گنجور

حکایت شمارهٔ ۳

مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی.

شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شب‌های دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است.

شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی.

خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت.

سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی.
هوش مصنوعی: در شهر دیاربکر، میهمانی پیر شدم که دارای ثروت زیادی بود و فرزند خوش‌چهره‌ای داشت.
شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شب‌های دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است.
هوش مصنوعی: شبی داستانی را نقل کرد: در طول عمرم هیچ فرزندی به جز این یکی نداشتم. در این منطقه، درختی وجود دارد که مردم برای برآورده شدن حاجاتشان به آنجا می‌روند. شب‌های طولانی زیر آن درخت نشسته و برای رسیدن به این فرزند دعا کرده‌ام.
شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی.
هوش مصنوعی: شنیدم که پسری به آرامی به دوستانش می‌گفت: ای کاش می‌دانستم آن درخت کجاست تا برای پدرم دعا می‌کردم که فوت کرده است.
خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت.
هوش مصنوعی: مرد دانا و شاداب من، پسرم عاقل است، اما پسرانی که مدام به دیگران طعنه می‌زنند، پدرانشان از پا افتاده و سالخورده‌اند.
سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
هوش مصنوعی: سال‌ها می‌گذرد، اما تو به سراغ مزار پدرت نخواهی رفت.
تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت
هوش مصنوعی: تو در نبود پدرت چه خیری انجام دادی؟ تا اینکه الان همان چشم را از پسرت داری.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۳ به خوانش ابوالفضل حسن زاده

حاشیه ها

1390/08/05 14:11

سلام ...
مال فراوان داشت .. به اشتباه فروان تایپ شده ..

1392/03/03 10:06
رضا شهنی

جمله آخر حکایت حذف شده است
"خواجه شادی کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت

1394/10/19 23:01
ناشناس

مهمان پیری شدم که در دیار بکر

1397/04/13 16:07
کورش

دیار بکر نام شهری درورین است اما در نقل شکیبایی او من گوید :مهمان پارس سدم در در دیاری بکر(کشف نشده)

1397/04/14 00:07
کورش

تصحیح حاشیه فوق:دیار بکر نام شهری در سوریه یا ترکیه است اما در نقل شکیبایی او می گوید:مهمان پیری شدم در دیاری بکر(سرزمین کشف نشده)000

1402/09/18 10:12
فرهود

«دیاری بکر و کشف نشده» می‌شود سرزمینی که مردم زبانشان را نمی‌فهمیدند و آدمی نبودند!

به احتمال زیاد دیاربَکر باید باشد. امروز شهری است در ترکیه که ابتدا «آمِد» نامیده می‌شد. یکی از قدیمیترین شهرهای ترکیه است. سعدی به دمشق سفر کرده، دیاربکر هم تقریبا در جنوب ترکیه است.

 

 

1403/02/19 11:05
نردشیر

ایرانشهر