گنجور

حکایت شمارهٔ ۲۰

قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش. روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و برحسب واقعه گویان:

در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای فکند
این دیده شوخ می کشد دل به کمند
خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند

شنیدم که در گذری پیش قاضی آمد، برخی از این معامله به سمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده. دشنام بی تحاشی داد و سقط گفت و سنگ برداشت و هیچ از بی حرمتی نگذاشت. قاضی یکی را گفت از علمای معتبر که هم عنان او بود:

آن شاهدی و خشم گرفتن بینش
و آن عقده بر ابروی ترش شیرینش

در بلاد عرب گویند ضَربُ الحَبیبِ زَبیبُ.

از دست تو مشت بر دهان خوردن
خوشتر که به دست خویش نان خوردن

همانا کز وقاحت او بوی سماحت همی آید.

انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد

این بگفت و به مسند قضا باز آمد. تنی چند از بزرگان عدول در مجلس حکم او بودندی. زمین خدمت ببوسیدند که به اجازت سخنی بگوییم اگر چه ترک ادب است و بزرگان گفته‌اند:

نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست

الا به حکم آن که سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگان است مصلحتی که بینند و اعلام نکنند، نوعی از خیانت باشد. طریق صواب آن است که با این پسر گرد طمع نگردی و فرش ولع درنوردی که منصب قضا پایگاهی منیع است تا به گناهی شنیع ملوث نگردانی و حریف این است که دیدی و حدیث این که شنیدی.

یکی کرده بی آبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک نام زشتش کند پایمال

قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد و بر حسن رای قوم آفرین خواند و گفت: نظر عزیزان در مصلحت حال من عین صواب است و مسئله بی جواب ولیکن،

ملامت کن مرا چندان که خواهی
که نتوان شستن از زنگی سیاهی
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم

این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بیکران بریخت و گفته‌اند هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد.

هر که زر دید سر فرو آورد
ور ترازوی آهنین دوش است

فی الجمله شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. قاضی همه شب شراب در سر و شباب در بر. از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی:

امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
یک دم که دوست فتنه خفته است زینهار
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن به گفتن بیهوده خروس

قاضی در این حالت که یکی از متعلقان در آمد و گفت: چه نشستی خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دقّی گرفته‌اند بلکه حقی گفته تا مگر آتش فتنه که هنوز اندک است به آب تدبیری فرو نشانیم مبادا که فردا چو بالا گیرد عالمی فرا گیرد. قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت:

پنجه در صید برده ضیغم را
چه تفاوت کند که سگ لاید
روی در روی دوست کن بگذار
تا عدو پشت دست می خاید

ملک را هم در آن شب آگهی دادند که در ملک تو چنین منکری حادث شده است چه فرمایی؟ ملک گفتا: من او را از فضلای عصر می‌دانم و یگانه روزگار، باشد که معاندان در حق وی خوضی کرده‌اند. این سخن در سمع قبول من نیاید، مگر آنگه که معاینه گردد که حکما گفته‌اند:

به تندی سبک دست بردن به تیغ
به دندان برد پشت دست دریغ

شنیدم که سحرگاهی با تنی چند خاصان به بالین قاضی فراز آمد. شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته و قاضی در خواب مستی بی خبر از ملک هستی.

به لطف اندک اندک بیدار کردش که خیز، آفتاب برآمد. قاضی دریافت که حال چیست. گفتا: از کدام جانب برآمد، گفت: از قبل مشرق. گفت: الحمد لله که در توبه همچنان باز است به حکم حدیث که: لایُغلَقُ علی العبادِ حتی تَطلَعَ الشمسُ مِن مَغربِها، استَغْفِرُکَ اللّهُمَّ و اَتوبُ الیکَ.

این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام

ملک گفتا: توبه در این حالت که بر هلاک اطلاع یافتی سودی نکند. فَلَم یَکُ یَنفَعُهُم ایمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا.

چه سود از دزدی آنگه توبه کردن
که نتوانی کمند انداخت بر کاخ
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ

تو را با وجود چنین منکَری که ظاهر شد، سبیل خلاص صورت نبندد. این بگفت و موکلان در وی آویختند. گفتا که مرا در خدمت سلطان یکی سخن باقیست. ملک بشنید و گفت: این چیست؟ گفت:

به آستین ملالی که بر من افشانی
طمع مدار که از دامنت بدارم دست
اگر خلاص محال است از این گنه که مراست
بدان کرم که تو داری امیدواری هست

ملک گفت: این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی، ولیکن محال عقل است و خلاف شرع که تو را فضل و بلاغت امروز از چنگ عقوبت من رهایی دهد. مصلحت آن بینم که تو را از قلعه به زیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. گفت: ای خداوند جهان، پرورده نعمت این خاندانم و این گناه نه تنها من کرده‌ام، دیگری را بینداز تا من عبرت گیرم. ملک را خنده گرفت و به عفو از خطای او در گذشت و متعندان را که اشارت به کشتن او همی کردند گفت:

