو را سلامت پیری و پای برجایی
شکوه پیری بگذار و علم و فضل و ادب
کجاست جهل و جوانی و عشق و شیدایی
چو با قضای اجل بر نمی‌توان آمد
تفاوتی نکند گربزی و دانایی
نه آن جلیس انیس از کنار من رفتست
که بعد ازو متصور شود شکیبایی
دریغ خلعت دیبای احسن‌التقویم
بر آستین تنعم، طراز زیبایی
غبار خط معنبر نشسته بر گل روی
چنانکه مشک به ماورد بر سمن سایی
اگر ز باد فنا ای پسر بیندیشی
چو گل به عمر دو روزه غرور ننمایی
زمان رفته نخواهد به گریه بازآمد
نه آب دیده، که گر خون دل بپالایی
همیشه باز نباشد در دو لختی چشم
ضرورتست که روزی به گل براندایی
ندوخت جامهٔ کامی به قد کس گردون
که عاقبت به مصیبت نکرد یکتایی
چو خوان یغما بر هم زند همی ناگاه
زمانه مجلس عیش بتان یغمایی
چو تخم خرما فردات پایمال کنند
وگر به سروری امروز نخل خرمایی
برادران تو بیچاره در ثری رفتند
تو همچنان ز سر کبر بر ثریایی
خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده
به پنج روز که در عشرت تمنایی
دماغ پخته که من شیرمرد برنا ام
برو چو با سگ نفس نبهره برنایی
اگر بود دل مؤمن چو موم، نرم نهاد
تو موم نیستی ای دل که سنگ خارایی
هر آن زمان که ز تو مردمی برآساید
درست شد به حقیقت که مردم‌آسایی
وگر به جهل برفتی به عذر بازپس آی
که چاره نیست برون از شکسته پیرایی
سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر به رعنایی
وگر عنایت و توفیق حق نگیرد دست
به دست سعی تو بادست تا نپیمایی
ببخش بار خدایا به فضل و رحمت خویش
که دردمند نوازی و جرم بخشایی
بضاعتی نه سزاوار حضرت آوردیم
مگر به عین عنایت قبول فرمایی
ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوایی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دریغ روز جوانی و عهد برنایی
نشاط کودکی و عیش خویشتن رایی
هوش مصنوعی: ای کاش روزهای جوانی و خوشی‌های دوران کودکی را از دست نداده بودم و از زندگی خود لذت بیشتری می‌بردم.
سر فروتنی انداخت پیریم در پیش
پس از غرور جوانی و دست بالایی
هوش مصنوعی: سالمند شدن باعث شده است که من تواضع و فروتنی را پیشه کنم، چون در روزگار جوانی، مغرور و متکبر بودم. اکنون به جای تکیه بر برتری، سر به زیر دارم و به سادگی زندگی می‌کنم.
دریغ بازوی سرپنجگی که برپیچد
ستیز دور فلک ساعد توانایی
هوش مصنوعی: ای کاش بازوی قوی‌ای داشتم که بتواند در برابر چرخش‌های دشوار زمان ایستادگی کند و با قدرت تمام، به مقابله با چالش‌ها برود.
زهی زمانهٔ ناپایدار عهد شکن
چه دوستیست که با دوستان نمی‌پایی
هوش مصنوعی: زمانه‌ای که ناپایدار و بی‌وفا است، چه دوستی می‌تواند داشته باشد که با دوستانش پایدار نماند؟
که اعتماد کند بر مواهب نعمت
که همچو طفل ببخشی و باز بربایی
هوش مصنوعی: اعتماد بر نعمت‌ها و موهبت‌ها مانند اعتماد به رفتار یک کودک است که به سادگی چیزهایی را از دیگران می‌گیرد و ممکن است در هر لحظه آن‌ها را از دست بدهد.
به‌زارتر گسلی هر چه خوبتر بندی
تباه‌تر شکنی هر چه خوشتر آرایی
هوش مصنوعی: هر چه زباله و خرابی بیشتر برطرف کنی، چیزهای بهتر و زیباتری به دست می‌آوری. در واقع، هر چه بیشتر به خود زحمت بدهی و بر درد و رنج غلبه کنی، نتیجه‌ای خوشایندتر دریافت می‌کنی.
به عمر خویش کسی کامی از توبرنگرفت
