گنجور

شمارهٔ ۴ - مجلس چهارم

بسم الله الرحمن الرحیم نام خداوندی‌ست که تا او نخواهد صبا پردهٔ گل نشکفاند و باد گیسوی شمشاد نجنباند، بی‌حکم او زمرد غنچه بیجاده نشود، بی‌صنع او لاله پر ژاله نگردد، نام ملکی‌ست که به دست عملهٔ صبا قامت سرو پیراسته است و زیر سر زلف شاخ چهرهٔ گل آراسته است. نام ذوالجلالی‌ست که طیران مَلکی و دوران فلکی بی‌خواست او نیست، جنبش ریشه و گردش پشه بی حکم او نیست، هر دیده‌ای که نه در جمال آن نام نگرد بردوخته باد، و هر دل که نه در محبت این نام قرار گیرد سوخته باد، هر قدمی که نه در راه موافقت حق پوید به تیغ قطیعت پی کرده باد.

یحیی بن معاذ رازی قدس الله روحه گفتی: الهی جعلت الدنیا میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا مع اسمک، و جعلت العقبی میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا بقربتک خداوندا همه دنیا را به کلیت میدانی ساختم و دل خود را در آن میدان گویی ساختم و آن گوی را هر جای انداختم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الا به نام تو، و همه عقبی را به تمامها میدانی کردم و دل خود را در آن میدان گوی نمودم و به هر طرف که زدم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الّا با دیدار تو، پس گفت ملکا مرا از همه دنیا نام تو بس و از همه عقبی مرا جمال تو بس. جان و جهان من از عالم نام به عالم پیغام آی. اگر برگ آن داری که به تیغ جلال ما شهید شوی، بگو الله و جان فدا کن تا سعید شوی و برخوان اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زِینة.

خداوند زمین و آسمان چه می فرماید؟ ای بندگان من بدانید، بار خدایا چه بدانیم؟ انما الحیوة الدنیا لعب و هو و زینة، بدرستی و راستی که زندگانی دنیا بازی‌ست و بازی کار کودکان بود و زینت و آرایش کار زنان است و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال والأولاد، و فخر کردن به یکدیگر به بسیاری مال و فرزندان و این کار بیگانگان است. بار خدایا مَثَل زندگانی دنیا چیست؟ کمثل غیثٍ اعجب الکفار نباته. بارانی‌ست که بر زمین آید و گیاهی سبز برویاند و روزی چند بماند و خرّم باشد و خلق را به شگفتی می‌آورد، ثم یهیج فتراه مصفرا، پس به اندک روزگار خشک کرده شود و زرد شود. ثم یکون حطاما، پس خاک گردد و از آن سبزی و طراوت هیچ نماند و فی الاخرة عذاب شدید و مغفرة من الله و رضوان، در آخرت حال دو است و منزل دو: دوزخ بدبختان راست و بهشت نیکبختان را. و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور، و زندگانی دنیا نیست الا چیزی که بدان انتفاع گیرند و مغرور و فریفته گردند.

جان من، با سر آیت آی. اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب ولهو و زینة. پادشاه عالم، عیب دنیا پیدا می‌کند و بی‌قدری او به خلق می‌نماید، تا مؤمن دل بدو ندهد و به طلب او مشغول نگردد تا به بهشت و مغفرت مستحق گردد. جوانمردا دل در دنیا مبند که دنیا را بقا نیست، و دل در خلق مبند که خلق را وفا نیست، دل در خدا بند که بنده را به از خدا نیست. هل تحس منهم من احد او تسمع لهم رکزا. جوانمردا، دنیا چون تو معشوق بسیار داشت و با کسی وفا نکرد، با تو هم نکند. کس را از آدمیان عمر چند لقمان حکیم نبوده است، سه هزار سال عمر وی بود. چون عمرش به آخر رسید و ملک الموت بیامد او را دید در میان نیستان نشسته و زنبیل می بافت. ملک‌الموت گفت ای لقمان سه هزار سال عمر بافتی چرا خانه ای نساختی؟ گفت ای عزرائیل، ابله کسی که او را چون تویی در پی بود و او را پروای خانه ساختن بود.

انما الدنیا کظل زائل
او کضیف بات یوما فآرتحل
او کحلم قد رآها نائم
فاذا ما ذهب اللیل بطل

نوح علیه السلام را هزار و دویست سال عمر بود او را پرسیدند که یا اطول الانبیاء عمرا کیف وجدت الدنیا قال کدار لها بابان دخلت من الاول و خرجت من الاخر، این دنیا را همچون خانه ای یافتم دو در، از دری در آمدم و به دیگری بیرون شدم.

