قصیدهٔ شمارهٔ ۴۶ - مطلع دوم
تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان
که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان
پری که در همه عالم به حسن موصوفست
ز شرم چون تو پریزاده میرود پنهان
به دستهای نگارین چو در حدیث آیی
هزار دل ببری زینهار ازین دستان
دل از جفای تو گفتم به دیگری بدهم
کسم به حسن تو ای دلستان نداد نشان
لبان لعل تو با هر که در حدیث آید
به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان
اگر هزار جراحت کنی تو بر دل ریش
دوای درد منست آن دهان مرهم دان
عوام خلق به انگشت مینمایندم
من از تعجب انگشت فکر بر دندان
امید وصل تو جانم به رقص میآرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان
ز خلق گوی لطافت تو بردهای امروز
که دل به دست تو گوییست در خم چوگان
چنانکه صاحب عادل علاء دولت و دین
به دست فتح و ظفر گوی دولت از میدان
جمال عالم و انسان عین اهل ادب
که هیچ عین ندیدست مثل او انسان
بروج قصر معالیش از آن رفیعترست
که تیر وهم برون آید از کمان گمان
من این سخن نه سزاوار قدر او گفتم
که سعی در همه یابی به قدر وسع و توان
چو مصطفی که عبارت به فهم وی نرسد
ولی مبالغهٔ خویش میکند حسان
بضاعت من و بازار علم و حکمت او
مثال قطره و دجلست و دجله و عمان
سر خجالتم از پیش برنمیآید
که در چگونه به دریا برند و لعل به کان
اگر نه بندهنوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی به خوزستان
متاع من که خرد در بلاد فضل و ادب؟
حکیم راه نشین را چه وقع در یونان؟
ولیک با همه جرمم امید مغفرتست
که تره نیز بود بر مواید سلطان
مرا قبول شما نام در جهان گسترد
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان
ملاذ اهل دل امروز خاندان شماست
که باد تا به قیامت به دولت آبادان
ز مال و منصب دنیا جز این نمیماند
میان اهل مروت که یاد باد فلان
سرای آخرت آباد کن به حسن عمل
که اعتماد بقا را نشاید این بنیان
حیات مانده غنیمت شمر که باقی عمر
چو برف بر سر کوهست روی در نقصان
بمرد و هیچ نبرد آنکه جمع کرد و نخورد
بخور ببخش بده ای که میتوانی هان
چو خیری از تو به غیری رسد فتوحشناس
که رزق خویش به دست تو میخورد مهمان
کرم به جای خردمند کن چو بتوانی
که ابر گم نکند بر زمین خوش باران
سخن دراز کشیدم به اعتماد قبول
که رحمت تو ببخشد هزار ازین عصیان
مرا که طبع سخنگوی در حدیث آمد
نه مرکبیست که بازش توان کشید عنان
اگر سفینهٔ شعرم روان بود نه عجب
که میرود به سرم از تنور دل طوفان
تو کوه جودی و من در میان ورطهٔ فقر
مگر به شرطهٔ اقبالت اوفتم به کران
دو چیز خواهمت از کردگار فرد عزیز
دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
خلاف نیست در آثار بر و معروفت
که دیر سال بماند تو دیرسال بمان
فلک مساعد و اقبال یار و بخت قرین
تنت درست و امیدت روا و حکم روان
ز نائبات قضا در پناه بارخدای
ز حادثات قران در حمایت قرآن
همای معدلتت سایه کرده بر سر خلق
به بوم حادثه بوم مخالفان ویران
بدین دو مصرع آخر که ختم خواهم کرد
امید هست به تحسین و گوش بر احسان
دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب
وزین دو درگذری کل من علیها فان
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۵ - در ستایش علاء الدین عطاملک جوینی صاحب دیوان: شکر به شکر نهم در دهان مژده دهانقصیدهٔ شمارهٔ ۴۷ - در ستایش شمسالدین حسین علکانی: ای محافل را به دیدار تو زین
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو را که گفت که برقع برافکن ای فتان
که ماه روی تو ما را بسوخت چون کتان
هوش مصنوعی: ای جذاب و زیبا، چه کسی به تو گفته که نقاب از چهرهات برداری؟ زیبایی چهرهات مانند نوری است که ما را میسوزاند، مثل کتان که در آتش میپزد.
