گنجور

حکمت شمارهٔ ۲۴

سر ِ مار به دست ِ دشمن بکوب که از اِحدَی الحُسنَیَین خالی نباشد: اگر این غالب آمد، مار کُشتی و گر آن، از دشمن رَستی.

به روز ِ معرکه ایمِن مشو ز خصم ِ ضعیف
که مغز ِ شیر برآرد چو دل ز جان برداشت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر ِ مار به دست ِ دشمن بکوب که از اِحدَی الحُسنَیَین خالی نباشد: اگر این غالب آمد، مار کُشتی و گر آن، از دشمن رَستی.
برای حذف دشمنانت آنها را به جان هم بینداز. در جنگ بین آنها هر کدام برنده شود تو هم برنده شده‌ای و از دست یکی از دشمنانت خلاص شده‌ای.
به روز ِ معرکه ایمِن مشو ز خصم ِ ضعیف
که مغز ِ شیر برآرد چو دل ز جان برداشت
در روز نبرد دشمن ضعیف را دست کم نگیر، چون وقتی که از جان خودش بگذرد می‌تواند شیر را بکشد.

خوانش ها

بخش ۲۴ به خوانش سهیل قاسمی
بخش ۲۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکمت شمارهٔ ۲۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکمت شمارهٔ ۲۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/01/04 21:04
داود

دشمن چو از حیلتی فروماند سلسله دوستی جنباند انگه بدوستی کارهای کند که هیچ دشمن نتواند سر مار بدست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشد اگر این غالب آمد مار کشتی و گر آن از دشمن رستی: بزور معرکه ایمن مشو زخصم ضعیف :که مغزشیر برآرد چون دل ازجان برداشت