روزی ابراهیم ادهم نور الله قبره بر در سرای خود نشسته بود و غلامان صف زده، ناگاه درویشی درآمد با دلقی و انبانی و عصایی خواست که در سرای ابن ادهم رود. غلامان گفتند ای پیر کجا می روی؟ گفت در این خان میروم. گفتند این سرای پادشاه بلخ است. گفت این کاروانسراست. ابراهیم بفرمود تا او را بیارند. گفت ای درویش این سرای من است نه خان است. گفت ای ابراهیم این سرای اول از آن که بود؟ گفت از آن جدم. گفت چو او درگذشت؟ گفت از آن پدرم. گفت چو او درگذشت که را شد؟ گفت مرا گفت چون تو بمیری که را شود؟ گفت پسرم را. گفت ای ابراهیم جایی که یکی در شود و یکی بیرون آید خانی باشد نه سرایی.

جوانمردا، عبدالله عمر روایت می کند که روزی با پدر خویش بر بام سرای خود عمارتی می‌کردم. مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وسلم بر ما بگذشت و گفت یا عبدالله پدر خویش را بگوی که قیامت از آن نزدیکتر است که تو می‌پنداری و عمارت سرای میکنی.

عزیز من، عشق دنیا دامی‌ست استوار، و نعمت دنیا جیفه‌ای ست روشن و شیرین و ابلیس صیادی‌ست استاد، عاشق دنیا مرغی‌ست کور و غافل. اگر این مرغ غافل مِخلب و منقار از این دام وسوسه نگه دارد، و دل از این دانۀ وحشت عشق برهاند، و گردن از کمند آن صیاد استاد بجهاند از بطنان عرش ندا آید: و اما الذین سعدوا ففی الجنة خالدین فیها، و اگر عیاذاً بالله خار این متاع غرور در دامن ردای او آویزد و حلاوت این جیفۀ شیطان و دستمال فرعون و هامان به حلق او رسد و قدمش در کوی معاملت توحید بلغزد نباید که از آن قوم باشد که و اما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر.

جوانمردا، عروس ایمان داری ولیکن حلیت معاملت نداری. درخت توحید داری ولیکن ثمرهٔ طاعت نداری، خاتم اقرار داری لکین نگین خدمت نداری. ندانستی که عروس بی‌زیور گذاشتن را شاید، و درخت بی‌میوه بریدن را شاید، و خاتم بی‌نگین گداختن را شاید، و بندهٔ بی‌معنی سوختن را شاید. هان تا عقبهٔ مرگ را باز پس نگذاری سر به گریبان امن و سکون برنیاری که بسیار کشتی بود که به ساحل غرقه شود، بس کاروان باشد که در منزل برده شود. ای مستمند مسکین چه ایمانی بوَد که به حبهٔ قلب بفروشی؟ چه اسلامی بوَد که به رجحان ترازویی واگذاری؟ چه معرفتی بود که به دردسری سنگ بر آسمان اندازی؟ چه توکّلی بود که به لقمه‌ای او را باور نداری؟ چه دینی بوَد که به ثنای ظالمی یا به درمی حرام بر باد دهی؟

ای مردی که به هر ذره از ذرات وجود خود قبله‌ای ساخته‌ای، بت پرستان را عیب مکن و زارداران را نکوهش مکن. اگر ایشان عبدالصنم‌اند تو عبدالدینار و الدرمی. عزیزا کار از دو بیرون نیست یا خلعت وصال دوخته‌اند یا کسوت فراق، یا داغ مهجوری بر جبین تو کشیده‌اند یا تاج مقبولی بر سر تو نهاده‌اند. اگر از غیب نصیب تو صدرۀ وصال آمد از شکر میاسا. جوانمردا، چه کنی سرایی را که اولش سستی، میانش پستی و آخرش نیستی است؟ سرایی که یک حد به فنا دارد و دوم به زوال و سوم به وبال؟ چنان که استاع دارم که سید صلی الله علیه وسلم به عیادت زهرا شد. او را دید بر بوریایی خفته و از لیف و پوست گوسفندی بالین کرده و به قدر یک ارش شال درشت از پشم شتر به جای مقنعه بر سر افکنده. زهرا بعضی از شدت فاقه بر سید علیه السلام عرضه کرد. سید عالم تعریض و تصریح فرمود که ای جان پدر فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم، بر آن اعتماد نکنی که من دختر پیغمبرم و جفت حیدرم، و مادر شبیر و شبّرم، به عزت آن خدای که امر و نهی و قبض و بسط از اوست که فردا در عرصات دستوری نیابی که قدم از قدم بر گیری تا از عهدۀ این شال درشت بیرون نیایی.

