حکایت شمارهٔ ۱
یکی را از وزرا پسری کودن بود. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مر این را تربیتی میکن مگر که عاقل شود. روزگاری تعلیم کردش و مؤثر نبود. پیش پدرش کس فرستاد که این عاقل نمیباشد و مرا دیوانه کرد.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۱ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
یک بیت جا افتاده است. شعر به این صورت است:
چون بود اصل گوهری قابل تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نخواهد کرد آهنی را که بد گوهر باشد
سگ به دریای هفتگانه بشوی چون که تر شد پلیدتر باشد
خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد
بسیار می شود برادرانم، هم - گنجانم( کسانی که گنجور با من می خوانند) برای شعری از شاعران شعری بگویند ولی چیزی که کم داریم نگاه نویسی ( إظهار نظر) خوشنویسان است که نیستند و من چشم به راه گام های زیبنده ی شان هستم ، یادمان نرود میرعماد استاد خط همه گلستان را خطاطی کرده است و موزه مجلس ایران موزه ملی موزه پاریس موزه سنت پیترزبورگ پر از خطاطی های اوست .
میرعماد هم دوره شاه عباس بوده است ، یکی از دو خوشنویس دربار ان دیگری علیرضا عباسی بوده است .که در نگارش ثلث استاد بوده است میرعماد نستعلیق نویس بوده و از افتخارات قزوین است .
ظاهرا هیچ گوهر نکو( نداند) کرد درست تر باشد دانستن به معنای توانستن . حافظ فرماید
تو دم از فقر ندانی زدن (یعنی نمی توانی ) از دست مده
مسند خواجگی و مجلس تورانشاهی
بازنویسی: یکی از وزیران پسری کودن داشت.او را به نزد یکی از دانشمندان فرستاد تا از او علم بیاموزد و عاقل شود. بعد از مدتی که به تحصیل مشغول شد دانشمندی که او را علم می آموخت به پدرش پیغام داد که این پسرت عاقل که نمی شود بلکه مرا هم دیوانه کرده است.
«چون بود اصل گوهری قابل تربیت را در او اثر باشد»
اگر انسان در ذات خودش استعداد عاقل شدن و کسب علوم را داشته باشد می تواند در این مسیر قدم بردارد.
«از خدا جوییم توفیق ادب بیادب محروم گشت از لطف رب»
«بیادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش در همه آفاق زد»
کسب علم و ادب هم به تلاش نیاز دارد و هم باید خدا توفیق کسب آن را در وجود انسان به ودیعه گذاشته باشد.
«هیچ صیقل نکو نخواهد کرد آهنی را که بد گهر باشد»
«سگ به دریای هفتگانه بشوی که،چون تو شد پلیدتر باشد»
روح آدمی باید صیقل پذیر باشد آهن بدشکل را صیقل نمی دهند و ظریف کاری نمی کنند چون بعد از مدتی زنگ می زند.طلا دارای ذاتی ناب است و خود به خود ارزشمند است؛ آن را صیقل می دهند تا بر ارزش و زیبایی آن افزوده گردد.
عاقل بودن و کودن بودن می تواند ذاتی باشد سگ در دریای هفتگانه اگر شست و شو گردد بازهم از نجاست آن چیزی کم نمی گردد بلکه نیاز به استحاله دارد یعنی جنس آن تغییر کند.
«خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج»
اشاره این بیت که « خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد» می تواند این نکته را در بر داشته باشد که گاه فرد از حافظه خوبی برخوردار است ولی تامل و تفکر در مطلب ندارد؛ به زبانی دیگر مطلب را نمی فهمد. و در سوره جمعه آیه 5 می خوانیم:
« مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً ؛ مثال کسانی که به دستورات تورات، تکلیف شدند، ولی حق آن را
ادا ننمودند، همانند مثل الاغی است که کتاب هایی با خود حمل کند (و از کتاب ها بهره ای نبرد جز سنگینی بار آن)». در ضرب المثلی فارسی نیز می خوانیم« عالم شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل»
“یکی را از وزرا پسری کودن بود” گاه امکانات زیاد مانع پیشرفت فرد می شود چون فرزند وزیر و آقا زاده است سعی در آموختن ندارد. علم در شکم خالی ورود دارد.
إِنِّی وَضَعْتُ خَمْسَةً فِی خَمْسَة...وَضَعْتُ الْعِلْمَ فِی الْجُوعِ وَ الْجَهْدِ وَ هُمْ یَطْلُبُونَهُ فِی الشِّبَعِ؛ من پنج چیز را در پنج چیز قرار دادم...علم را در گرسنگی قرار دادم و مردم در سیری جستجو می کنند.
منبع: مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، بحار الأنوار (ط - بیروت) - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق. ج75 ؛ ص453
اشاره به خر عیسی این نکته را در بردارد که گاه فرد خود از لحاظ لیاقت در جایگاه رفیعی است نباید انتظار داشت که فرزند او نیز همین طور باشد.