پری که در همه عالم به حسن موصوفست
ز شرم چون تو پریزاده میرود پنهان
هوش مصنوعی: دختری که در تمام دنیا به زیبایی مشهور است، از شرم و حیا مانند تو که دختر پری هستی، به طور پنهانی میگذرد.
به دستهای نگارین چو در حدیث آیی
هزار دل ببری زینهار ازین دستان
هوش مصنوعی: اگر به دستهای زیبا و رنگی او نگاه کنی، انگار هر بار که با او صحبت میکنی، هزار دل را زیر و رو میکند. پس مراقب باش که از این دستان دلبریدن کار آسانی نیست.
دل از جفای تو گفتم به دیگری بدهم
کسم به حسن تو ای دلستان نداد نشان
هوش مصنوعی: به خاطر بیوفایی تو، تصمیم گرفتم که دلخوشیام را به کس دیگری بسپارم، اما هیچکس را پیدا نکردم که به زیبایی و جذابیت تو باشد.
لبان لعل تو با هر که در حدیث آید
به راستی که ز چشمش بیوفتد مرجان
هوش مصنوعی: لبان قرمز و زیبا تو، هرگاه که در گفتگوها به میان میآید، چنان تأثیرگذار است که باعث میشود دیگران از زیبایی آن به شدت تحت تأثیر قرار گیرند.
اگر هزار جراحت کنی تو بر دل ریش
دوای درد منست آن دهان مرهم دان
هوش مصنوعی: هرچقدر که به دل من آسیب برسانی، درمان درد من در آن لبهای تو نهفته است.
عوام خلق به انگشت مینمایندم
من از تعجب انگشت فکر بر دندان
هوش مصنوعی: مردم عادی من را با انگشت نشانه میروند و بر اثر تعجب، به فکری عمیق فرو میروند و دندان بر روی انگشت خود میگذارند.
امید وصل تو جانم به رقص میآرد
چو باد صبح که در گردش آورد ریحان
هوش مصنوعی: امید دیدن تو جانم را شاداب و سرزنده میکند، مانند نسیم صبح که گلهای ریحان را به حرکت در میآورد.
ز خلق گوی لطافت تو بردهای امروز
که دل به دست تو گوییست در خم چوگان
هوش مصنوعی: امروز لطافت تو باعث شده که دل و روح مردم به تو وابسته شود، بهگونهای که گویی آنها در بازی چوگان، تحت کنترل و تسلط تو هستند.
چنانکه صاحب عادل علاء دولت و دین
به دست فتح و ظفر گوی دولت از میدان
هوش مصنوعی: چنانکه شخصی صالح و عدالتطلب، بهدست آوردن پیروزی و موفقیت را نشانهای از قدرت و توانایی خود میداند و در میدان کارزار، نشانهی قدرت و پیشرفت را بهدست میآورد.
جمال عالم و انسان عین اهل ادب
که هیچ عین ندیدست مثل او انسان
هوش مصنوعی: زیبایی جهان و انسان، همانند ادبپروران است که هیچ کس مثل او، انسانی را ندیده است.
بروج قصر معالیش از آن رفیعترست
که تیر وهم برون آید از کمان گمان
هوش مصنوعی: بنا و کاخهای بلند و عظیم آنقدر رفیع و بلند هستند که تیر خیال و تصورات نمیتواند به آنها برسد.