مهران میمون گوید وقتی به سلام عمر بن عبدالعزیز شدم در عهد خلافت، او را دیدم بر خاک نشسته، نه بالش و نه نهالی و نه مسند و نه قالی. مرقعه به دست و تعهد می کرد. سه بار سلام گفتم چنان مشغول بود که از سلام من خبر نداشت. کرّت چهارم چون سلام کردم جواب داد و گفت یا میمون بدان که اجل من نزدیک آمد، و کشتی عمرم به غرقه‌گاه رسید، و مرکب رحیل به در خانه آورده اند، و میوۀ قوت و راحت از درخت عمر فرو ریخت. هیچ طاعت ندارم که انجمن عرصات را شاید مگر ظن نیکو به فضل و رحمت حق. ای میمون سه وصیت از من بشنو و به قلم نیاز بر تختۀ جان نقش کن و پیوسته در پیش دل دار که نجات و شرف و عزت در آن است

در نماز تقصیر مکن که بی‌نماز را در دو جهان قیمت نیست، و با هیچ ظالم در هیچ کار موافقت مکن که یاری ظالمان جز عقوبت نیست، و خدا را به وعده آن استوار بدار که همت به رزق یامان ببرد.

جوانمرد، اگر مؤمنی طاعت پیشه دار که بهشت خرم‌بوستانی‌ست. و از معصیت پرهیز کن که دوزخ گرم زندانی‌ست، و دل و جان به حق تسلیم کن که کریم سبحانی‌ست. اگر عاشقی دل نشانۀ بلا کن و اگر عارفی جان سپر محنت و قضا کن، اگر بنده‌ای به هرچه او کند رضا کن و در همه مهیات اعتماد بر خدا کن. تاج احتیاج بر سر نه، شهد شهادت در زبان گیر، شکر شُکر در دهان نه، کمر کرامت بر میان بند، پیراهن درد درپوش، شرر شوق در سینه برافروز، رونق و طراوتِ عمر به آب بی‌دولتی غرق کن، در حضرتش همیشه زیر و زبر باش، پیراهن بی‌سعادتی از سر برکن، صدرۀ جفا چاک ساز، خبث و حسد و بغض به دریای نصیحت فرو گذار، هرچه داری به یکبار بذل کن تا مجرد شوی، هرچه در سینه تو از ریا و عجب است به جاروب فقر فرو روب، خواجگی و رعونت و کرته و عمامه و طیلسان و نقش و کاشانه را جمله آتش در زن. چون بدین صفت شدی ما که خداوندیم به سرمۀ سعادت دیده تو را به ارادت مکتحل گردانیم و بصیر بصیرت برگشاییم. قوله تعالی فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید.