هر که حمال عیب خویشتنید
طعنه بر عیب دیگران مزنید

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر خوش بود و نعل دلش در آتش. روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و برحسب واقعه گویان:
هوش مصنوعی: روزی قاضی همدان را تعریف می‌کنند که با یک نعلبند پسر شاد و خوش‌اخلاقی داشت که دلش پر از عشق و شوق بود. او مدتی طولانی در جستجوی او بود و همواره در حال گشت و گذار و پرس و جو بود تا او را پیدا کند.
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای فکند
هوش مصنوعی: در چشم من، آن سرو بلند و خوش‌اندام آمد و دلم را از من گرفت و به زمین انداخت.
این دیده شوخ می کشد دل به کمند
خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند
هوش مصنوعی: این چشم بازیگوش دل را در دام عشق می‌اندازد؛ اگر نمی‌خواهی دل به کسی بدهی، بهترین کار این است که چشمانت را ببندی.
شنیدم که در گذری پیش قاضی آمد، برخی از این معامله به سمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده. دشنام بی تحاشی داد و سقط گفت و سنگ برداشت و هیچ از بی حرمتی نگذاشت. قاضی یکی را گفت از علمای معتبر که هم عنان او بود:
هوش مصنوعی: شنیدم که شخصی به قاضی مراجعه کرده و برخی از جزئیات این معامله را شنیده که باعث ناراحتی شدید او شده است. او به شدت عصبانی شده، دشنام‌های تند و بی‌پروا داده و به فحش و بی احترامی دست زده و هر نوع بی‌احترامی را انجام داده است. قاضی به یکی از علما که هم‌صف او بود، گفت.
آن شاهدی و خشم گرفتن بینش
و آن عقده بر ابروی ترش شیرینش
هوش مصنوعی: شخصی که زیبایی و جذابیتش را می‌ستاییم، گاهی ممکن است بر اثر بی‌احساسی یا دلخوری، نگاهی خشمگین به ما بیفکند و این حالت، یک تضاد را در زیبایی‌اش ایجاد می‌کند.
در بلاد عرب گویند ضَربُ الحَبیبِ زَبیبُ.
هوش مصنوعی: در مناطق عربی گفته می‌شود که ضربه زدن به محبوب، باعث می‌شود او به میوه‌های خوشمزه تبدیل شود.
از دست تو مشت بر دهان خوردن
خوشتر که به دست خویش نان خوردن
هوش مصنوعی: بهتر است که از طرف تو ضربه‌ای به دهانم بخورم تا اینکه از دست خودم بروم نان بخورم.
همانا کز وقاحت او بوی سماحت همی آید.
هوش مصنوعی: واقعاً بوی راحتمندی از بی‌ادبی او به مشام می‌رسد.
انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد
هوش مصنوعی: انگور تازه‌چیده شده ترش مزه دارد، اما کمی صبر کن، بعد از چند روز شیرین می‌شود.
این بگفت و به مسند قضا باز آمد. تنی چند از بزرگان عدول در مجلس حکم او بودندی. زمین خدمت ببوسیدند که به اجازت سخنی بگوییم اگر چه ترک ادب است و بزرگان گفته‌اند:
هوش مصنوعی: او این را گفت و دوباره به جایگاه خود در قضاوت بازگشت. چند نفر از بزرگان عادل در جلسه حکم او حضور داشتند. آن‌ها از روی احترام به زمین بوسه زدند و گفتند که اجازه بدهید چند کلمه‌ای بگوییم، هرچند که این کار بی‌ادبی است و بزرگان گفته‌اند:
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست
هوش مصنوعی: نه هر گفتگویی جای بحث و بررسی دارد، و انتقاد از بزرگان کار درستی نیست.
الا به حکم آن که سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگان است مصلحتی که بینند و اعلام نکنند، نوعی از خیانت باشد. طریق صواب آن است که با این پسر گرد طمع نگردی و فرش ولع درنوردی که منصب قضا پایگاهی منیع است تا به گناهی شنیع ملوث نگردانی و حریف این است که دیدی و حدیث این که شنیدی.
هوش مصنوعی: هیچگاه نمی‌توان از نعمت‌های خداوند غافل شد، زیرا گذشته‌ها نشانگر آن است که رابطه بین نعمت‌ها و زندگی بندگان درهم ‌تنیده است. اگر کسی به مصلحتی برخورد کند و آن را اعلام نکند، نوعی بی‌وفایی به شمار می‌رود. بهترین راه این است که از خواسته‌های غیرمناسب دوری کنی و به سمت مقامات بلند و مسئولیت‌های قضایی نروی، تا خود را به گناهی بزرگ آلوده نکنی. آنچه که دیده‌ای و شنیده‌ای، همواره باید مورد توجه و پرهیز قرار گیرد.
یکی کرده بی آبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی
هوش مصنوعی: اگر کسی خود را به بی‌آبرویی دچار کند، دیگر از آبروی دیگران چه دردی می‌تواند داشته باشد؟
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک نام زشتش کند پایمال
هوش مصنوعی: گاهی اوقات یک نام بد می‌تواند تمام زحمت‌های سال‌ها تلاش برای به دست آوردن شهرت و اعتبار خوب را خراب کند.
قاضی را نصیحت یاران یکدل پسند آمد و بر حسن رای قوم آفرین خواند و گفت: نظر عزیزان در مصلحت حال من عین صواب است و مسئله بی جواب ولیکن،
هوش مصنوعی: قاضی از نصایح دوستان صمیمی‌اش خوشش آمد و به خوبی نظر مردم اشاره کرد و گفت: نظر عزیزان در مورد مصلحت من کاملاً درست است و مسئله جواب مشخصی ندارد. ولی به هر حال،