اما اینکه پدر او را برای کسب فضل به محضر استاد فرستاده احساس وظیفه اوست.
لَا یَزَالُ الْمُؤْمِنُ یُورِثُ أَهْلَ بَیْتِهِ الْعِلْمَ وَ الْأَدَبَ الصَّالِحَ حَتَّی یُدْخِلَهُمُ الْجَنَّةَ
مؤمن همواره خانواده خود را از دانش و ادب شایسته بهره مند می سازد تا همه آنان را وارد بهشت کند.
منبع:نوری، حسین بن محمد تقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل - قم، چاپ: اول، 1408ق، ج12 ؛ ص201
بله بله درست میفرمایید،
وقتی دانشجو بودم هم اتاقی داشتم که دانشجوی پزشکی بود، بسیار پر خور و کاهل و فربه تا آنجا که از ادامه تحصیل باز ماند،
ایشان برادر کوچک طنز پردازی داشت که به شوخی نامه ای پر از پند و موعظه به نثر مسجع برایش فرستاد و چون گلستان سعدی لابلای مواعظش به ابیات مزین بود :
یکی از آن ابیات خطاب به خواهر شکم پرست این بود:
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی
میرعماد در 1024 ق. / 1615 به دلیل پیروی از مذهب اهل سنت و جماعت مثل بسیاری دیگر از ایرانیان آن روزگار ناجوانمردانه به دست شاهان صفوی کشته شد و در مسجد مقصود بیک در نزدیکی میدان نقش جهان اصفهان به خاک سپرده شد.
میرعماد به دلیل حسادت اطرافیان شاه عباس و تهمت پیروی از اهل سنت مورد غضب شاه قرار گرفت و در نهایت کشته شد، در حالی که او خود را از سادات حسنی می دانست و مذهب او را شیعه می دانند.
سلام دوستان
سگ نجس نیست پلید هم نیست.
این چنین بیتی قطعا منتسب به سعدی نیست.
نزد اهل معرفت و عرفان سگ در بین حیوانات جایگاه رفیع دارد.
به قران هم رجوع کنید؛ سگ در اسلام نجس و پلید نیست.
فرزندِ کودن را یا: خدایِ مورِد باورِ سعدی آنگونه کودن آفریده، که می باید با مهربانی و دادن عشق از او مراقبت کرد و از وجودش لذت برد،
و یا تربیت نادرست موجب چنین رفتاری در کودک شده که در آن صورت پدر و مادر می باید نخست خود را معالجه کنند.
خر هم که حیوانیست آرام و بی آزار که در برابر گرفتن کمی آب و غذا، بیشترین خدمتها را برای بشر انجام داده.
اینگونه نگاه تحقیر آمیز و بی حرمتی به آنچه خدا آفریده، در واقع توهین به خودِ آفریننده است،
و دهها بار به مکه رفتن و شکر کردن برای هر نفس هیچ از پر رنگیِ این توهین نمی کاهد.
لطماتِ آنچه ادبیات فارسی "عشق" می خواند به فرهنگ ایران یک فاجعه بوده است.
اما می توان با استفاده از علوم نوین انسانی و باز نگری به این واژه، هم از آثار این بزرگان لذت برد و هم جامعه را به جلو پیش برد.
خطاب به آن دوستانی که فرمودند سگ نجس نیست یا خر باربر شأن و احترام دارد می باید عرض کنم که اینها فقط در جایگاه تمثیل استفاده شده و آنکس که پند بگیرد حکمت را دریافته است و آنکس که از قیاس برآشفت در خود بنگرد تا چشمه ی حکمتش خاموش نشود
نظر به نجاست سگ و حماقت خر، منظور شیخ اجل، ادای جان مطلب است که انصافا درک مفهوم را لذیذ و آسان میکند. و باید به اصل خریت و نجاست توجه کرد نه مصادیق
تو کتابی که من خوندم نوشته بود سگ به دریای هفت گانه مشوی
لطفاً اگه کسی میتونه معنی این حکایت رو بنویسه خیلی ممنون میشم
در مصراع ابتدایی بیت آخر، واژه "مکه" باید بدون تشدید بر روس حرف "ک" خوانده شود؛ در غیر این صورت وزن بیت ناقص می شود.
وزن ابیات: فاعلاتن مفاعلن فع لن
محاسباتتان درست نیست. رکن آخر «فعلن» (قابل تبدیل به «فع لن») است که با «...که برند» منطبق است. رکن یکی پیش از آخر «علن» هم با «به مک» منطبق است و مشخصا فارغ از این که کاربرد «مکّه» بدون تشدید بی سابقه است و درست نیست مجبورید «مکه» را با تشدید بخوانید که شعر موزون بماند. احتمالا شنیدن خوانش شعر برای رفع مشکل کمکتان میکند.