اطلاعات

وزن: مستفعلتن مستفعلتن
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: امیرحسین شقاقی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسم الله الرحمن الرحیم نام خداوندی‌ست که تا او نخواهد صبا پردهٔ گل نشکفاند و باد گیسوی شمشاد نجنباند، بی‌حکم او زمرد غنچه بیجاده نشود، بی‌صنع او لاله پر ژاله نگردد، نام ملکی‌ست که به دست عملهٔ صبا قامت سرو پیراسته است و زیر سر زلف شاخ چهرهٔ گل آراسته است. نام ذوالجلالی‌ست که طیران مَلکی و دوران فلکی بی‌خواست او نیست، جنبش ریشه و گردش پشه بی حکم او نیست، هر دیده‌ای که نه در جمال آن نام نگرد بردوخته باد، و هر دل که نه در محبت این نام قرار گیرد سوخته باد، هر قدمی که نه در راه موافقت حق پوید به تیغ قطیعت پی کرده باد.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف قدرت و عظمت خداوند اشاره دارد. در ابتدا نام خداوند به عنوان منبع همه چیز معرفی می‌شود که بدون اراده او هیچ چیزی در طبیعت رخ نمی‌دهد. به طور خاص، اشاره می‌شود که تغییرات طبیعت مانند شکوفه زدن گل‌ها و حرکت بادها همگی تحت کنترل اوست. همچنین، خداوند به عنوان پادشاهی توصیف می‌شود که با دست‌های قادر خود زیبایی‌های عالم را خلق کرده است. در ادامه، تأکید می‌شود که همه حرکات و تغییرات دنیا بدون خواست او نیست و هر کسی که نتواند زیبایی و محبت او را درک کند، از نظر روحی دچار مشکلاتی خواهد شد. در نهایت، بر اهمیت پیروی از راه حق و درست تأکید می‌شود.
یحیی بن معاذ رازی قدس الله روحه گفتی: الهی جعلت الدنیا میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا مع اسمک، و جعلت العقبی میدانا و جعلت قلبی فیها کرة فضربته بصولجان البلاء فلم یستقر الا بقربتک خداوندا همه دنیا را به کلیت میدانی ساختم و دل خود را در آن میدان گویی ساختم و آن گوی را هر جای انداختم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الا به نام تو، و همه عقبی را به تمامها میدانی کردم و دل خود را در آن میدان گوی نمودم و به هر طرف که زدم با هیچ چیز قرار و آرام نگرفت الّا با دیدار تو، پس گفت ملکا مرا از همه دنیا نام تو بس و از همه عقبی مرا جمال تو بس. جان و جهان من از عالم نام به عالم پیغام آی. اگر برگ آن داری که به تیغ جلال ما شهید شوی، بگو الله و جان فدا کن تا سعید شوی و برخوان اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زِینة.
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ رازی می‌گوید: خدایا، تو دنیا را به مثابه میدانی قرار داده‌ای و دل من را در آن میدان مانند گوی گردانده‌ای. هر بار که آن گوی را پرتاب می‌کنم، فقط با نام تو آرام می‌گیرد. همچنین، عقبی را نیز میدانی قرار داده‌ای و دل من را در آنجا نیز مانند گوی کرده‌ای. هر جا که آن را بزنم، به جز نزد تو، آرامش نمی‌یابد. بنابراین، ای پادشاه، نام تو برای من کافی است و جمال تو برای من در عقبی بس است. جان و دنیای من از عالم گفتار به عالم حقیقت و پیام آید. اگر به توفیق داشته باشی که با تیغ جلال ما شهید شوی، بگو «الله» و جانت را فدای او کن تا رستگار شوی. و بدان که زندگی دنیا صرفاً بازی و سرگرمی و زینت است.
خداوند زمین و آسمان چه می فرماید؟ ای بندگان من بدانید، بار خدایا چه بدانیم؟ انما الحیوة الدنیا لعب و هو و زینة، بدرستی و راستی که زندگانی دنیا بازی‌ست و بازی کار کودکان بود و زینت و آرایش کار زنان است و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال والأولاد، و فخر کردن به یکدیگر به بسیاری مال و فرزندان و این کار بیگانگان است. بار خدایا مَثَل زندگانی دنیا چیست؟ کمثل غیثٍ اعجب الکفار نباته. بارانی‌ست که بر زمین آید و گیاهی سبز برویاند و روزی چند بماند و خرّم باشد و خلق را به شگفتی می‌آورد، ثم یهیج فتراه مصفرا، پس به اندک روزگار خشک کرده شود و زرد شود. ثم یکون حطاما، پس خاک گردد و از آن سبزی و طراوت هیچ نماند و فی الاخرة عذاب شدید و مغفرة من الله و رضوان، در آخرت حال دو است و منزل دو: دوزخ بدبختان راست و بهشت نیکبختان را. و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور، و زندگانی دنیا نیست الا چیزی که بدان انتفاع گیرند و مغرور و فریفته گردند.
