حکایت شمارهٔ ۲
حکیمی پسران را پند همیداد که جانان پدر هنر آموزید که ملک و دولت دنیا اعتماد را نشاید و سیم و زر در سفر بر محل خطر است یا دزد به یکبار ببرد یا خواجه به تفاریق بخورد. اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده وگر هنرمند از دولت بیفتد غم نباشد که هنر در نفس خود دولت است، هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند و بی هنر لقمه چیند و سختی بیند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
تفاریق رد اینجا به معنی اندک اندک آمده است
«به وزیری پادشا رفتند» به نظر درست تر است
این حکایت یک بیت دیگر نیز دارد که البته جدای از شعر سه بیتی است واقعا حذف این بیت ظلم به سعدی است
سخت است پس از جاه تحکم بردن/
خــــــو کرده به ناز جــور مردم بردن
با توجه به قافیه و ردیف دو بیت دیگر، حرف ه از کلمه پادشاه باید حذف شود و پادشا نوشته و خوانده شود.
بنده نیز تصورم براین است که واژه پادشا صحیح باشد. گرچه از شخص سعدی بعید به نظر می رسد که به علت تنگی قافیه چنین کرده باشد!
البته شاید به این شکل بهتر بهتر می بود:
( روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشه رفتند)
هنر در کنار علم بسیار نیک است از آن جهت که اگر فردی علمی را بیاموزد و در قالب هنر بریزند بسیار موفق خواهد بود.
حکایتی جالب در همین مورد.
فردی سخنان باطل می گفت در اطراف او مخاطب بسیار بود. در گوشه ای دیگر فردی سخنان حق می گفت در اطراف او افراد قلیل بود. آن فرد از او پرسید:چرا در نزد تو مخاطب بسیار و در نزد من کمند. آن فرد گفت: تو حرف حق را با نمک به خوردشان می دهی و من حق ناحق را با عسل.
آموختن هنر ریختن علم در قالب زیباست تا از روزنه های آن مخاطب به زیبایی علم پی ببرد. ایرانیان آیات قرآن را سالها قبل با نقوش اسلیمی بر مساجد و اماکن مذهبی نمایش می دادند. تا زیبا جلوه کند و مردم در پی دریافت معارف آن جست و جو کنند.
هنر همان ابزار تبلیغاتی قدیم و جدید است. ابزاری مشترک بین هردو زمان تصاویر با جلوه های ویژه همان هنر هنرمند است. بازی کردن در یک نقش برای انتقال پیام نوعی دیگر از ابراز هنر هنرمند است.
در قرآن آیاتی داریم که نه تنها هنر را رد نمی کنند بلکه به زیبایی استفاده از آن اشاره دارند. خداوند سوره یوسف را یکی از شاهکارهای هنری خود در بیان قصه می داند آنجا که می فرماید: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغافِلینَ؛ [ای پیامبر!] ما بهترین داستان را به موجب همین قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت میکنیم، و بیگمان تو قبل از آن از بیخبران بودی (یوسف آیه 3).
یا در جای دیگر قرآن داریم که می فرماید: فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَن سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِیرَ (44)
وی چون کوشک را مشاهده کرد (از فرط صفا و تلألؤ) پنداشت که لجّه آبی است و جامه از ساقهای پا برگرفت، سلیمان گفت: این قصری است از آبگینه صاف، بلقیس گفت: بار الها، من سخت بر نفس خویش ستم کردم و اینک با (رسول تو) سلیمان تسلیم فرمان یکتا پروردگار عالمیان گردیدم. (سوره نمل آیه44)
این آیه اشاره به قصری دارد شیشه ای که از فرط زیبایی بلقیس فکر کرد که کف این قصر آب است. پس ساق های پاهایش را بالا زد.
آموزش هنر موجب ماندگاری نام و به زبانی دیگرموجب جاودانگی عمر فرد می گردد. سعدی بعد از هزاران سال در بین ما زنده است، به ما درس زندگی اخلاق می آموزد. هرچند که ما نسبت به آثار او بی توجهیم.
نام نیکو گر بماند زآدمی
به کزو ماند سرای زرنگار
در آثار دیگر شاعران نیز توصیه به آموختن هنر شده است.
اسدی توسی:
سپاهی به مردی نماید هنر
بود پادشازادگان را گهر
بیدل دهلوی:
سختدشوار است دادن آبگوهر تیغ را
از هنر آیینهٔ مقدار هرکس روشن است
جامی:
بازوی تایید هنرپیشگان!
قبلهٔ توحید یکاندیشگان!
موسوی آبملخی
عمر یک لحظه اگر بگذرد اندر دوسرای
بی هنر باشم اگر نقش به دل ننگارم
سعدی خود هنر را دولتی جدای از دولت و کشور بیرونی می داند که درآن هنرمند پادشاه است. "هنر در نفس خود دولتست"
هنر در هرکجا رود به دلیل آن که لباس زیبایی پوشیده است؛ جلوه گری های خاص خود را دارد. هر کسی به دنبال رسیدن به آن است. "هر کجا که رود قدر بیند و در صدر نشیند".
پیشرفت و رسیدن به آرزوهای دنیایی هم حتی در گرو آموزش علم و هنر است.
روستا زادگان دانشمند
به وزیری پادشاه رفتند
ای دل به جستجوی هنر در جهان بگرد
باشد که آوریش به هر حیلتی به دست
مرد آن بود که در گه و بیگه نشان علم
جوید به هر دیار ز هر هوشیار و مست
در جواب اقای پرویز باید عرض کنم که اصلا هم بعید نیست که به جای واژه پادشاه واژه پادشا به کار رود چند مثال
من بندهام تو شاهی با من هر آنچه خواهی
میکن، که بر رعیت حکم است پادشا را از سیف فرغانی که از ارادتمندان سعدی است و هم عصر سعدی بوده .
که بر هفت کشور منم پادشا
جهاندار پیروز و فرمانروا
بزرگی و دیهیم شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست
برین گفتهٔ من چو داری وفا
جهاندار باشی یکی پادشا
اگر پادشا دیده خواهد ز من
و گر دشت گردان و تخت یمن از فردوسی که بزرگترین سخنسرای پارسی گو است .پس سعدی اشتباه فاحشی نکرده اگر به جای پادشاه بگوید پادشا .
با احترام .
در بیت نخست ، در مصراع اول به جای از باید «است» باشد
سخت است پس از جاه تحکم بردن
این شعر را من این گونه شنیده بودم:
مردم از هر طرف فرارفتند.
روستازادگان باتدبیر به وزیری پادشا رفتند.
پادشازادگان بیتدبیر به گدایی به روستا رفتند.
پس این بیت کجا رفت؟
میراث پدر خواهی علم پدر آموز کاین مال پدر خرج توان کرد به یک روز
پر واضح است که صفت "ناقصعقل" به پسران بر میگردد نه به وزیر. کما اینکه وزیر اگر ناقصعقل بود که وزیر نمی شد.
شاید یکی از بهترین پندهای سعدی این باب باشه