حکایت شمارهٔ ۱۷
سالی محمد خوارزمشاه رحمة الله علیه با خَتا برای مصلحتی صلح اختیار کرد. به جامع کاشغَر در آمدم، پسری دیدم نحوی به غایتِ اعتدال و نهایتِ جمال، چنان که در امثال او گویند:
مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و همی خواند: ضَرَبَ زیدٌ عمرواً و کان المتعدّي عمرواً. گفتم: ای پسر، خوارزم و خَتا صلح کردند و زید و عمرو را همچنان خصومت باقیست؟ بخندید و مولدم پرسید، گفتم: خاک شیراز. گفت: از سخنان سعدی چه داری؟ گفتم:
لختی به اندیشه فرو رفت و گفت: غالب اشعار او در این زمین به زبان پارسیست، اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد. کَلِّمِ الناسَ عَلی قَدرِ عُقولِهِم. گفتم:
بامدادان که عزم سفر مصمم شد، گفته بودندش که فلان سعدیست. دوان آمد و تلطف کرد و تأسف خورد که چندین مدت چرا نگفتی منم؛ تا شکر قدوم بزرگان را میان به خدمت ببستمی. گفتم:
با وجودت ز من آواز نیاید که منم
گفتا چه شود گر در این خطه چندی برآسایی تا به خدمت مستفید گردیم. گفتم نتوانم به حکم این حکایت:
این بگفتم و بوسه بر سر و روی یکدیگر دادیم و وداع کردیم.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
در س.4 و کان المعتدی علیه عمروا و در س. 7 لیس یرفع راسه درست است
---
پاسخ: با تشکر، در مورد اول، متن مطابق تصحیح فروغی است، در مورد دوم، «لیس» اضافه شد.
فکر می کنم این بیت از قلم افتاده قبل از ای دل عشاق
طبع تورا تا هوس نحو کرد صورت عقل از دل ما محو کرد
نه آقا ...!
ضرب زید عمرا وکان زید معتدی... درسته . جمله ی معروف مقدمه ی نحو
در مورد اون بیت - بله- جا افتاده- اما این طور
تا که تورا میل سوی نحو کرد
صورت عقل از دل ما محو کرد.
در پاسخ علی:
کجای این داستان نشانی از بچه بازی سعدی دارد؟ تازه اگر از دریچه ای که تو به داستان می نگری، و با پیش داوری ای که تو در سر داری به داستان نگریسته شود می توان گفت بچه سعدی باز بوده است نه بر عکس. تو را چه رسد که زهر و آلودگی ای را رواج دهی؟ چه سودی از این حرف های ناپخته می بری؟ بهتر است اندکی روی به اندیشه بیاوری و تحقیق بکنی و به آن چه می گویی باور داشته باشی نه آن که سمومی را که دیگران پراکنده اند تو هم همچون آدامس بجوی و به حاشیۀ گنجور بچسبانی. به قول سعدی:
پلیدی کند گربه بر جای پاک
چو زشتش نماید بپوشد به خاک
تو آزادی از ناپسندیده ها
نترسی که بر وی فتد دیده ها؟
پاسخ من از طرف سعدی به امثال علی:
1-به نطق آدمی بهتر است از دواب
دواب از تو به گر نگویی صواب
2-بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد
3-سعدی اگر نظر کند تا نه غلط گمان بری
کو نه به رسم دیگران بنده زلف و خال شد
پاسخ خود سعدی احتمالا خاموشی باشد.
دیگران انچه دارند بزرگ مینمایند و ما شاعری را که شعرش بر سازمان ملل اویخته اند خوار می داریم سعدی البته چون ما انسان بوده و گاهی شعرهای با معنای نا پسند انجمن سروران و بزرگان دارد این هیچ از بزرگی او نمی کاهد او به روی و ریا الوده نیست سعدی به زیبایی و شکوهمندی دری افزوده و این نا دیدنی نیست به قول دوستی زنگار تا نباشد اینه کجا تواند که برتابد و درخشد . ادم فرشته نیست همگان دانند .
در مورد سَعدی و این اتهام همجنس گرایی لطفا به کتاب شاهد بازی اثر دکتر شَمیسا مُراجعه کنید.