من این سخن نه سزاوار قدر او گفتم
که سعی در همه یابی به قدر وسع و توان
هوش مصنوعی: من این حرف را نگفتم چون به اندازه مقام او میباشد، بلکه به خاطر تلاشم برای شناخت همه چیز به اندازهی توانایی و ظرفیت خودم است.
چو مصطفی که عبارت به فهم وی نرسد
ولی مبالغهٔ خویش میکند حسان
هوش مصنوعی: مانند پیامبر که فهم او برای کسی ممکن نیست، اما حسان همچنان بر فضایل او میافزاید.
بضاعت من و بازار علم و حکمت او
مثال قطره و دجلست و دجله و عمان
هوش مصنوعی: دارایی و توانایی من در مقابل علم و حکمت او مانند یک قطره در برابر دریا و نهر دجله و عمان است.
سر خجالتم از پیش برنمیآید
که در چگونه به دریا برند و لعل به کان
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه نمیدانم چگونه باید به دریا بروم و سنگ قیمتی را از دل زمین استخراج کنم، از خجالت سرم را بالا نمیآورم.
اگر نه بندهنوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی به خوزستان
هوش مصنوعی: اگر توجه و محبت تو از آن جانب نبود، من این اندازه قدردانی و شکرگزاری را به سرزمین خوزستان نمیفرستادم.
متاع من که خرد در بلاد فضل و ادب؟
حکیم راه نشین را چه وقع در یونان؟
هوش مصنوعی: من چه کالایی دارم که در سرزمینهای علم و ادب زندهام؟ جایگاه یک حکیم نشین در یونان چه ارزشی دارد؟
ولیک با همه جرمم امید مغفرتست
که تره نیز بود بر مواید سلطان
هوش مصنوعی: با وجود همه گناهانم، هنوز امیدوارم که مورد بخشش قرار بگیرم؛ زیرا حتی علف هم در نظر سلطان قابل توجه است.
مرا قبول شما نام در جهان گسترد
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان
هوش مصنوعی: من به واسطهی محبت و پذیرفتن شما در دنیا شناخته شدم و به برکت شما، دیوان عشق من به صاحبش عزیز و ارزشمند شده است.
ملاذ اهل دل امروز خاندان شماست
که باد تا به قیامت به دولت آبادان
هوش مصنوعی: پناه و refuge انسانهای با ایمان امروز به خانوادهتان است، که باد حیات و برکت آن تا همیشه برقرار خواهد ماند.
ز مال و منصب دنیا جز این نمیماند
میان اهل مروت که یاد باد فلان
هوش مصنوعی: از مال و مقام دنیایی که داریم، تنها چیزی که بین انسانهای با مروت باقی میماند، یاد و نام آن شخص خاص است.
سرای آخرت آباد کن به حسن عمل
که اعتماد بقا را نشاید این بنیان
هوش مصنوعی: برای آباد کردن خانهی آخرت، باید با اعمال نیکو تلاش کنیم؛ چرا که این پایه و اساس، برای بقای اطمینان مناسب نیست.
حیات مانده غنیمت شمر که باقی عمر
چو برف بر سر کوهست روی در نقصان
هوش مصنوعی: زندگی را غنیمت شمار زیرا باقی عمر مانند برف روی کوه در حال ذوب شدن و کم شدن است.
بمرد و هیچ نبرد آنکه جمع کرد و نخورد
بخور ببخش بده ای که میتوانی هان
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی خود به جمعآوری ثروت پرداخته اما هیچگاه از آن استفاده نکرده و لذت نبرده، در واقع مرده است. پس ای کسی که میتوانی، بخشش کن و از آنچه داری بهره ببر.
چو خیری از تو به غیری رسد فتوحشناس
که رزق خویش به دست تو میخورد مهمان
هوش مصنوعی: اگر خیری از تو به کسی دیگر برسد، آگاه باش که روزیاش را از دستان تو میگیرد و همچون مهمان است.