ملامت کن مرا چندان که خواهی
که نتوان شستن از زنگی سیاهی
هوش مصنوعی: هرچقدر که می‌خواهی مرا سرزنش کن، زیرا دیگر نمی‌توانم از این کثیفی و سیاهی پاک شوم.
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم
هوش مصنوعی: میتوان گفت که هرگز نمی‌توانم از یاد تو غافل شوم و حتی اگر بخواهم، نمی‌توانم خود را از این فکر دور کنم.
این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بیکران بریخت و گفته‌اند هر که را زر در ترازوست، زور در بازوست و آن که بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد.
هوش مصنوعی: او این را گفت و دیگران را برانگیخت تا حال او را بررسی کنند و برکت فراوانی را نثار کرد. گفته‌اند کسی که پول در اختیار دارد، قدرت و توان بیشتری نیز خواهد داشت و کسی که به دینار دسترسی ندارد، در عالم هیچ کس را ندارد.
هر که زر دید سر فرو آورد
ور ترازوی آهنین دوش است
هوش مصنوعی: هر کسی که ثروت را ببیند، سرش را پایین می‌آورد و تسلیم می‌شود، حتی اگر وزنه‌اش از آهن هم سنگین‌تر باشد.
فی الجمله شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. قاضی همه شب شراب در سر و شباب در بر. از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی:
هوش مصنوعی: در یک شب خلوت، خبری به قاضی رسید. او تمام شب را به نوشیدن شراب و لذت بردن از جوانی سپری کرد و به خاطر خوش‌گذرانی‌اش نتوانست بخوابد و با آهنگ دلنشینی حرف زد.
امشب مگر به وقت نمی خواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
هوش مصنوعی: امشب شاید به موقع نمی‌خواند این خروس، زیرا عاشقان هنوز از کنار بوسه‌ها سیر نشده‌اند.
یک دم که دوست فتنه خفته است زینهار
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس
هوش مصنوعی: لحظه‌ای که دوست تو آرام و بی‌خبراست، مراقب باش، چون ممکن است که عمر تو بر باد برود.
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
هوش مصنوعی: تا وقتی که صدای اذان صبح را از مسجد یا صداهای جشن و欢گویی را از خانه اتابک نشنوی، در حقیقت چیزی را تجربه نکرده‌ای.
لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن به گفتن بیهوده خروس
هوش مصنوعی: گفتن بیهوده و پر حرفی مانند زدن لب بر لب شخصی است که مانند چشم خروس احمق است. این به معنای آن است که برخی از گفتارها و سخنان بی‌فایده مشابه به کارهایی است که هیچ منطقی ندارند.
قاضی در این حالت که یکی از متعلقان در آمد و گفت: چه نشستی خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دقّی گرفته‌اند بلکه حقی گفته تا مگر آتش فتنه که هنوز اندک است به آب تدبیری فرو نشانیم مبادا که فردا چو بالا گیرد عالمی فرا گیرد. قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت:
هوش مصنوعی: در این وضعیت، قاضی وقتی یکی از افراد به او می‌گوید که چرا نشسته‌ای و باید حرکت کنی، توضیح می‌دهد که حسودان به تو آسیب زده‌اند. او توصیه می‌کند که هر چه زودتر از جا برخیزی و اقدام کنی تا شاید بتوانیم آتش فتنه را که هنوز کوچک است، با تدبیر خاموش کنیم و نگذاریم که در آینده اوضاع بدتر شود و مشکل بزرگ‌تر شود. قاضی با لبخند به او نگاه کرده و چیزی می‌گوید.
پنجه در صید برده ضیغم را
چه تفاوت کند که سگ لاید
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی ندارد که یک شیر در شکار خود چه واکنشی نشان دهد، زیرا در نهایت، آنچه اهمیت دارد، نتیجه کار اوست و کسی که فقط صدا می‌زند (مثل سگی که پارس می‌کند) در برابر قدرت واقعی او بی‌ارزش است.
روی در روی دوست کن بگذار
تا عدو پشت دست می خاید
هوش مصنوعی: با دوستانت رو در رو و صادقانه رفتار کن تا دشمنانت از حسرت و jealousy دچار مشکل شوند و در نهایت به حاشیه بروند.
ملک را هم در آن شب آگهی دادند که در ملک تو چنین منکری حادث شده است چه فرمایی؟ ملک گفتا: من او را از فضلای عصر می‌دانم و یگانه روزگار، باشد که معاندان در حق وی خوضی کرده‌اند. این سخن در سمع قبول من نیاید، مگر آنگه که معاینه گردد که حکما گفته‌اند:
هوش مصنوعی: در آن شب به ملک خبر دادند که در سرزمین تو یک عمل ناپسند انجام شده است و نظر تو چیست؟ ملک پاسخ داد: من او را از افراد برتر زمان خود می‌شمارم و فردی بی‌نظیر است؛ ممکن است دشمنان علیه او سخن گفته باشند. این گفته در نظر من زمانی معتبر است که به طور مستقیم بررسی شود، همان‌طور که حکیمان گفته‌اند.
به تندی سبک دست بردن به تیغ
به دندان برد پشت دست دریغ
هوش مصنوعی: با تندی و سریع اقدام کردن به کارهایی که خطرناک یا ناپسند هستند، ممکن است عواقب ناخوشایندی به همراه داشته باشد و انسان را به دردسر بیندازد. لذا باید در چنین موقعیت‌هایی با احتیاط و تفکر عمل کرد.
