گنجور

حکایت شمارهٔ ۲

پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته و شبهای دراز نخفتی و بذله‌ها و لطیفه‌ها گفتی باشد که مؤانست پذیرد و وحشت نگیرد.

از جمله می‌گفتم: بخت بلندت یار بود و چشم بختت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته پرورده جهاندیده آرمیده گرم و سرد چشیده نیک و بد آزموده که حق صحبت بداند و شرط مودت به جای آورد. مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان.

تا توانم دلت به دست آرم
ور بیازاری ام نیازارم
ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت

نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب خیره رای سر تیز سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.

وفاداری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گلی دیگر سرایند

خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه به مقتضای جهل جوانی.

ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار

گفت: چندین بر این نمط بگفتم که گمان بردم که دلش بر قید من آمد و صید من شد. ناگه نفسی سرد از سر درد بر آورد و گفت: چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.

لمّا رَأَت بَینَ یَدَی بَعلِها
شَیئاً کَأرخیٰ شَفَةِ الصّائِمِ
تَقولُ هذا مَعهُ مَیّتٌ
وَ اِنَّما الرُّقْیَةُ للنّائِمِ
زن کز بر مرد بی رضا برخیزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
پیری که ز جای خویش نتواند خاست
الا به عصا کی اش عصا برخیزد

فی الجمله امکان موافقت نبود و به مفارقت انجامید. چون مدت عدت بر آمد، عقد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی تهیدست بدخوی. جور و جفا می‌دید و رنج و عنا می‌کشید و شکر نعمت حق همچنان می‌گفت که: الحمدلله که از آن عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم.