فرزاد جان کتاب شاهد بازاری دکتر شمیسا را خوانده ام وبرای دوستانی که دسترسی ندارند به این کتاب چکیده قسمت سعدی را می آورم
ابه باور ایشان سعدی هم بله!از شاعران شاهد بازیست که در جای جای آثارش معشوق مذکر رفت و آمد میکند خصوصا در باب پنجم گلستانش
اما از آنجایی که کارش پند است چون معلمی به خانواده ها نصیحت میکند کهپسرانشان را از امردبازان حفظ کنند ونقش مشوق بازی میکند برای مردان در باره ازدواج و نهی میکند آنها را از شاهد بازی!و اصلا گویا در آن دوره هم یکی از دغدغه های خانواده ها حفظ فرزندانشان بوده تا جایی که پای مراقب وسط بوده و به اصطلاح امروزی ها بپا!این مراقبت هاگاهی شوخی با اطفال را نیز شامل میشده (یعنی شما باید مراقب میبودید مبادا کسی به فرزند دلبندتان بگوید نازی یا خوشگل یا هتا به به چه شاه پسری)و این مراقبتها تا ریش درآوردن فرزند ادامه داشته ..ایشان در جایی هم پافشاری دارند بر این مساله که در غزلیات هم به وفور سعدی از شاهد و شاهد بازی سخن رانده اما بسیار لطیف و در لفافه است و برای همگان قابل فهم نیست که مرادش معشوق مذکر بوده
این خلاصه ای بود( از بخش سعدی کتاب شاهد بازاری دکتر شمیسا برای حفظ امانت)
در پاسخ به آقای علی،
پسرجان: اینکه بخت خیلی بلندی داری و می بایست روزی 5 مرتبه شکرگذاریت رو از خدا فراموش نکنی که مقارن با دوران زندگی شیخ اجل نبوده ای که چنانچه اگر می بودی، حکایتی می فزودی.
فکر میکنم یک بیت قبل از اولین بیت (من آدمی) از قلم افتاده.
معلمت همه خوبی و دلبری آموخت
جفا و ناز عتاب و ستمگری آموخت
لطفأ مراجعه شود به نسخه تصحیح شده توسط مرحوم استاد فروغی و استاد قریب.
این بیت قبل از "ای دل عشاق به دام..." از قلم افتاده است و در وزنه متن و شعر کمبود آن به خوبی حس می شود:
طبع تو را تا هوس نحو کرد
صورت صبر از دل ما محو کرد
عرفا با دیدن زیبایی مخلوق،خالق را تسبیح میکنند.اکثر علما بزرگوار میگن خیام هم دائم الخمر بوده.جون خودتون به سعدی هم انگ هم جنس بازی نزنید.از طرفی هیچ بعید نیست که این حکایات با گذر زمان دستخوش تغییر شده باشند.به نظر من این داستان هیچ پندی ندارد و باسر هم بندی چند تا موضوع و شعر پراکنده،هویت ساختگیش معلوم
در ضمن به سعدی که میگوید:صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار
این وصله ها نمیچسبه.ای سعدی اونی که ما شنیدیم نیست
ریشهی توجه به معشوق مذکر از یونان باستان شروع میشود و افرادی مثل افلاطون به آن جنبهی مثبت دادند و ارائهی نظریهی عالم مثل(mosol) عشق افلاطونی یعنی توجه به معشوق زمینی به عنوان آینهای از زیبایی معشوق الهی نگاه کردند. اما متأسفانه چون زنان را شایستهی انعکاس نور زیبایی الهی نمیدانستند پسران نابالغ را جایگزین آن کردند.
در بهترین حالت، عشق به پسران نابالغ بدون رابطهی جنسی را وسیلهای برای رسیدن به عشق الهی میدانستند.ولی از این نظریه سوءاخلاقی زیادی شده است که نمیتوان در مورد سعدی حکم قطعی داد که آلوده شده است یا نه؟
شمس تبریزی به اوحدالدین کرمانی گفت چرا پسران زیبا رو را به دور خودت جمع کرده ای و با آنان سماع میکنی؟ او جواب داد من زیبایی ماه را در انعکاس آب میبینم. شمس جواب داد اگر تو دمل در گردن نداری (به قول خودمان مرض نداری!!) چرا سرت را بالا نمیکنی و مستقیم به ماه نمینگری؟
اگر سعدی هم قرار بود مثل مشتی زاهد کور دل تاریک اندیش فکر کند هرگز عارف نمیشد.