شنیدم که سحرگاهی با تنی چند خاصان به بالین قاضی فراز آمد. شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته و قاضی در خواب مستی بی خبر از ملک هستی.
هوش مصنوعی: در سپیده‌دم، شنیدم که چند نفر از خاصان به نزد قاضی رفتند. شمعی را دیدند که روشن بود و شاهدی نشسته بود و مشغول ریختن می بود؛ در حالی که قاضی در خواب عمیق و مستی بود و از دنیای اطرافش بی‌خبر بود.
به لطف اندک اندک بیدار کردش که خیز، آفتاب برآمد. قاضی دریافت که حال چیست. گفتا: از کدام جانب برآمد، گفت: از قبل مشرق. گفت: الحمد لله که در توبه همچنان باز است به حکم حدیث که: لایُغلَقُ علی العبادِ حتی تَطلَعَ الشمسُ مِن مَغربِها، استَغْفِرُکَ اللّهُمَّ و اَتوبُ الیکَ.
هوش مصنوعی: به آرامی او را بیدار کرد و گفت: برخیز، آفتاب طلوع کرده است. قاضی متوجه شد که چه اتفاقی افتاده است. پرسید: آفتاب از کدام سو برآمده است؟ پاسخ داد: از سمت مشرق. قاضی گفت: الحمد لله که در توبه همیشه باز است، طبق حدیث که می‌گوید: درهای توبه به روی بندگان بسته نخواهد شد تا زمانی که خورشید از مغرب طلوع کند. سپس با صدای بلند گفت: خدایا از تو طلب آمرزش می‌کنم و به سوی تو بازمی‌گردم.
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام
هوش مصنوعی: دو عامل مرا به گناه واداشتند: تقدیر بد و عقل ناقص.
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام
هوش مصنوعی: اگر مرا به بند کشی، سزاوار آن هستم و اگر ببخشی، عفو تو شایسته‌تر از انتقام است.
ملک گفتا: توبه در این حالت که بر هلاک اطلاع یافتی سودی نکند. فَلَم یَکُ یَنفَعُهُم ایمانُهُم لَمّا رَأَوا بَأسَنا.
هوش مصنوعی: ملک گفت: در این شرایط که به هلاکت خود آگاهی پیدا کردی، توبه کردن فایده‌ای ندارد. زمانی که عذاب ما را دیدند، ایمانشان به دردشان نخورد.
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن
که نتوانی کمند انداخت بر کاخ
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی مرتکب خطا یا دزدی شده است، توبه کردن او بی‌فایده است اگر نتواند به اصلاح کارهای خود و جبران اشتباهاتش اقدام کند. به عبارت دیگر، توبه در صورتی ارزش دارد که همراه با عمل و تلاش برای بهبود اوضاع باشد.
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ
هوش مصنوعی: از میوه‌ی درخت بالا نرو و دستت را کوتاه کن، چون دست خودت به این شاخ نمی‌رسد.
تو را با وجود چنین منکَری که ظاهر شد، سبیل خلاص صورت نبندد. این بگفت و موکلان در وی آویختند. گفتا که مرا در خدمت سلطان یکی سخن باقیست. ملک بشنید و گفت: این چیست؟ گفت:
هوش مصنوعی: با وجود این منکر که ظاهر شده، نباید حواست را از امر مهمی که در پیش است، پرت کنی. این را گفت و موکلان به او نزدیک شدند. او ادامه داد که در خدمت سلطان یک موضوع باقی مانده است. ملک شنید و پرسید: این چیست؟
به آستین ملالی که بر من افشانی
طمع مدار که از دامنت بدارم دست
هوش مصنوعی: به لباس خود، غمی را که بر من می‌پاشی، شکت نکن که من دستم را از دامن تو کنار می‌کشم.
اگر خلاص محال است از این گنه که مراست
بدان کرم که تو داری امیدواری هست
هوش مصنوعی: اگر رهایی از این گناه برای من غیرممکن است، به خاطر لطف و مهربانی تو، امید دارم که شاید روزی نجات یابم.
ملک گفت: این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی، ولیکن محال عقل است و خلاف شرع که تو را فضل و بلاغت امروز از چنگ عقوبت من رهایی دهد. مصلحت آن بینم که تو را از قلعه به زیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. گفت: ای خداوند جهان، پرورده نعمت این خاندانم و این گناه نه تنها من کرده‌ام، دیگری را بینداز تا من عبرت گیرم. ملک را خنده گرفت و به عفو از خطای او در گذشت و متعندان را که اشارت به کشتن او همی کردند گفت:
هوش مصنوعی: ملک گفت: این لطیفه‌ای که آوردی و این نکته عجیبی که گفتی، بسیار جالب است، اما عقل به آن اعتقاد ندارد و با اصول دین هم سازگار نیست که فضل و بلاغت تو بتواند امروز تو را از مجازات من نجات دهد. من فکر می‌کنم بهتر است که تو را از قلعه پایین بیندازم تا دیگران عبرت بگیرند و نصیحت‌پذیر شوند. او گفت: ای خداوند جهان، من از نعمت‌های این خاندان پرورش یافته‌ام و این گناه فقط از من نیست، دیگران را نیز مجازات کن تا من عبرت بگیرم. ملک خنده‌اش گرفت و با گذشت از اشتباه او، به آنهایی که خواهان کشتن او بودند گفت:
هر که حمال عیب خویشتنید
طعنه بر عیب دیگران مزنید
هوش مصنوعی: هرکس که بار عیب‌های خود را به دوش می‌کشد، حق ندارد به عیب‌های دیگران ایراد بگیرد.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1389/10/22 09:12
ناشناس