با این همه جور و تندخویی
بارت بکشم که خوبرویی
با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت
بوی پیاز از دهن خوبروی
نغزتر آید که گل از دست زشت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل در او بسته و شبهای دراز نخفتی و بذله‌ها و لطیفه‌ها گفتی باشد که مؤانست پذیرد و وحشت نگیرد.
هوش مصنوعی: پیرمردی داستانی نقل می‌کند که دختری را خواسته و اتاق خود را با گل تزئین کرده و در خلوت با او نشسته است. او به دختربان نگاه کرده و دلش را به او سپرده است. شب‌های طولانی را بدون خواب گذرانده و شوخی‌ها و لطیفه‌هایی گفته تا شاید او را به خود نزدیک کند و از تنهایی دورش کند.
از جمله می‌گفتم: بخت بلندت یار بود و چشم بختت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته پرورده جهاندیده آرمیده گرم و سرد چشیده نیک و بد آزموده که حق صحبت بداند و شرط مودت به جای آورد. مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان.
هوش مصنوعی: می‌گفتم که شانس تو خوب بوده و تو به خوبی فرصت صحبت با فردی با تجربه و دانا را پیدا کرده‌ای که سال‌های زیادی را با مختلفی از سختی‌ها و خوشی‌ها سپری کرده و می‌داند چگونه باید رفتار کند. او انسانی دلسوز و مهربان است و به خوبی می‌داند چگونه با دیگران صحبت کند و کلامش دلنشین و شیرین است.
تا توانم دلت به دست آرم
ور بیازاری ام نیازارم
هوش مصنوعی: من تا جایی که بتوانم، تلاش می‌کنم که دل تو را به دست بیاورم و اگر به من آسیبی برسانی، هرگز تو را آزار نخواهم داد.
ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت
هوش مصنوعی: اگر خورشت جان تو مانند شکر باشد، جان شیرینم را برای پرورش تو فدای تو می‌کنم.
نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب خیره رای سر تیز سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.
هوش مصنوعی: تو در دام جوانی فریبنده و تندخو نیفتادی که هر لحظه هوس جدیدی به سرش می‌زند، هر روز تصمیمی می‌گیرد، شب‌ها جایی می‌خوابد و صبح‌ها دوستی تازه پیدا می‌کند.
وفاداری مدار از بلبلان چشم
که هر دم بر گلی دیگر سرایند
هوش مصنوعی: به وفاداری بلبلان چشم اعتماد نکن، زیرا آن‌ها هر لحظه بر گلی دیگر نشسته و آواز می‌خوانند.
خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه به مقتضای جهل جوانی.
هوش مصنوعی: برخلاف افراد سالخورده که زندگی را بر اساس عقل و ادبیات می‌گذرانند، جوانان به دلیل نادانی و جهالت خود رفتار می‌کنند.
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار
هوش مصنوعی: بهتر است به دنبال فردی بهتر از خودت باشی و از فرصتی که داری بهره ببر. زیرا اگر تنها به خودت بسنده کنی، ممکن است زمان را از دست بدهی.
گفت: چندین بر این نمط بگفتم که گمان بردم که دلش بر قید من آمد و صید من شد. ناگه نفسی سرد از سر درد بر آورد و گفت: چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.
هوش مصنوعی: او گفت: بارها این حرف‌ها را زدم و فکر کردم که او به من علاقه‌مند شده و در دام من افتاده است. ناگهان از روی درد نفس عمیقی کشید و گفت: تمام این حرف‌هایی که زدی در سنجش عقل من ارزشی ندارد، چون وقتی از دستیار خودم شنیدم که گفت: اگر تیر در پهلوی زن جوانی بنشیند، بهتر است از اینکه به یک پیرمرد آسیب بزند.
لمّا رَأَت بَینَ یَدَی بَعلِها
شَیئاً کَأرخیٰ شَفَةِ الصّائِمِ
هوش مصنوعی: وقتی او چیزی را در برابر شوهرش دید که مانند لبه‌ی آروغ کسی روزه‌دار باشد.
تَقولُ هذا مَعهُ مَیّتٌ
وَ اِنَّما الرُّقْیَةُ للنّائِمِ
هوش مصنوعی: می‌گویی که او مرده است، اما در واقع مراسم مذهبی فقط برای خواب‌زده‌ها است.
زن کز بر مرد بی رضا برخیزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
هوش مصنوعی: اگر زنی بدون رضایت شوهرش از کنار او برخواست، باعث ایجاد بسیار از مشکلات و آشوب‌ها خواهد شد.
پیری که ز جای خویش نتواند خاست
الا به عصا کی اش عصا برخیزد
هوش مصنوعی: پیرمردی که نمی‌تواند بدون کمک عصا بلند شود، چگونه می‌تواند با آن عصا به حرکت درآید؟
فی الجمله امکان موافقت نبود و به مفارقت انجامید. چون مدت عدت بر آمد، عقد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی تهیدست بدخوی. جور و جفا می‌دید و رنج و عنا می‌کشید و شکر نعمت حق همچنان می‌گفت که: الحمدلله که از آن عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم.
هوش مصنوعی: به طور کلی، امکان توافق وجود نداشت و به جدایی انجامید. زمانی که دوران عده به پایان رسید، او ازدواج کرد با جوانی تندخوی، پرتوقع و بدخلق که وضعیت مالی خوبی نداشت. او تحت فشار و سختی قرار گرفت و رنج و درد زیادی را تحمل کرد، اما همچنان شکرگزار بود و می‌گفت: سپاس خدا را که از آن عذاب دردناک رهایی یافته‌ام و به این نعمت رسیده‌ام.
با این همه جور و تندخویی
بارت بکشم که خوبرویی
هوش مصنوعی: با وجود تمام سختی‌ها و رفتارهای تند تو، باز هم به خاطر زیبایی‌ات مجبورم باری را به دوش بکشم.
با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت
هوش مصنوعی: دوست داشتن تو و تحمل درد و رنج ناشی از آن برای من بهتر از آن است که با کسی دیگر در آرامش و خوشی باشم.
بوی پیاز از دهن خوبروی
نغزتر آید که گل از دست زشت
هوش مصنوعی: بوی پیاز از دهان کسی که زیباست و خوش‌نماست، بهتر و خوشایندتر حس می‌شود تا عطر گل از دست کسی که زشت است.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1389/11/01 11:02
رضا

با سلام و خسته نباشی
فکر می کنم یک بیت از آخر این حکایت حذف شده.
بوی پیاز از دهن خوبروی
نغز تر آیدکه گل از دست زشت

1392/03/30 13:05
رضا شهنی

در این حکایت کاملا اشعار حذف و یا به وصل شده اند
دوبیت اول حکایت
تا توانم دلت به دست آرم /ور بیازاریم نیازارم
ور چو طوطی شکر بود خورشت /جان شیرین فدای پرورشت
دو بیت دوم
جوانان خردمند وخوب رخسار /ولیکن در وفا با کس نپایند
وفاداری مداراز بلبلان چشم / که هر دم برگلی دیگر سرایند
بیت سوم
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار/ که با چون خودی گم کنی روزگار
شعر عربی حکایت نیز دو بیت است
شعر پنجم حکایت نیز دو بیت دارد که در اینجا یک بیت آن آمده است
زن که از بر مرد بی رضا برخیزد/
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
پیری که زجای خویش نتواند خاست
الا به عصا کیش عصا بر خیزد
قسمتی از حکایت در قسمت آخر حذف شده است
شعر ششم که یک تک بیت است نیز حذف شده است
با این همه جور و تند خویی/ بارت بکشم که خوبرویی
و
شعر اخر که از دوبیت تنها یک بیت اورده شده است
با تو مرا سوختن اندر عذاب /
به که شدن با دگری در بهشت
بوی پیاز از دهن خوبروی
به که گل از دست زشت