هوش مصنوعی: خداوند درباره زمین و آسمان چه می‌فرماید؟ ای بندگان من، بدانید که زندگی دنیا چه معنایی دارد. زندگی دنیوی، مانند بازی است و بازی خاص کودکان و زیبایی و زینت مختص زنان است. انسان‌ها در این دنیا برای یکدیگر فخر می‌فروشند و به زیادی مال و فرزندان خود مباهات می‌کنند که این کار از ویژگی‌های بیگانگان است. خداوند به ما می‌آموزد که نمونه زندگی دنیا مانند بارانی است که بر زمین می‌بارد و باعث رویش گیاه می‌شود. این گیاه برای مدتی خوش‌رنگ و زیباست و نگاه‌ها را به خود جلب می‌کند، اما به زودی خشک شده و زرد می‌شود و سپس به خاک تبدیل می‌گردد و دیگر هیچ نشانی از آن طراوت باقی نمی‌ماند. در آخرت، دو مسیر وجود دارد: جهنم برای بدبختان و بهشت برای نیکبختان. زندگی در این دنیا در واقع چیزی فریبنده است که انسان‌ها از آن بهره می‌برند و به خیال خود فریب می‌خورند.
جان من، با سر آیت آی. اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب ولهو و زینة. پادشاه عالم، عیب دنیا پیدا می‌کند و بی‌قدری او به خلق می‌نماید، تا مؤمن دل بدو ندهد و به طلب او مشغول نگردد تا به بهشت و مغفرت مستحق گردد. جوانمردا دل در دنیا مبند که دنیا را بقا نیست، و دل در خلق مبند که خلق را وفا نیست، دل در خدا بند که بنده را به از خدا نیست. هل تحس منهم من احد او تسمع لهم رکزا. جوانمردا، دنیا چون تو معشوق بسیار داشت و با کسی وفا نکرد، با تو هم نکند. کس را از آدمیان عمر چند لقمان حکیم نبوده است، سه هزار سال عمر وی بود. چون عمرش به آخر رسید و ملک الموت بیامد او را دید در میان نیستان نشسته و زنبیل می بافت. ملک‌الموت گفت ای لقمان سه هزار سال عمر بافتی چرا خانه ای نساختی؟ گفت ای عزرائیل، ابله کسی که او را چون تویی در پی بود و او را پروای خانه ساختن بود.
هوش مصنوعی: ای جان عزیز، بدان که زندگی دنیا بازی و تفریح و زینتی است. خداوند، عیب‌های دنیا را نمایان می‌کند و بی‌ارزشی‌اش را به مردم نشان می‌دهد تا مؤمنان دل به آن نبندند و به دنبال آن نروند و بتوانند به بهشت و بخشش الهی نائل شوند. ای جوانمرد، دل خود را به دنیا نبند؛ زیرا دنیا ماندگار نیست، و به مردم نیز دل مگذار؛ چرا که وفای واقعی در آنان نیست. دل تو به خدا پیوند بخورد؛ زیرا هیچ کس بهتر از خدا نیست. آیا از آنان چیزی می‌شنوی یا صدایی از آن‌ها می‌کنی؟ ای جوانمرد، دنیا به هر کسی دل می‌بندد و با هیچ‌کس وفا نمی‌کند، پس با تو نیز وفا نخواهد کرد. هیچ‌کس از انسان‌ها، عمر اوج و مثال لقمان حکیم را ندارد که سه هزار سال عمر داشت. وقتی عمرش به پایان رسید و فرشته مرگ به دیدنش آمد، او را در نیستانی مشغول بافتن زنبیل یافت. فرشته مرگ به لقمان گفت: ای لقمان، سه هزار سال عمر کردی و چرا خانه‌ای برای خود نساختی؟ لقمان پاسخ داد: ای عزرائیل، ابله کسی است که مانند تو در پی‌اش باشد و بخواهد برای خود خانه بسازد.
انما الدنیا کظل زائل
او کضیف بات یوما فآرتحل
هوش مصنوعی: دنیا مانند سایه‌ای زودگذر است یا همچون مهمانی است که یک روز در آن اقامت دارد و سپس می‌رود.
او کحلم قد رآها نائم
فاذا ما ذهب اللیل بطل
هوش مصنوعی: او چشمان سیاه و قد بلندی دارد، وقتی که خوابیده است زیبا به نظر می‌رسد، اما وقتی شب به پایان می‌رسد و روز شروع می‌شود، زیبایی‌اش رنگ می‌بازد.
نوح علیه السلام را هزار و دویست سال عمر بود او را پرسیدند که یا اطول الانبیاء عمرا کیف وجدت الدنیا قال کدار لها بابان دخلت من الاول و خرجت من الاخر، این دنیا را همچون خانه ای یافتم دو در، از دری در آمدم و به دیگری بیرون شدم.
هوش مصنوعی: نوح علیه السلام هزار و دویست سال عمر کرد. از او پرسیدند که آیا شما طولانی‌ترین پیامبری هستید؟ او پاسخ داد که دنیا را مانند یک خانه یافتم با دو در: از یک در وارد شدم و از در دیگر خارج شدم.