سلام حکایت ش. 20 نقص و افتادگی زیاد دارد اصلاح فرمایید.

1390/12/22 18:02
جواد

..
در چـشـم مـن آمـد آن سـهی سـرو بـلـنـد
بــربــود دلــم ز دســت و در پــای افــکــنــد
ایـن دیـده شــوخ مـیـکــشــد دل بــکــمـنـد
خـواهـی کـه بـکـس دل نـدهی دیده بـبـنـد
شنیدم که درگذری پیش قاضی آمد، برخی از این معامله بسمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده.قاضی یکی را گفت از علمای معتبر که هم عنان او بود:
آن شــاهـدی و خــشــم گـرفـتــن بــیـنـش
و آن عـقـده بــرابــر وی تــرش شــیـریـنـش
در بـلـاد عـرب گـویند :ضـرب الـحـبـیب زبـیب
از دســت تــو مــشــت بــر دهــان خــوردن
خـوشـتـر کـه بـدسـت خـویـش نـان خـوردن
همانا کز وقاحت او بوی سماحت همی آید
انـــگـــور نـــوآورده تــــرش طــــعــــم بــــود
روزی دو سـه صـبـر کـن کـه شـیـرین گـردد
این بگفت ... گفته اند:
نـه در هـرســخــن بــحــث کــردن رواســت
خــطــا بــر بــزرگـان گـرفــتــن خــطــاســت
اما بحکم آنکه ..
یـــکـــی کـــرده بــــی آبــــروئی بــــســـی
چـــــه غـــــم دارد از آبـــــروی کــــســـــی
بـــســـا ...
قاضی را نصیحت یاران یک دل پسند آمد و بر حسن رای قوم آفرین خواند و گفت: نظر عزیزان در مصلحت حال من عین صوابست و مسئله بی جواب ولیکن
مـلــامــت کــن مــرا چــنـدانـکــه خــواهـی
کـه نـتــوان شـسـتــن از زنـگـی سـیـاهـی
از یـاد تــو غــافــل نــتــوان کــرد بــهــیـچــم
ســر کـوفـتــه مـارم نـتــوانـم کـه نـپــیـچــم
این بگفت و .... ندارد
هـــــر کـــــه زر دیـــــد ســــــر فــــــرو آورد
ور تـــــرازوی آهــــنــــیــــن دوشــــســـــت
فی الجمله شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر. قاضی همه شب شراب در سر و شباب در بر از تنعم نخفتی و بترنم گفتی:
امـشـب مگـر بـوقـت نمیخـواند این خـروس
عـشـاق بـس نـکـرده هنوز از کـنـار و بـوس
پــســتــان یـار در خــم گــیـســوی تــابــدار
چــون گـوی عـاج در خــم چــوگـان آبــنـوس
یک دم که چـشـم فتـنه بـخـوابـسـت زینهار
بــیـدار بــاش تــا نـرود عــمـر بــر فـســوس
تـا نـشـنـوی ز مـسـجـد آدینـه بـانـگ صـبـح
یــا از در ســـرای اتـــابـــک غـــریــو کـــوس
لب از لبـی چـو چـشـم خـروس ابـلهی بـود
بــرداشــتــن بــگــفــتــن بــیـهـوده خــروس
قاضی در این حالت، ..گفت
پـــنـــجـــه در صـــیـــد بـــرده ضـــیــغـــم را
چـــه تـــفـــاوت کـــنــد کـــه ســـگ لـــایــد
روی در روی دوســـــت کـــــن، بـــــگـــــذار
تـــا عـــدو پـــشـــت دســـت مـــیــخـــایــد
ملک را هم...حکیمان گفته اند:
بـــتــنــدی ســبــک دســت بــردن بــتــیــغ
بـــدانـــدان گـــزد پـــشـــت دســـت دریـــغ
شنیدم که ... این حدیث که لا یغلق باب التوبه علی العباد حتی تطلع الشمس من مغربها استغفرک اللهم و اتوب الیک
ایـن دو چــیــزم بــر گــنــاه انــگــیــخــتــنــد
بـــخـــت نــافــرجـــام و عـــقــل نــاتـــمــام
گــر گــرفــتـــارم کــنــی مــســتـــوجـــبـــم
ور بــبــخــشــی عــفــو بــهـتــر کـانـتــقــام
ملک گفتا: توبه در این حالت که بر هلاک خویش اطلاع یافتی سودی نکند فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا
چــه ســود از دزدی آنــگــه تـــوبـــه کــردن
کــه نــتــوانـی کــمــنـد انـداخــت بــر کــاخ
بــلــنــد از مــیـوه گــو کــوتــاه کــن دســت
کــه کــوتــه خــود نــدارد دســت بــر شــاخ
ترا با وجود چنین منکری..گفت:
بآســتــیـن مـلـالـی کـه بــر مـن افـشـانـی
طــمـع مـدار کــه از دامـنـت بــدارم دســت
اگر خلاص محالست از این گنه که مراست
بـدان کـرم کـه تـو داری امـیـدواری هـسـت
ملک گفت: این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی. ولیکن محال عقلست و خلاف شرع که ترا فضل و بلاغت امروز از چنگ عقوبت من رهائی دهد.
مصلحت آن بینم که ترا از قلعه بزیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. گفت: ای خداوند جهان پروده نعمت این خاندانم و این گناه نه تنها من کرده ام.
دیگر را بینداز تا من عبرت گیرم. ملک را خنده گرفت و بعفو از سر جرم او درگذشت و متعنتان را که اشارت بکشتن او همی کردند گفت:
هــر کــه حــمــال عــیـب خــویـشــتــنــیـد!
طـــعـــنــه بـــر عـــیــب دیــگــران مــزنــیــد