1394/06/18 12:09
۷

عجب آهنگین و چه آموزنده
پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به گل آراسته و به خلوت با او نشسته و دیده و دل درو بسته و شبهای دراز نخفتی و بذله‌ها و لطیفه‌ها گفتی باشد که مؤانست پذیرد و وحشت نگیرد. از جمله میگفتم بخت بلندت یار بود و چشم بختت بیدار که به صحبت پیری افتادی پخته پرورده جهان دیده آرمیده گرم و سرد چشیده نیک و بد آزموده که حق صحبت بداند و شرط مودّت به جای آورد مشفق و مهربان خوش طبع و شیرین زبان
تا توانم دلت به دست آررم
ور بیازاریم نیازارم
ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت
نه گرفتار آمدی به دست جوانی معجب خیره رای سر تیز سبک پای که هر دم هوسی پزد و هر لحظه رایی زند و هر شب جایی خسبد و هر روز یاری گیرد.
خلاف پیران که به عقل و ادب زندگانی کنند نه به مقتضای جهل جوانی.
جوانان خردمند وخوب رخسار
ولیکن در وفا با کس نپایند
وفاداری مداراز بلبلان چشم
که هر دم برگلی دیگر سرایند
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار
که با چون خودی گم کنی روزگار
گفت چندین برین نمط بگفتم که گمان بردم که دلش بر قید من آمد و صید من شد. ناگه نفسی سرد از سر درد بر آورد و گفت چندین سخن که بگفتی در ترازوی عقل من وزن آن سخن ندارد که وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری.
زن که از بر مرد بی رضا برخیزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
پیری که زجای خویش نتواند خاست
الا به عصا کیش عصا بر خیزد
فی الجمله امکان موافقت نبود و به مفارقت انجامید. چون مدت عدت برآمد عقد نکاحش بستند با جوانی تند و ترشروی تهی دست بدخوی. جور و جفا میدید رنج و عنا میکشید و شکر نعمت حق همچنان میگفت که الحمدلله که ازان عذاب الیم برهیدم و بدین نعیم مقیم برسیدم.
با تو مرا سوختن اندر عذاب
به که شدن با دگری در بهشت
بوی پیاز از دهن خوبروی
به که گل از دست زشت

1394/06/18 16:09
روفیا

در هر دو حالت pain و gain برای زن برابر هستند .
در حالت اول ناگزیر است بهای دانایی و پختگی جفت خویش را با تحمل ناتوانی جسمی اش بپردازد ،
در حالت دوم ناچار است بهای جوانی و زیبایی یار را با تحمل فقر و نادانی و کج خلقی اش بپردازد ،
تنها می ماند سلیقه و ذایقه و طبیعت زن که میان این دوگزینه یکی را برگزیند .
آن زن بخصوص گزینه دوم را برگزید .
عده ای هم گزینه اول را بر میگزینند .
ولی آنانکه میپندارند میتوانند در این جهان عسل بی نیش به کف آرند یک قانون قدرتمند جهان هستی را درنیافته اند .
کس عسل بی نیش از این دکان نخورد
کس رطب بی خار ازین بستان نچید

1394/12/13 15:03
مریم

در گلستان تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی چاپ انتشارات خوارزمی این بیت این طور آمده :
بوی پیاز از دهن خوبروی به به حقیقت که گل از دست زشت

1395/08/03 14:11
محمد

بوی پیاز از دهن خوبروی
خوبتر اید زگل از دست زشت

1395/11/03 23:02

تیری در پهلو به که پیری درکنار
تیری در پهلو نشیند به که پیری درکنار

1395/11/04 00:02
مهناز ، س

گرامی سعید
اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری
تیر با پیر سجع {هم آهنگ } است
جمله ای که با کنار آورده اید جمله ی مسجع را به هم می ریزد
کلمه ی پهلو هم برای پیر است و هم برای تیر
درین مانا که : اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری در پهلو ، ولی پیر دوم را برای زیبایی حذف نموده
مانا باشی

1396/02/11 10:05
karim saeed

خانم مهناز
سخن شما متین
اگر را حذف کنید
باز هم مسجع را به هم میریزد؟
بحث نثر اهنگین و نثر سجع هم مفصل است .
استنادبه شرح گلستان تالیف :دکتر محمدخزائلی
بیتهای :
روی زیبا وجامعه دیبا عرق و عود و رنگ و بوی وهوس
این همه زینت زنان باشد مرد را ........زینت و بس
شاد کام باشید.

