شعر ۲۱ - قصیده
جاء الشتاء ببرد لامرد له
و لم یطق حجر القاسی یقاسیه
لاکاس عندی و لا کانون یدفئنی
کنی ظلام و کیسی قل مافیه
دعالکتاب و خل الکیس یا اسفا
علی کساء نغطی فی دیاجیه
ارجوک مولای فیما یقتضی املی
والعبد لم یرج الا من موالیه
اطلاعات
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جاء الشتاء ببرد لامرد له
و لم یطق حجر القاسی یقاسیه
هوش مصنوعی: زمستان آمد و سردی آن به حدی است که هیچ مردی از آن توان تحمل ندارد و حتی سنگ سخت نیز نمیتواند آن را برتابد.
لاکاس عندی و لا کانون یدفئنی
کنی ظلام و کیسی قل مافیه
هوش مصنوعی: به من بگو چه چیزی در دل داری و چه چیزی میتواند مرا گرم کند، وقتی که شب تاریک است و درون من خالی است.
دعالکتاب و خل الکیس یا اسفا
علی کساء نغطی فی دیاجیه
هوش مصنوعی: کتاب را کنار بگذار و کیسه را رها کن، ای وای بر کسی که به این تاریکیها پناه میبرد.
ارجوک مولای فیما یقتضی املی
والعبد لم یرج الا من موالیه
هوش مصنوعی: به تو پناه میآورم ای مولای من، در آنچه که امید دارم، در حالی که بنده فقط به مولای خود امید دارد.