1392/03/23 21:05
علی نامیرا

«شاهد نشسته و *می* ریخته و قدح شکسته» درست است.

1394/01/20 17:04

این حکایت ناقص است
متن کامل آن :
پیوند به وبگاه بیرونی/

1394/10/30 22:12
غلامحسن

سلام متنی رو که آقا جواد نوشتن درسته. بعد ازاین حکایت هم حکایت زیر میاد که شما به اشتباه بخشی از اونو آخر این اوردین. حکایت 21 جــوانــی پـــاکــبـــاز پــاک رو بـــود کــه بــا پــاکـیـزه رویی در گـرو بــود
چـنین خـواندم که در دریای اعظـم بـــگــردابــی درافــتــادنــد بـــا هــم
چـو مـلـاح آمـدش تـا دسـت گـیـرد مــبــادا کــانـدران حــالــت بــمــیـرد
همی گفـت از میان موج و تـشـویر مـرا بــگــذار و دســت یـار مـن گـیـر
درین گفتن جهان بر وی برآشفت شنیدندش که جان میداد و میگفت
حـدیث عشـق از آن بـطال مینوش که در سـخـتـی کند یاری فـراموش
چــنـیـن کــردنــد یـاران زنـدگــانـی ز کـار افـتــاده بــشــنـو تــا بــدانـی
که سـعدی راه و رسـم عشقبـازی چــنــان دانـد کــه در بــغــداد تــازی
دلــارامــی کــه داری دل درو بــنــد دگـر چـشـم از همـه عـالـم فـروبـند
اگـر مـجـنون لـیلـی زنده گـشـتـی حـدیث عشق از این دفتـر نبـشتـی. لطفا تصحیح کنید.

1397/07/22 09:10

متن چاپ شده حکایت 20 باب پنجم گلستان هنوز به تاریخ بیستم اکتبر 2018 هنوز اصلاح نشده است.
متن این حکایت در کتاب گلستان سعدی، از روی نسخه تصحیح شده محمد علی فروغی، انتشارات ققنوس، چاپ 1366 به شکل زیر چاپ شده است.
قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سرخوش بود و نعل دلش در آتش. روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان و برحسب واقعه گویان
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بربود دلم ز دست و در پای افکند
این دیده شوخ میکشد دل بکمند
خواهی که بکس دل ندهی دیده ببند
شنیدم که درگذری پیش قاضی آمد، برخی از این معامله بسمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده. دشنام بی تحاشی داد و سقط گفت و سنگ برداشت و هیچ از بی حرمتی نگذاشت. قاضی یکی را گفت: از علمای معتبر که هم عنان او بود
آن شاهدی و خشم گرفتن بینش
و آن عقده برابر وی ترش شیرینش
در بلاد عرب گویند ضرب الحبیب زبیب
از دست تو مشت بر دهان خوردن
خوشتر که بدست خویش نان خوردن
همانا کز وقاحت او بوی سماحت همی آید
انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد
این بگفت و بمسند قضا باز آمد. تنی چند از بزرگان عدول که در مجلس حکم او بودند زمین خدمت ببوسیدند که باجازت سخنی در خدمت بگوئیم اگر چه ترک ادبست و بزرگان گفته اند:
نه در هرسخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست
اما بحکم آنکه سوابق انعام خداوندی ملازم روزگار بندگانست مصلحتی که بینند و اعلام نکنند نوعی از خیانت باشد. طریق صواب آنست که با این پسر گرد طمع نگردی و فرش ولع درنوردی که منصب قضا پایگاهی منیع است تا بگناهی شنیع ملوث نگردانی و حریف اینست که دیدی و حدیث اینکه شنیدی
یکی کرده بی آبروئی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی
بسا نام نیکوی پنجاه سال
که یک نام زشتش کند پایمال