که در شکنجهٔ بی‌کامیش نفرسایی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در طول زندگی‌اش از تو نتوانسته است بهره‌ای ببرد، زیرا در رنج و عذاب بی‌کامی تو فرار نکرده‌ای.
اگر زیادت قدرست در تغیر نفس
نخواستم که به قدر من اندر افزایی
هوش مصنوعی: اگر تو ارزش و مقام بالایی داری، من از تو نمی‌خواهم که فقط به خاطر من تغییر کنی و بر ارزش خودت بیفزایی.
مرا ملامت دیوانگی و سرشغبی
تو را سلامت پیری و پای برجایی
هوش مصنوعی: مرا به خاطر جنونم سرزنش می‌کنند و تو به خاطر آرامش و ثباتت در پیری مورد ستایش قرار می‌گیری.
شکوه پیری بگذار و علم و فضل و ادب
کجاست جهل و جوانی و عشق و شیدایی
هوش مصنوعی: بهتر است از عظمت پیری بگذری و به دنبال دانش، فضل و ادب نباشی؛ زیرا جهل، جوانی، عشق و شیدایی چیزی فراتر از این‌هاست.
چو با قضای اجل بر نمی‌توان آمد
تفاوتی نکند گربزی و دانایی
هوش مصنوعی: اگر وقت مرگ فرا رسیده باشد، هیچ راهی برای فرار از آن وجود ندارد و فرقی نمی‌کند که انسان چه جایگاه و دانشی داشته باشد.
نه آن جلیس انیس از کنار من رفتست
که بعد ازو متصور شود شکیبایی
هوش مصنوعی: دوست و همراهی که از کنار من رفته، دیگر نمی‌توانم مثل گذشته صبر و شکیبایی را در خود احساس کنم.
دریغ خلعت دیبای احسن‌التقویم
بر آستین تنعم، طراز زیبایی
هوش مصنوعی: ای کاش لباس زیبا و با ارزش تقویم که نشان‌دهنده زیبایی است، بر دستان آسایش و نعمت ما باشد.
غبار خط معنبر نشسته بر گل روی
چنانکه مشک به ماورد بر سمن سایی
هوش مصنوعی: رنگ باخته بر روی گل به گونه‌ای نشسته که مانند بوی خوش مشک بر گل سمن است.
اگر ز باد فنا ای پسر بیندیشی
چو گل به عمر دو روزه غرور ننمایی
هوش مصنوعی: اگر به زوال و نابودی دنیا فکر کنی، مانند گل که فقط دو روز عمر دارد، دیگر دچار غرور نمی‌شوی.
زمان رفته نخواهد به گریه بازآمد
نه آب دیده، که گر خون دل بپالایی
هوش مصنوعی: زمانی که گذشت، هرگز با اشک و گریه به عقب برنمی‌گردد؛ حتی اگر اشک‌هایت جاری شود، چون تنها با پاک کردن دل‌خون نمی‌توان گذشته را بازگرداند.
همیشه باز نباشد در دو لختی چشم
ضرورتست که روزی به گل براندایی
هوش مصنوعی: همیشه نباید به راحتی چشم از هم برداشت، گاهی لازم است که به زیبایی‌ها و لحظات دلنشین زندگی توجه کنیم و آن‌ها را در آغوش بگیریم.
ندوخت جامهٔ کامی به قد کس گردون
که عاقبت به مصیبت نکرد یکتایی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند موفقیت را دائمی نگه دارد، چرا که در نهایت، تنهایی و مشکلات حاکم خواهند شد.
چو خوان یغما بر هم زند همی ناگاه
زمانه مجلس عیش بتان یغمایی
هوش مصنوعی: وقتی که روزگار، میهمانی خوشی را ناگهان از هم بپاشد، لذت و شادی از میان می‌رود.
چو تخم خرما فردات پایمال کنند
وگر به سروری امروز نخل خرمایی
هوش مصنوعی: اگر امروز به مقام و قدرتی دست یابی، فردا ممکن است آن را از دست بدهی و به مانند تخم خرما پایمال شوی.
برادران تو بیچاره در ثری رفتند
تو همچنان ز سر کبر بر ثریایی
هوش مصنوعی: برادران تو به سختی به جایی رسیده‌اند، اما تو همچنان با غرور و خودپسندی، در اوج خود باقی مانده‌ای.
خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده
به پنج روز که در عشرت تمنایی
