حکایت شمارهٔ ۱۴
مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند گفت بر او هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی. مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آن که ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آن که ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام تفسیر این حکایت را ذکر میکنید ؟
چشم مردی درد گرفت . مرد برای درمان چشم درد پیش دام پزشک رفت. دام پزشک از ان دوایی که در چشم چهارپایان می کرد در چشم او کرد. چشم مرد کور شد. و الا آخر ...
سلام لطفا اگر میشه تفسیر این حکایت را کامل کنید.
کم پیش می اید روشنگری رسته بسنده نباشد، اما دنباله چنین است پس از اینکه کور شد به دادگاهی رفتند و دادگاه حکم داد که اگر نادان نبود به نزد پزشک دام نمیرفت و هیچ تاوانی ندارد و به او چیزی پرداخت نشد و ادم دانا به پست و فرومایگان کار بزرگان را نمی دهد مانند حصیر بافان که اگر چه کارشان بافندگی است انها را به کارگاه ابریشم بافی نمیبرند
برای چسبیدن چشم با چرک در فارسی فعل داریم و ان ژفکیدن است علامه دهخدا برای ان ژک را به کار برده است که با زبر نخست می خوانده به لری امروز با زیر نخست خوانده می شود لغت دیگر خیم است می گویند چشمش خیم دارد و از میان اینها همه مردم ترجیح می دهند بگویند قی چشم که یعنی استفراغ چشم !
با عرض پوزش حالا که بساط مخاطات ادمی گسترده شد باید افزون که مخاط بینی خلم با زبر نخست و مخاط دهان خیو می باشد می توان دوتا را باهم به کار برد مثلا خلم وخیو
سلام مطالب همگی عالی بودن
فقط یه در خواست دارم اینکه مفهوم و تفسیر این جملات رو حتما حتما بذارید ممنون میشم...
گونه ای دیگر:
"مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار(1) رفت که دوا کن . بیطار از آنچه که در چشم خَرها میکرد در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت : این بیطار من را خر فرض کرد و از آنچه که در چشم خرها میریخت در چشم من فرو ریخت و کور شدم ، قاضی گفت : بر بیطار هیچ تاوان نیست اگر تو خر نبودی با حضور طبیبان حاذق پیش بیطار نمیرفتی .
ندهد هوشمندِ روشن رای --- به فرومایه ، کارهای خطیر
بوریاباف(2)اگر چه بافنده است --- نبرندش به کارگاه حریر
1- بیطار : دامپزشک ، پزشک حیوانات
2- بوریاباف : حصیر باف"
البته تا حدود زیادی مفهوم این حکایت روشن است,هرچند کمی هم ناروشن.......به هر حال شاید با یک مثال مفهوم آن روشن تر شود:
فرض کنید موبایل شما خراب شده و باید قطعه ای از داخل آن تعویض شود و شما آن را به همسایه تان که تعمیرکار تلویزیون است بدهید تا قطعه را تعویض کند ,و او هنگام باز کردن درب پشت گوشی موبایل آن را بشکند!!!!
در این صورت,هرچند که او موبایل شما را شکسته است اما مقصر اصلی شما هستید که کار را به کاردان نسپرده اید.(و این داستان میتواند در تمام امور زندگی صدق کند, و سعدی از شما میخواهد همیشه مراقب کارهایی که میکنید یا حرفهایی که میزنید باشید تا کمتر ضرر کنید)
اما وقتی تاکید میکنه که چنین آدمی «خر» هست؛ دیگه پیش بیطار رفتنش قابل توجیه میشود و آنوقت «هیچ تاوان نیست» دیگه نادرست میشه. یعنی داستان ضدونقیض داره.
حکایت زیبایی است که مصادیق فراوانی بر آن مترتب است