هربار که طبعم هوس این حکایت میکند، به شوق رسیدن به این بیت پر میکشد که: «طبع تو را تا هوس نحو کرد/ صورت صبر از دل ما محو کرد». اگر مرحمت فرموده، پیش از «ای دل عشاق به دام تو صید . . . »، بال پرواز دلمان را بهجای خود برگردانید، به دوصد بار و بیش سپاسگزار خواهم بود.
ادعای دوستانی هم که سعدی کبیر را «شاهدباز» و مانند آن خطاب کردهاند، بدون آوردن گواهی از پزشکی قانونی هیچ اعتباری ندارد!
درود. سعدی دنبال آن است که هنر و تکنیک ادبیش را به رخ بکشد. در پی ساختن گلستان مصنوعی و ضد گزند از باد و باران است... جاذبه روابط عاشقانه، سوژهء خوبی بوده برایش که کارش را بکند. غرضش، خلق نقش بازمانده'ای از خویش است و به هدفش هم رسیده.
دهنی که آلوده و گرفتار آنهمه پستی باشد نمی تواند ایهمه بلندی بیافریند. حال که آفریده پس دامن ذهن را نیالوده. یکی را بر هزار تاویل بردن آسانتر است و به عقل نزدیک تر تا هزار را بر یکی. پس سنگ در چاه میافکن و هزار عاقل را درگیر مکن داداش جون و برو برای اعمالت دست آویز دیگری پیدا کن.
سلام خواهد میکنم شعر عربی رو ترجمه کنید
جواب به حسن
ترجمه شعر عربی
بیت اول
گرفتار فردی نحو دان شدم که همانند حمله زید بر عمرو, خروشان برمن یورش می برد .
بیت دوم
دامن کشان بود و سر را بلند نمی کرد . آیا آنکه دامن کشان میرود به کسی نظر می کند ؟
خدا رحمت کند شیخ اجل سعدی(رحمت الله علیه والغفران)را
. ....نام سعدی همه جا رفت به شاهد بازی *** واین نه عیب است که در مذهب ما تحسین است.....سعدی از سرزنش غیر نترسد هیهات ***غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را.......
این دو بیت همه چیز را مینمایاند....
نویسندگان این نگرانی ها در باره شاهد دوستی سعدی گویا بکلی از گفتمان امروزی در باره نظریه های همجنس گرایی ناآگاهند. فضای امروزه ایران هنوز گرفتار کیش رفتاری ها و کژاندیشی سنتی ست.
فیلم های هنری زیادی دیدم وبر عاشقانه های بسیاری گریستم وتازه شدم اما نهایت ای حکایت انتهای همه ی زیبایی هاست .سیب گویی وداع بستان کرد...
در مورد دوستمون علی و دیگران دوستان متوهم ما که همه شاعرهای ما رو عارف و صوفی می دونند،سعدی با تمام اینکه انسان کاملی بوده ولی دل داشته و مانند هر کس دیگه ای دوره نوجوانی و جوانی داشته و شور و حال خاص خودش،بزرگتر از هرچیزی صداقت سعدی هست که تمام وقایع دوران جوانی خودش رو حال هر چی که باشه عینا نقل کرده،در مورد دوستان متوهم که از یک حکایت به این وضوح و این یقینی رو نچسبونید به عرفان بس کنید ،شاعر داره میگه من میخوام شاهد بازی کنم دوست توهم زده نمی خواد قبول کنه،آخه به شما چه شما اگر دنبال عرفان هستی برو ثنایی بخون...