قاضی را نصیحت یاران یک دل پسند آمد و بر حسن رای قوم آفرین خواند و گفت: نظر عزیزان در مصلحت حال من عین صوابست و مسئله بی جواب ولیکن
ملامت کن مرا چندان که خواهی
که نتوان شستن از زنگی سیاهی
از یاد تو غافل نتوان کرد بهیچم
سر کوفته مارم نتوانم که نپیچم
این بگفت و کسان را به تفحص حال وی برانگیخت و نعمت بی کران بریخت و گفته اند هرکه را زر در ترازوست زور در بازوست و آنکه بر دینار دسترس ندارد در همه دنیا کس ندارد
هر که زر دید سر فرو آورد
ور ترازوی آهنین دوشست
فی الجمله شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شذ قاضی همه شب شراب در سر و شباب در بر از تنعم نخفتی و بترنم گفتی:
امشب مگر بوقت نمیخواند این خروس
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
یک دم که چشم فتنه بخوابست زینهار
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
لب از لبی چو چشم خروس
ابلهی بود
برداشتن بگفتن بیهوده خروس
قاضی در این حالت که یکی از متعلقان درآمد و گفت چه نشستی خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دقی گرفته اند بلکه حقی گفته.
تا مگر آتش فتنه که هنوز اندکست به آب تدبیری فرونشانیم مبادا که فردا چون بالا گیرد عالمی فرا گیرد. قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت
پنجه در صید برده ضیغم را
چه تفاوت کند که سگ لاید
روی در روی دوست کن، بگذار
تا عدو پشت دست میخاید
ملک را هم در آن شب آگهی دادند که در ملک تو چنین منکری حادث شده است چه فرمائی؟ ملک گفتا من او را از فضلای عصر میدانم و یگانه روزگار باشد که معاندان در حق وی خوضی کرده اند. این سخن در سمع قبول من نیاید، مگر آنگه که معاینه گردد که حکما گفته اند
بتندی سبک دست بردن بتیغ
بداندان بررد پشت دست دریغ
شنیدم که سحرگاه با تنی چند از خاصان ببالین قاضی فرازآمد. شمع را دید ایستاده و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته و قاضی در خواب مستی بی خبر از ملک هستی.
بلطف اندک اندک بیدار کردش که خیز که آفتاب برآمد. قاضی دریافت که حال چیست. گفت: از کدام جانب برآمد؟ گفت: از قبل مشرق.
گفت: الحمدالله که در توبه همچنان بازست. بحکم حدیث که لا یغلق باب التوبه علی العباد حتی تطلع الشمس من مغربها استغفرک اللهم و اتوب الیک
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام
گر گرفتارم کنی مستوجبم
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام
ملک گفتا توبه در این حالت که بر هلاک خویش اطلاع یافتی سودی نکند فلم یک ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن
که نتوانی کمند انداخت بر کاخ
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ
ترا با وجود چنین منکری که ظاهر شد سبیل خلاص صورت نبندد. این بگفت و موکلان در وی آویختند. گفتا مرا در خدمت سلطان یک سخن باقیست ملک بشنید و گفت این چیست؟ گفت:
بآستین ملالی که بر من افشانی
طمع مدار که از دامنت بدارم دست
اگر خلاص محالست از این گنه که مراست
بدان کرم که تو داری امیدواری هست
ملک گفت: این لطیفه بدیع آوردی و این نکته غریب گفتی. ولیکن محال عقلست و خلاف شرع که ترا فضل و بلاغت امروز از چنگ عقوبت من رهائی دهد. مصلحت آن بینم که ترا از قلعه بزیر اندازم تا دیگران نصیحت پذیرند و عبرت گیرند. گفت: ای خداوند جهان پروده نعمت این خاندانم و این گناه نه تنها من کرده ام.
دیگر را بینداز تا من عبرت گیرم. ملک را خنده گرفت و بعفو از سر جرم او درگذشت و متعندان را که اشارت بکشتن او همی کردند گفت
هر که حمال عیب خویشتنید!
طعنه بر عیب دیگران مزنید.
با سپاس٬ پریناز

