گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۴

مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای می‌کند در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند گفت بر او هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی. مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آن که ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.

ندهد هوشمند روشن‌رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده‌ست
نبرندش به کارگاه حریر

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای می‌کند در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند گفت بر او هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی. مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آن که ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.
هوش مصنوعی: مردی دچار چشم درد شد و به دامپزشک مراجعه کرد تا درمان شود. دامپزشک به جای اینکه درمان مناسبی برای او انجام دهد، روشی را که برای درمان چشم چهارپایان استفاده می‌کند، بر روی او اجرا کرد و باعث نابینایی‌اش شد. به دادگاه شکایت بردند و داور گفت که او هیچ چیزی بر دوش ندارد، چون اگر خر نبود، به دامپزشک مراجعه نمی‌کرد. منظور از این داستان این است که هر کس کار بزرگ و مهمی را به دست کسانی بسپارد که تجربه کافی ندارند، در نهایت به دلیل عواقب آن کار، مورد سرزنش و خفت قرار می‌گیرد.
ندهد هوشمند روشن‌رای
به فرومایه کارهای خطیر
هوش مصنوعی: افراد با فهم و دانایی، به کارهای بزرگ و مهم افرادی که بی‌ارزش و کم‌مایه هستند، توجهی نمی‌کنند.
بوریاباف اگر چه بافنده‌ست
نبرندش به کارگاه حریر
هوش مصنوعی: بوریاباف، اگرچه حرفه‌اش بافندگی است، اما او را به کارگاه پارچه‌های ابریشمی نمی‌برند.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۱۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده

حاشیه ها

1391/09/05 19:12
رضا

سلام تفسیر این حکایت را ذکر میکنید ؟

1391/09/07 06:12
رسته

چشم مردی درد گرفت . مرد برای درمان چشم درد پیش دام پزشک رفت. دام پزشک از ان دوایی که در چشم چهارپایان می کرد در چشم او کرد. چشم مرد کور شد. و الا آخر ...

1392/01/19 17:04
نازنین

سلام لطفا اگر میشه تفسیر این حکایت را کامل کنید.

1392/01/19 19:04
امین کیخا

کم پیش می اید روشنگری رسته بسنده نباشد، اما دنباله چنین است پس از اینکه کور شد به دادگاهی رفتند و دادگاه حکم داد که اگر نادان نبود به نزد پزشک دام نمیرفت و هیچ تاوانی ندارد و به او چیزی پرداخت نشد و ادم دانا به پست و فرومایگان کار بزرگان را نمی دهد مانند حصیر بافان که اگر چه کارشان بافندگی است انها را به کارگاه ابریشم بافی نمیبرند

1392/03/06 01:06
امین کیخا

برای چسبیدن چشم با چرک در فارسی فعل داریم و ان ژفکیدن است علامه دهخدا برای ان ژک را به کار برده است که با زبر نخست می خوانده به لری امروز با زیر نخست خوانده می شود لغت دیگر خیم است می گویند چشمش خیم دارد و از میان اینها همه مردم ترجیح می دهند بگویند قی چشم که یعنی استفراغ چشم !

1392/03/09 23:06
امین کیخا

با عرض پوزش حالا که بساط مخاطات ادمی گسترده شد باید افزون که مخاط بینی خلم با زبر نخست و مخاط دهان خیو می باشد می توان دوتا را باهم به کار برد مثلا خلم وخیو

1393/07/21 22:10
دانش آ موز

سلام مطالب همگی عالی بودن
فقط یه در خواست دارم اینکه مفهوم و تفسیر این جملات رو حتما حتما بذارید ممنون میشم...

1394/04/29 14:06
الیما

گونه ای دیگر:
"مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار(1) رفت که دوا کن . بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .
ندهد هوشمندِ روشن رای --- به فرومایه ، کارهای خطیر
بوریاباف(2)اگر چه بافنده است --- نبرندش به کارگاه حریر


1- بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات
2- بوریاباف : حصیر باف"

1395/05/12 06:08
مهرزاد

البته تا حدود زیادی مفهوم این حکایت روشن است,هرچند کمی هم ناروشن.......به هر حال شاید با یک مثال مفهوم آن روشن تر شود:
فرض کنید موبایل شما خراب شده و باید قطعه ای از داخل آن تعویض شود و شما آن را به همسایه تان که تعمیرکار تلویزیون است بدهید تا قطعه را تعویض کند ,و او هنگام باز کردن درب پشت گوشی موبایل آن را بشکند!!!!
در این صورت,هرچند که او موبایل شما را شکسته است اما مقصر اصلی شما هستید که کار را به کاردان نسپرده اید.(و این داستان میتواند در تمام امور زندگی صدق کند, و سعدی از شما میخواهد همیشه مراقب کارهایی که میکنید یا حرفهایی که میزنید باشید تا کمتر ضرر کنید)

1399/11/09 16:02
حمید

اما وقتی تاکید میکنه که چنین آدمی «خر» هست؛ دیگه پیش بیطار رفتنش قابل توجیه میشود و آنوقت «هیچ تاوان نیست» دیگه نادرست میشه. یعنی داستان ضدونقیض داره.

1400/09/26 12:11
ادیب

حکایت زیبایی است که مصادیق فراوانی بر آن مترتب است