روزی ابراهیم ادهم نور الله قبره بر در سرای خود نشسته بود و غلامان صف زده، ناگاه درویشی درآمد با دلقی و انبانی و عصایی خواست که در سرای ابن ادهم رود. غلامان گفتند ای پیر کجا می روی؟ گفت در این خان میروم. گفتند این سرای پادشاه بلخ است. گفت این کاروانسراست. ابراهیم بفرمود تا او را بیارند. گفت ای درویش این سرای من است نه خان است. گفت ای ابراهیم این سرای اول از آن که بود؟ گفت از آن جدم. گفت چو او درگذشت؟ گفت از آن پدرم. گفت چو او درگذشت که را شد؟ گفت مرا گفت چون تو بمیری که را شود؟ گفت پسرم را. گفت ای ابراهیم جایی که یکی در شود و یکی بیرون آید خانی باشد نه سرایی.
هوش مصنوعی: روزی ابراهیم ادهم در مقابل خانه‌اش نشسته بود و غلامان را در صف کنار هم قرار داده بود. ناگهان درویشی با پوششی ساده و چمدانی و عصایی وارد شد و خواست که به خانه ابراهیم برود. غلامان پرسیدند: ای درویش، کجا می‌روی؟ او پاسخ داد: به این خانه می‌روم. غلامان گفتند: اینجا خانه پادشاه بلخ است. درویش گفت: این مکان یک کاروانسراست. ابراهیم دستور داد تا او را نزد خود بیاورند. او به درویش گفت: این خانه من است، نه کاروانسرا. درویش پاسخ داد: ای ابراهیم، این خانه در ابتدا متعلق به چه کسی بود؟ ابراهیم گفت: متعلق به جد من. درویش سوال کرد: و پس از او چه شد؟ ابراهیم گفت: به پدرم رسید. درویش ادامه داد: و پس از پدرت چه کسی صاحب آن شد؟ ابراهیم گفت: به من رسید. درویش گفت: و وقتی تو از دنیا بروی، چه کسی صاحب آن خواهد شد؟ ابراهیم گفت: پسرم. درویش سپس گفت: ای ابراهیم، جایی که یک نفر وارد می‌شود و یک نفر دیگر خارج می‌شود، خانه نیست، بلکه کاروانسراست.
جوانمردا، عبدالله عمر روایت می کند که روزی با پدر خویش بر بام سرای خود عمارتی می‌کردم. مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وسلم بر ما بگذشت و گفت یا عبدالله پدر خویش را بگوی که قیامت از آن نزدیکتر است که تو می‌پنداری و عمارت سرای میکنی.
هوش مصنوعی: عبدالله عمر نقل می‌کند که روزی در حالی که با پدرش بر روی بام خانه‌شان در حال ساخت و ساز بود، پیامبر اسلام بر آن‌ها گذشت و به عبدالله گفت که به پدرش بگوید قیامت نزدیک‌تر از آن چیزی است که او تصور می‌کند، در حالی که مشغول ساخت و ساز است.
عزیز من، عشق دنیا دامی‌ست استوار، و نعمت دنیا جیفه‌ای ست روشن و شیرین و ابلیس صیادی‌ست استاد، عاشق دنیا مرغی‌ست کور و غافل. اگر این مرغ غافل مِخلب و منقار از این دام وسوسه نگه دارد، و دل از این دانۀ وحشت عشق برهاند، و گردن از کمند آن صیاد استاد بجهاند از بطنان عرش ندا آید: و اما الذین سعدوا ففی الجنة خالدین فیها، و اگر عیاذاً بالله خار این متاع غرور در دامن ردای او آویزد و حلاوت این جیفۀ شیطان و دستمال فرعون و هامان به حلق او رسد و قدمش در کوی معاملت توحید بلغزد نباید که از آن قوم باشد که و اما الذین شقوا ففی النار لهم فیها زفیر.
هوش مصنوعی: عزیزم، عشق به دنیا مانند یک دام محکم است و نعمت‌های دنیوی به شکل چیزی خوشایند و شیرین می‌باشند. در این میان ابلیس به عنوان یک شکارچی ماهر عمل می‌کند و افرادی که عاشق دنیا هستند مانند پرندگانی نابینا و غافل هستند. اگر این پرنده غافل به خود بیاید و تله‌های وسوسه را نبیند، و دلش را از عشق ترسی که دنیا به او می‌دهد دور کند، از عرش ندا می‌آید که کسانی که نیکوکار بوده‌اند در بهشت جاودانه خواهند بود. اما اگر خدای ناکرده این زشتی دنیا به او بچسبد و لذت‌های فریبنده ابلیس به او برسد و نتواند در مسیر خالص توحید قدم بردارد، دیگر جزو کسانی نخواهد بود که عذاب و زاری در آتش نصیبشان خواهد شد.
جوانمردا، عروس ایمان داری ولیکن حلیت معاملت نداری. درخت توحید داری ولیکن ثمرهٔ طاعت نداری، خاتم اقرار داری لکین نگین خدمت نداری. ندانستی که عروس بی‌زیور گذاشتن را شاید، و درخت بی‌میوه بریدن را شاید، و خاتم بی‌نگین گداختن را شاید، و بندهٔ بی‌معنی سوختن را شاید. هان تا عقبهٔ مرگ را باز پس نگذاری سر به گریبان امن و سکون برنیاری که بسیار کشتی بود که به ساحل غرقه شود، بس کاروان باشد که در منزل برده شود. ای مستمند مسکین چه ایمانی بوَد که به حبهٔ قلب بفروشی؟ چه اسلامی بوَد که به رجحان ترازویی واگذاری؟ چه معرفتی بود که به دردسری سنگ بر آسمان اندازی؟ چه توکّلی بود که به لقمه‌ای او را باور نداری؟ چه دینی بوَد که به ثنای ظالمی یا به درمی حرام بر باد دهی؟