1397/07/22 09:10

معنی بعضی از واژه های استفاده شده در این حکایت
منبع:
پیوند به وبگاه بیرونی/
——
متهلف = اندوهگین، اندوهناک، دریغاگو، غمگین، متاسف، محزون
مترصد = چشم‌به‌راه؛ منتظر، درکمین،
سمع = گوش ؛ آنچه شنیده شود؛ (اسم مصدر) [قدیمی] حس شنوایی
تحاشی = منکر شدن. دوری کردن؛ پرهیز کردن؛ از چیزی دوری گزیدن.
سقط = سقط گفتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] دشنام دادن؛ ناسزا گفتن
عنان = [مجاز] برابر بودن.
ضرب = زدن؛ کوبیدن؛ کتک زدن
زبیب = کشمش , رنگ قرمز مایل به ابی
سماحت = جوانمرد شدن؛ اهل جود و بخشش شدن؛ جوانمردی؛ بخشش
ملازم = کسی که همیشه با کس دیگر باشد؛ همراه؛ نوکر.
منیع = مصون , ازاد , مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقیح واکسن , دارای مصونیت قانونی و پارلمانی, , مقدس
شنیع = با شرارت بی پایان , بیرحم , ستمگر
ملوث = پلید و آلوده‌شده؛ آلوده‌به‌پلیدی.
تفحص = جستجو کردن؛ کاوش‌ کردن؛ تحقیق ‌کردن دربارۀ امری یا چیزی.
شحنه = [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) مردی که او را پادشاه برای ضبط کارها و سیاست مردم در شهر نصب کند. بعرف آن را کوتوال و حاکم گویند و این لفظ به فتح غلط است . (از آنندراج ). نگهبان شهر. عسس و صوبه دار. نواب و نایب حاکم شهر. رئیس پولیس .
شباب = جوانی؛ از سن بلوغ تا سی‌سالگی
ترنم = آواز خواندن؛ زمزمه کردن به آواز خوش
غریو = افغان، بانگ، جیغ، خروش، داد، دادوبیداد، زاری، غوغا، فریاد، فغان، گریه، نعره، ولوله، همهمه، هیاهو = دادوفریاد مردم. غوغا؛ جاروجنجال
متعلقان = وابستگان، خویشان، کسان، اقوام
دقی = دقی . [ دَق ْ قی ] (اِ صوت ) اسم صوت است و کوفتن چیزی را بر چیزی میرساند خاصه هرگاه بشدت کوفته شود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
ضیغم = (تلفظ: zeyqam) (عربی ، ضَیغم) شیر بیشه ، شیر قوی ؛ (به مجاز) شجاع و دلیر ؛ (در اعلام) نام چند تن از اشخاص در تاریخ .
سگ لاید = لائیدن . نالیدن . (برهان ). عوعو کردن سگ
شاهد = [قدیمی، مجاز] معشوق؛ محبوب. - مرد یا زن خوب‌رو
مستو جب = (صفت) [عربی: مستَوجب] 1. مستلزم؛ ایجاب‌کننده. - سزاوار.
متعنتان = جویندگان گناه کسان
حمال= حمل کننده

1399/08/19 01:11
Fatêh.A

درودتان، تصاویر موجود در گنجینه‌ی گنجور غنیمتی گرانبهاست که اگر نبودند معتقدان می‌آمدند و این داستان و اشعار را مصادره می‌فرمودند ...

1400/01/06 20:04
آزادبخت

سعدی در این حکایت رسایی و شیوایی و سخندانی و حکمت و جامعه شناسی و اخلاق و سیاست را به اوج رسانده

1403/08/09 18:11
رضا از کرمان

سلام 

 در سخنوری وشیوایی سخن شیخ اجل تردیدی نیست ولیکن نمیدانم این حکایات که ایشان نقل میکنند واقعی است یا تخیلی ولی جالبه که بازگو کننده وضعیت اجتماعی آن دوره است که وقتی دقت میکنی با این دوره زیاد فرق نکرده مثلا با پول همه کار امکان پذیره،عیب بزرگان عیب نیست ،همه بزرگان از هم آتو دارند ، شاه یا حاکم اگه دلش بخواد حکم خداوندی وحد شرعی را  وتو میکنه و....

خلاصه این که فرمودی اخلاق را به اوج رسانده من که اخلاقیاتی ندیدم که به اوج برسه شاید هم حضرتعالی  معنی حکایت را  نگرفتید خلاصه بگذریم بقول حضرت حافظ:

عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است

کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

شاد باشید

1400/07/08 12:10
همیرضا

«سحرگاهی» احتمالا می‌بایست به شکل قیدی خوانده شود یعنی «وقت سحر» چون وقایع در یک شب اتفاق می‌افتند و صحبت از سحرگاه دیگری نیست، در خوانش فعلی (خودم) یای متصل به شکل نکره خوانده می‌شود که معنی «یک سحرگاه» را می‌دهد. پس از تصحیح خوانش این حاشیه را پاک می‌کنم.

1402/04/18 04:07
محمد محمدی

عذر میخوام طرف پسر بوده؟؟

1403/02/26 16:04
مائده کریمی

بله قاضی همجنسگرا بوده

1403/08/09 18:11
رضا از کرمان

متاسفانه بله