1396/09/13 12:12
نوید گروهی

 

در کتاب شرح گلستان، تالیف دکتر محمد خزائلی، چاپ سوم، سال 1355، انتشارات جاویدان، صفحه 565، چنین آمده است:

 

روی زیبا و جامهء دیبا / عرق و عود و رنگ و بوی و هوس

این همه زینت زنان باشد / مرد را کیر و خایه زینت و بس

با این همه جور و تندخویی / بارت بکشم که خوبرویی

با تو مرا سوختن اندر عذاب / به که شدن با دگری در بهشت

بوی پیاز از دهن خوبروی / نعزتر آید که گل از دست زشت

 

1402/01/06 01:04
سهراب

جناب نوید گروهی با سلام و عرض ادب فکر نمی‌کنم بیت سوم در باره‌ی زینت مردان که از کتاب جناب خزایلی آوردید واقعا از  سعدی باشد. به احتمال زیاد از جعلیات افزوده شده به شعر اوست، نه  فقط به خاطر رکیک بودن، بلکه بیشتر به خاطر سطحی بودن شعر است. خیلی سبک و به لحن لات و لوت‌های کوچه بازاری است.  مقایسه کنید با آن شعری که جناب سعدی در آن از واژه‌ی عصا استفاده کرده و کوشیده با ایهام زیبایی یک موضوع جنسی را بیان کند. یا آن بیت « ...تیری که در پهلو نشیند...» که به اعتقاد جناب دکتر غلامحسین یوسفی در کتاب کاغذ زر(ص 7) اشاره به اعضای جنسی دارد. با اندیشه‌های سعدی هم نمی‌خواند که زینت انسان را به طور کلی فقط اعضای جنسی او بداند و بگوید همین بس.

1402/03/02 18:06
نوید گروهی

 

سلام و عرض احترام خدمت شما و تشکر بابت پاسختان. متنی که بنده چند سال پیش در اینجا نوشته ام مطابق کتاب شرح حال گلستان دکتر خزائلیست.در ابتدای این کتاب منابع متعددی که نویسنده از آنها بهره جسته آورده شده است و این کتاب از ارزنده ترین شرحیات نوشته شده بر گلستان سعدی میباشد که در آثار استاد غلامحسین یوسفی نیز به دفعات به این کتاب ارجاع و استناد شده است. البته در بخش هایی از گلستان سعدی، مانند هر متن کهن دیگر، ممکن است بین اساتید اختلاف نظر وجود داشته باشد.

همچنین در صفحه ی 575 کتاب در شرح این شعر چنین نوشته شده:

"معنی اصلی لفظ کیر در عربی، دم آهنگران است و علاقه ی تشبیه در معنی معمول بکار رفته."

1397/02/27 15:04
۷

بوی پیاز از دهن خوبروی
بو/ی/ پ/یا=مفتعلن
زز/د/ه/ن=مفتعلن
خو/ب/روی=فاغلن
خوبتر آید زگل از دست زشت
خو/ب/ت/را=مفتعلن
ید/ز/گ/لز=مفتعلن
دس/ت/زشت=فاعلن

1397/02/27 15:04
۷

گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
گوش من و حلقه گیسوی یار
روی من و خاک در می فروش

1397/12/02 06:03
جواد

چرا اینهمه ابیات این حکایت رو حذف کرده اید؟؟؟؟
کاملا متن رو مثله کرده اید.
حتما تصحیح بفرمایید.

1398/07/27 13:09
محمد ضیا احمدی

نمیدانم چه شخصی به خود اجازه سانسور اشعار قدما را میدهد اگر روال کار اینست، نیمی از مثنوی معنوی مولانا را باید حذف کرد .

1398/09/22 01:11
محمدعلی

چطور به خودتون اجازه دست بردن در اثر سعدی و امثالش رو میدید. در مقامی نیستید که همچین کنید. متاسفم که شهرت اشعار قدما در سطح وب فارسی به گنجور وصله خورده.

1399/02/29 19:04

لمّا رَأَت بَینَ یَدَی بَعلِها
شَیئاً کَأرخیٰ شَفَةِ الصّائِمِ
تَقولُ هذا مَعهُ مَیّتٌ
وَ اِنَّما الرُّقْیَةُ للنّائِمِ
ترجمهٔ ابیات عربی به نقل از شرح استاد خزائلی: چون آن زن در پیش شوهر خود چیزی سست و فرو افتاده تر از لب روزه‌دار دید گفت: این که با اوست مرده‌ایست و فقط برای خفته تعویذ و افسون سودمند تواند بود نه برای مرده.