هوش مصنوعی: ای جوانمرد، تو در ایمان خود به عروسی زیبا دست یافته‌ای، اما در معاملات خود حلالی نداری. درخت توحید را در اختیار داری، اما ثمره‌ای از اطاعت نمی‌آوری. انگشتری به نام اقرار داری، اما نگین خدمت را رعایت نمی‌کنی. نمی‌دانی که عروسی که بدون زیور است، شاید رها شود، و درختی که میوه ندارد، شاید بریده شود. انگشتری که نگین ندارد، شاید ذوب شود و بنده‌ای که هیچ معنا و هدفی ندارد، شاید بسوزد. باید توجه داشته باشی که تا زمانی که به مرگ نزدیک نشده‌ای، نباید در آسایش و آرامش سر به زیر بیندازی. بسیاری از کشتی‌ها در دریا غرق می‌شوند و کاروان‌هایی هستند که در مسیر دچار مشکل می‌شوند. ای انسان نیازمند، آیا ایمانی داری که به اندازه یک دانه در قلبت فروشی؟ آیا اسلامی داری که به وزن ترازویی واگذار کنی؟ آیا معرفتی داری که به خاطر مشکلاتی سنگ بر آسمان پرتاب کنی؟ آیا توکلی داری که به لقمه‌ای آن را زیر سوال ببری؟ آیا دینی داری که به خاطر ثنای ظالمی یا پولی حرام را از دست بدهی؟
ای مردی که به هر ذره از ذرات وجود خود قبله‌ای ساخته‌ای، بت پرستان را عیب مکن و زارداران را نکوهش مکن. اگر ایشان عبدالصنم‌اند تو عبدالدینار و الدرمی. عزیزا کار از دو بیرون نیست یا خلعت وصال دوخته‌اند یا کسوت فراق، یا داغ مهجوری بر جبین تو کشیده‌اند یا تاج مقبولی بر سر تو نهاده‌اند. اگر از غیب نصیب تو صدرۀ وصال آمد از شکر میاسا. جوانمردا، چه کنی سرایی را که اولش سستی، میانش پستی و آخرش نیستی است؟ سرایی که یک حد به فنا دارد و دوم به زوال و سوم به وبال؟ چنان که استاع دارم که سید صلی الله علیه وسلم به عیادت زهرا شد. او را دید بر بوریایی خفته و از لیف و پوست گوسفندی بالین کرده و به قدر یک ارش شال درشت از پشم شتر به جای مقنعه بر سر افکنده. زهرا بعضی از شدت فاقه بر سید علیه السلام عرضه کرد. سید عالم تعریض و تصریح فرمود که ای جان پدر فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم، بر آن اعتماد نکنی که من دختر پیغمبرم و جفت حیدرم، و مادر شبیر و شبّرم، به عزت آن خدای که امر و نهی و قبض و بسط از اوست که فردا در عرصات دستوری نیابی که قدم از قدم بر گیری تا از عهدۀ این شال درشت بیرون نیایی.
هوش مصنوعی: ای مردی که به همه جوانب وجود خود توجه کرده‌ای، به بت‌پرستان عیب نزن و زشت‌کاران را سرزنش نکن. اگر آن‌ها بنده‌صنمی هستند، تو هم بنده‌دناری و بنده‌دارمی. عزیزم، کار از دو حال خارج نیست؛ یا لباس وصال پوشیده‌اند یا لباس جدایی، یا داغ مهجوری بر پیشانی تو گذاشته‌اند یا تاج محبوبیت بر سرت نهاده‌اند. اگر از عالم غیب به تو نعمت وصال رسیده، شکر آن را فراموش نکن. ای جوانمرد، چه می‌کنی با خانه‌ای که آغازش ضعف، میانه‌اش پستی و پایانش نیستی است؟ خانه‌ای که یک حد به فنا دارد، دوم به زوال و سوم به وبال؟ به یاد دارم که پیامبر به عیادت زهرا رفت. او را دید که روی بوریا خوابیده و از لیف و پوست گوسفند بالش کرده و تنها یک مقدار شال پشمی به جای روسری بر سر دارد. زهرا به شدت فقر خود به پیامبر عرض کرد. پیامبر فرمود که ای جان پدر، وقتی نفخ در صور به صدا درآید، نسب‌ها بی‌معنا می‌شوند. بر این نبالید که من دختر پیامبرم و همسر علی‌ام، و مادر حسن و حسین، به عزت خدایی که اختیار همه‌چیز با اوست، فردا در روز قیامت دستوری نخواهی یافت که قدمی از قدم برداری تا از بار این شال پشمی آزاد شوی.