درود بر عاشقان علم و ادب. خواستم یه نکته ای عرض کنم سعدی انسان جهان دیده و همه جا رفته و همه چیز دیده ای بوده و البته که مسائل جنسی و علی الخصوص همجنسگرایی در مجالس به فراوانی دیده و شنیده میشه و همچنین توجه کنیم که سهدی انسان بوده و هر انسانی هم دچار شهوت میشه و همین طوری که از این شعر بر میاد مشخص می کنه که اگرچه سعدی شاید میل به همجنسگرایی داشته ولی صبر پیشه کرده و خودش رو به این کار آلوده نکرده (که البته خدا بهتر میدونه) و ما همانند فرشتگان خوبی محض که نیستیم گاهی اوقات دچار شهوت میشیم ولی مهم اینه که به گناه آلوده نشیم . من خودم جوونم وهمه رفیقام که هم سن خودمن علی الظاهر از این دسته حرفایی که بعضی اوقات سعدی زده میزنن ولی هیچ کدومشون اهل عمل نیست و باید بدونیم آثار سعدی آیینه تمام نمای روزگارش هستن و به طور حتم در جامعه سعدی هم این امر بسیار رایج بوده . ولی لب مطلبم اینه که در هرکاری اعتدال خوبه من خودم سعدی رو بعنوان یکی از بزرگترین شعرای پارسی زبان قبول دارم و علاقه خاصی به گلستان و بوستان و غزلیاتش دارم ولی سعی می کنم در این دوست داشتن اعتدال داشته باشم یعنی نه اینکه اونو به درجه معصومیت برسونم نه اینوه بیام به طور قطع بگم سعدی همجنسبازه . ادب پارسی بسیار بسیار رمزآلوده و در هاله ای از ابهام قرار داره پس باید پرده ظاهر رو کنار بزنیم و به سراغ باطن بریم(که شاید خوب باشه و شایدم بد) و بدون حجت به اتهام زدن به دیگران اقدام نکنیم . درود بر شما دوستان گرامی
از دوستان بخاطر بعضی غلط های دستوری و نگارشی که در متنم بود عذرخواهی می کنم چون عجله داشتم اینطور شد.
ببخشائید
حاشیه ی آخری مربوط به بخش 20 دفتر ششم مثنوی می باشد
سلام خدمت دوستان؛
بحق نمی توانم این شعر را بخوانم و شاهدبازی و بچه بازی از آن برداشت نشود!! خواهش میکنم تعصب رو کنار بگذارید و با ذهن باز و عقل سلیم یکبار دیگر این شعر رو بخونید. سپاسگزارم.
در جمله "ضرب زیدُ عَمرواً" واو غیر ملفوظ در عمرواً زائد است و باید بصورت ضرب زید عمراً نوشته شود چون این واو که جهت افتراق از عُمر اضافه شده فقط در حالت جر و رفع بر کلمه قرار می گیرد و در حالت نصب بدلیل غیر مصروف بودن عُمر به واو اضافه در عَمرو نیازی نیست و باید همان عَمراً کتابت شود
عنایت فرموده اصلاح نمائید
بلیت بنحوی یصول مغاضبا: به شخصی نحوی دچار شدم که به من با خشم حمله میاورد
علی کزید فی مقابله العمرو: چنانکه گویی زید با عمرو مقابله میکند
علی جر ذیل لیس یرفع راسه: دامن کشان میرفت و سر خود را بلند نمیکرد
و هل یستقیم الرفع من عامل الجر: آیا رفع از عامل جر شایسته است؟
به عقیده یان ریپکا، محتملترین فرضیه برای تولد سعدی بین 610 تا 615 میباشد که توسط عباس اقبال، مورخ و ادیب معاصر، طرح شدهاست؛ هرچند حتی با این فرض نیز عمر سعدی بسیار طولانی میشود. تاریخ مرگ سعدی را در منابع گوناگون، یکی از سالهای 690 تا 695 هجری قمری ذکر کردهاند. اما مورد اعتمادترین روایت که سعید نفیسی طرح میکند، این است که وی در 27 ذیحجه سال 690 هجری درگذشته است.
