حکمت شمارهٔ ۵۴
مشک آن است که ببوید نه آن که عطار بگوید.
دانا چو طبلهٔ عطار است خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی بلند آواز و میان تهی.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
بخش ۵۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکمت شمارهٔ ۵۴ به خوانش سهیل قاسمی
حکمت شمارهٔ ۵۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حاشیه ها
انصافا همینطور است که سعدی فرمود. هرچه تهی تر پر ادعاتر،هرچه داناتر فروتن تر و با ادب تر.
کاش همسایه من بود سعدی، غروب ها به چای مهمانش میکردم با هم گفتگویی میکردیم و درسها از او میگرفتم. هرچند الان هم با کمی تفاوت، در عمل همینگونه شده!!
دانا چو طبله عطارست، خاموش و هنرنمای و نادان خود طبل غازی، بلند آواز و میان تهی.
عالم اندر میان جاهل را/ مثلی گفته اند صدیقان
شاهدی در میان کورانست/ مصحفی در سرای زندیقان
استعداد بی تربیت دریغست و تربیت نامستعد ضایع. خاکستر نسبتی عالی دارد که آتش جوهری علویست ولیکن چون بنفس خود هنری ندارد با خاک برابرست، و قیمت شکر نه از نیست که آن خود خاصیت ویست چو کنعان را طبیعت بی هنر بود
پیمبر زادگی قدرش نیفزود
هنر بنمای اگر داری نه گوهر
مشک آنست که ببوید نه آنکه عطار بگوید. دانا چو طبله عطارست خاموش و هنرنمای، و نادان چو طبل غازی بلند آواز و میان تهی
عالم اندر میان جاهل را
مثلی گفته اند صدیقان
شاهدی در میان کورانست
مصحفی در سرای زندیقان
طبله = قوطی