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که انسان، عمر خود را به باد داده و بر خیال‌های بیهوده تکیه کرده است. در واقع، او فقط به مدت پنج روز از زندگی‌اش در خوشی و لذت به سر می‌برد و این وضعیت نشان‌دهنده ناپایداری و گذرا بودن زندگی است.
دماغ پخته که من شیرمرد برنا ام
برو چو با سگ نفس نبهره برنایی
هوش مصنوعی: من جوانی شجاع و نیرومند هستم و برای کسی که از من بی‌خبر است، هیچ ارزشی قائل نیستم، همان‌طور که برای کسى که با سگ نفس می‌کشد، افتخار و شرافتی نیست.
اگر بود دل مؤمن چو موم، نرم نهاد
تو موم نیستی ای دل که سنگ خارایی
هوش مصنوعی: اگر دل مؤمن مانند موم نرم و انعطاف‌پذیر باشد، پس تو ای دل نمی‌توانی چنین باشی، زیرا سخت و بی‌محبت هستی.
هر آن زمان که ز تو مردمی برآساید
درست شد به حقیقت که مردم‌آسایی
هوش مصنوعی: هر زمانی که رفتار تو موجب راحتی و آرامش مردم شود، می‌توان گفت که به واقعیت حقیقی انسان‌دوستی دست یافته‌ای.
وگر به جهل برفتی به عذر بازپس آی
که چاره نیست برون از شکسته پیرایی
هوش مصنوعی: اگر به دلیل نادانی دچار اشتباه شدی، با عذرخواهی برگرد. چون نمی‌توانی از مشکلاتی که به خاطر اشتباهاتت به وجود آمده، فرار کنی.
سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر به رعنایی
هوش مصنوعی: سعدی، حرف‌هات را طولانی نکن و مختصر بگو، زیرا که زمان در سن پیری، زیبایی و جذابیتش کمتر می‌شود.
وگر عنایت و توفیق حق نگیرد دست
به دست سعی تو بادست تا نپیمایی
هوش مصنوعی: اگر لطف و موفقیت الهی شامل حال تو نشود، تلاش و کوشش تو بی‌نتیجه خواهد ماند.
ببخش بار خدایا به فضل و رحمت خویش
که دردمند نوازی و جرم بخشایی
هوش مصنوعی: ای خدا، با لطف و رحمتت مرا ببخش که تو همواره به دردهایم رسیدگی می‌کنی و گناهانم را می‌بخشی.
بضاعتی نه سزاوار حضرت آوردیم
مگر به عین عنایت قبول فرمایی
هوش مصنوعی: ما چیزی برای تقدیم شما نداریم که شایسته‌ی مقام‌تان باشد، جز اینکه امیدواریم با لطف و عنایت خود، این را بپذیرید.
ز درگه کرمت روی ناامیدی نیست
کجا رود مگس از کارگاه حلوایی
هوش مصنوعی: در درگاه رحمت و بخشش تو، هرگز جایی برای ناامیدی نیست. مگس نمی‌تواند از کارگاه شیرینی دور شود، زیرا عطر و شیرینی آن انسان را به خود جذب می‌کند.

خوانش ها

قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - تنبیه و موعظت به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1388/07/24 19:09
ناشناس

که گفتت برو دست رستم ببند

1392/09/22 12:11
فاطمه محمدی

اگر بود دلمؤمن چو موم، نرم نهاد
صحیح است

1392/09/22 12:11
فاطمه محمدی

اصلاح میکنم:اگر بود دل مؤمن چو موم، نرم نهاد

1396/04/27 11:06
فرخ مردان

کسی میتونه راجع به معنی این سه بیت توضیحی بده؟
"نه آن جلیس انیس از کنار من رفتست .... که بعد ازو متصور شود شکیبایی
دریغ خلعت دیبای احسن‌التقویم .... بر آستین تنعم، طراز زیبایی
غبار خط معنبر نشسته بر گل روی ....چنانکه مشک به ماورد بر سمن سایی"

1403/06/08 01:09
sia j

درود.امکان اصلاح آواگذاریها در بخش ویرایش نیست.برنایی با ضمه روی ب درست نیست و اینجا منظور بر نایی و بر نیایی به معنی حریف نمی شوی است. در نسخه چاپی هم ضمه ندارد. لطفا اصلاح کنید.