کرم به جای خردمند کن چو بتوانی
که ابر گم نکند بر زمین خوش باران
هوش مصنوعی: اگر بتوانی، به جای عقل و خرد، محبت و نیکی را در دل خود پرورش بده، زیرا بارانی که از ابر نازل میشود، زمین را خوشحال و سرسبز میکند.
سخن دراز کشیدم به اعتماد قبول
که رحمت تو ببخشد هزار ازین عصیان
هوش مصنوعی: من با اعتماد به رحمت تو، سخن را طولانی کردم و امیدوارم که تو به خاطر این همه نافرمانی، هزار بار بر من ببخشی.
مرا که طبع سخنگوی در حدیث آمد
نه مرکبیست که بازش توان کشید عنان
هوش مصنوعی: من که توانمندی در بیان دارم، نمیتوانم مانند اسبی باشم که با افسار بتوان آن را کنترل کرد.
اگر سفینهٔ شعرم روان بود نه عجب
که میرود به سرم از تنور دل طوفان
هوش مصنوعی: اگر شعر من مانند یک کشتی دریا نوردی کند، شگفتی ندارد که از دل پر از احساسات من به سمت طوفان میرود.
تو کوه جودی و من در میان ورطهٔ فقر
مگر به شرطهٔ اقبالت اوفتم به کران
هوش مصنوعی: تو مانند کوه جودی هستی و من در درهای از فقر به سر میبرم، اما اگر خوششانسی و اقبال با من یاری کند، شاید بتوانم به قله برسم.
دو چیز خواهمت از کردگار فرد عزیز
دوام دولت دنیا و ختم بر ایمان
هوش مصنوعی: من از خداوند بزرگ دو خواسته دارم: یکی اینکه عمر دولتم طولانی باشد و دیگری اینکه زندگیام با ایمان به پایان برسد.
خلاف نیست در آثار بر و معروفت
که دیر سال بماند تو دیرسال بمان
هوش مصنوعی: در آثار و نشانههای خوب و معروف، هیچ اشکالی نیست که برای مدتی طولانی باقی بمانند؛ پس تو هم باید مدتها باقی بمانی.
فلک مساعد و اقبال یار و بخت قرین
تنت درست و امیدت روا و حکم روان
هوش مصنوعی: آسمان به نفع توست و یارت در کنار توست. بختت با تو یکی است، سلامتیات برقرار و آرزوهایت برآورده میشود و زندگیات در مسیر درست حرکت میکند.
ز نائبات قضا در پناه بارخدای
ز حادثات قران در حمایت قرآن
هوش مصنوعی: از حوادثی که پیش میآید در پناه خداوند قرار بگیریم و از دسیسهها و بلایایی که ممکن است پیش رویمان باشد، به آیات قرآن پناه ببریم.
همای معدلتت سایه کرده بر سر خلق
به بوم حادثه بوم مخالفان ویران
هوش مصنوعی: عدل و انصاف تو مانند پرندهای است که بر سر مردم سایه افکنده است، در حالی که در زمانهای سخت و دشوار، کشور مخالفان را درهم میشکند و ویران میکند.
بدین دو مصرع آخر که ختم خواهم کرد
امید هست به تحسین و گوش بر احسان
هوش مصنوعی: با پایان این دو خط که به زودی به اتمام میرسانم، امیدوارم که مورد توجه و تشویق قرار گیرم و همگان به خوبی توجه کنند.
دو چیز حاصل عمرست نام نیک و ثواب
وزین دو درگذری کل من علیها فان
هوش مصنوعی: دو چیز در زندگی انسان ارزشمند است: یکی نام نیک و دیگری پاداش اعمال. اگر انسان از این دو بگذرد، در حقیقت از همه چیز بسیار مهمتر گذشته است، زیرا تمام موجودات در نهایت فناپذیرند.
حاشیه ها
1401/06/09 19:09
Mahmood Shams
با درود و سپاس بیکران
حدیث آیی به اشتباه شده حدیث آبی
لطفا اصلاح فرمایید