مهران میمون گوید وقتی به سلام عمر بن عبدالعزیز شدم در عهد خلافت، او را دیدم بر خاک نشسته، نه بالش و نه نهالی و نه مسند و نه قالی. مرقعه به دست و تعهد می کرد. سه بار سلام گفتم چنان مشغول بود که از سلام من خبر نداشت. کرّت چهارم چون سلام کردم جواب داد و گفت یا میمون بدان که اجل من نزدیک آمد، و کشتی عمرم به غرقه‌گاه رسید، و مرکب رحیل به در خانه آورده اند، و میوۀ قوت و راحت از درخت عمر فرو ریخت. هیچ طاعت ندارم که انجمن عرصات را شاید مگر ظن نیکو به فضل و رحمت حق. ای میمون سه وصیت از من بشنو و به قلم نیاز بر تختۀ جان نقش کن و پیوسته در پیش دل دار که نجات و شرف و عزت در آن است
هوش مصنوعی: مهران میمون می‌گوید که زمانی که به عمر بن عبدالعزیز سلام کردم در دوران خلافت، او را دیدم که بر زمین نشسته بود و هیچ چیز از جمله بالش، نهالی یا فرش نداشت. دستش مرقعه بود و مشغول کاری بود. سه بار سلام کردم، اما او آن‌قدر غرق در کارش بود که متوجه سلام من نشد. در بار چهارم وقتی سلام کردم، او پاسخ داد و گفت: «ای میمون، بدان که مرگ من نزدیک است، و زندگی‌ام به پایان رسیده است. من آماده رفتن هستم و وقت آن رسیده که ترک دنیا کنم. فقط یک امید و آرزو دارم که خداوند به من رحمت و فضل کند. ای میمون، سه وصیت از من بشنو و آن‌ها را در دل نگه‌دار. زیرا نجات، شرف و عزت در عمل به این وصیت‌هاست.»
در نماز تقصیر مکن که بی‌نماز را در دو جهان قیمت نیست، و با هیچ ظالم در هیچ کار موافقت مکن که یاری ظالمان جز عقوبت نیست، و خدا را به وعده آن استوار بدار که همت به رزق یامان ببرد.
هوش مصنوعی: در نماز کوتاهی نکن زیرا بی‌نماز در دو دنیا ارزشی ندارد. همچنین با هیچ ظالمی همکاری نکن، زیرا یاری کردن ظالمان تنها به عذاب منجر می‌شود. به خداوند ایمان داشته باش و به وعده‌های او پایبند باش، زیرا او رزق خوب را به انسان‌های با همت عطا می‌کند.
جوانمرد، اگر مؤمنی طاعت پیشه دار که بهشت خرم‌بوستانی‌ست. و از معصیت پرهیز کن که دوزخ گرم زندانی‌ست، و دل و جان به حق تسلیم کن که کریم سبحانی‌ست. اگر عاشقی دل نشانۀ بلا کن و اگر عارفی جان سپر محنت و قضا کن، اگر بنده‌ای به هرچه او کند رضا کن و در همه مهیات اعتماد بر خدا کن. تاج احتیاج بر سر نه، شهد شهادت در زبان گیر، شکر شُکر در دهان نه، کمر کرامت بر میان بند، پیراهن درد درپوش، شرر شوق در سینه برافروز، رونق و طراوتِ عمر به آب بی‌دولتی غرق کن، در حضرتش همیشه زیر و زبر باش، پیراهن بی‌سعادتی از سر برکن، صدرۀ جفا چاک ساز، خبث و حسد و بغض به دریای نصیحت فرو گذار، هرچه داری به یکبار بذل کن تا مجرد شوی، هرچه در سینه تو از ریا و عجب است به جاروب فقر فرو روب، خواجگی و رعونت و کرته و عمامه و طیلسان و نقش و کاشانه را جمله آتش در زن. چون بدین صفت شدی ما که خداوندیم به سرمۀ سعادت دیده تو را به ارادت مکتحل گردانیم و بصیر بصیرت برگشاییم. قوله تعالی فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید.
هوش مصنوعی: اگر جوانمردی هستی، از مؤمنانی پیروی کن که در کارهای خود اطاعت و بندگی دارند و بهشت را برای خود می‌سازند. از گناهان دوری کن زیرا دوزخ مکانی خفه و دردناک است. دل و جانت را به حق واگذار کن که خداوند کریم و بخشنده است. اگر عاشق هستی، دل خود را برای عشق آماده کن و اگر عارف هستی، جان خود را به سختی‌ها و تقدیر بسپار. رضایت الهی را در هر کاری که او انجام می‌دهد جستجو کن و در تمام مراحل زندگی به خدا اعتماد داشته باش. نیاز و وابستگی خود را دور بینداز و بر مزه شیرین شهادت تکیه کن. شکرگزاری را به زبان آور و در دل خود مرارت و درد را بپوشان. آرزوها و اشتیاق‌های خود را زنده نگه‌دار و عمرت را با زحمت و کوشش پر بار کن. در حضور او، همیشه با فروتنی رفتار کن و لباس ناامیدی را از تن بدر کن. تمام کینه‌ها و حسادت‌ها را رها کن و از آن‌ها بگذر. هرچه داری به یکباره بذل کن تا آزاد شوی و همه ریا و خودپسندی را پاکسازی کن. مقام و خوش‌نمایی را بسوزان و وقتی اینگونه شوی، خداوند تو را در مسیری از سعادت قرار می‌دهد و بصیرت و دانایی را به تو عطا می‌کند.

حاشیه ها

1403/05/14 09:08
هادی اسدی

چقدر این مجالس پنجگانه ی حضرت سعدی زیباست هرروز هم میخونم بازم برام لذت بخشه. ممنون از سایت خوب شما🙏🌹