سعدی در گلستان حکایتی نقل میکند راجع به سفر خود به کاشغر در سالی که محمد خوارزمشاه با ختا صلح اختیار کرد. بنا بر شواهد تاریخی این رخداد در سال 610 هجری بودهاست. وی در این سفر با پسری زیباروی که در حال یادگیری صرف و نحو عربی بود، همکلام میشود. پسر از وی درخواست میکند شعری از سعدی برایش بخواند و سعدی هم فیالبداهه ابتدا شعری عربی و سپس شعری فارسی برای او میخواند. پسر نحوی بعداً که متوجه میشود این شخص، همان سعدی است، از او تقاضا میکند که مدت بیشتری در آنجا اقامت کند؛ اما سعدی بهرغم میل باطنی، تقاضای او را نمیپذیرد. سعدی در این سال، سن کمی داشتهاست و غیرممکن بوده که آوازهاش در شهر کاشغر در ترکستان شرقی به این درجه رسیدهباشد. از سوی دیگر، شمس قیس رازی در کتاب المعجم که در سال 630 هجری نوشته شدهاست، هیچ عبارت یا شعری از سعدی را نقل نمیکند؛ در حالی که به آثار بسیاری از دیگر شاعران آن دوران اشاراتی دارد. از این رو سفر به کاشغر و ملاقات با پسر نحوی، احتمالاً تخیلی است
بنا بر شواهد تاریخی، محمد خوارزمشاه در سال 610 هجری با ختا صلح اختیار کرد. پس سفر سعدی به کاشغر در این سال کمی مشکوک به نظر می آید. زیرا سعدی خود به سال 610 کودکی پنج ساله بوده است. نه مردی کامل که اشعارش تا ترکستان نیز رسیده باشد، هر چند شمس قیس
رازی در کتاب المعجم که به سال 630 هجری نوشته شده، هیچ شعری از سعدی را نقل نمیکند، در حالی که به آثار بسیاری از دیگر شاعران آن دوران اشاراتی داشته است. پس این داستان هم مانند بت سومنات رنگ و بوی تخیلی دارد.
مرحوم سعیدی سیرجانی در کتاب "در آستین مرقع" در فصل "نیمیم ز ترکستان..." در باب ارادت حبیب یغمایی به سعدی اینطور به این حکایت اشاره میکند:
همان سعدی بلند آوازهای که از یکسو صیت سخن در بسیط زمین رفتهاش وزیر مقتدری چون شمس الدین صاحبدیوان را به تعظیمی بی ابقه وا میدارد، تا در رهگذر عام از اسب فرود آید و حشمت و کوکبه سلطانی در هم شکند و بر دستش بوسه زند و از سوئی دیگر در جامع سمرقند با دیدن طلبهی اندکسال زیباروئی دل از دست میدهد و بیپروا از ملامت مدعیان، قواعد نحو عربی را واسطهی نظربازی میکند و "بلیت بنحوی یصول مغاضبا " میسراید، که بگفت احوال ما برق جهانست..
سلام
سعدی انسان یک بعدی نبوده و به همه ابعاد انسان و جامعه توجه داشته و به قول امروزی ها ایشان کلی نگر بوده و بعضی وصله ها به وی نمی چسبد.
چنانچه میفرماید:
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا کنان بستانیم
تو به سیمای شخص می نگری
ما در آثار صنع حیرانیم
این ابیات نشانگر غریزه جنسی ایشان نیست ، بلکه جهان بینی او را معرفی می کند .
جای تاسف دارد که دوستان با اینکه اهل ذوق و ادبند هنوز بسیار نگاه هموفوبیا و همجنسگراستیز دارند -
همجنسگرایی جدای از بحث حلال و حرامش و مکتسب و نطری بودنش گرایشی صادق و بی اختیار به زیبایی است اینکه جنسی و شهوت الود باشد یا عفیف و خویشتندار بحثی جداگانه میطلبد -
دیگر انکه ادبیات پارسی تقریبا در بیش از نود درصدش غزل مذکر است همانگونه که ادبیات عرب از دوران عباسی در این بستر غلطید -اما نمیتوان ان را کاملا تنانه و کامجو یا عفیف و عارفانه شمرد -
و این مختص به سعدی نیست بلکه برای هیچ شاعری در زمان سعدی و بعد و قبلش مقدور نبود حتی اگر معشوقی مونث داشت اورا با تانیث مورد خطاب قرار دهد -
انچه گفته شد درباره غزل عاشقانه است و درباره گلستان سخن جای دیگر است
باید هشداریم که سعدی در گلستان در پی تصویر جهان واقعی است او جهان را در گلستان انگونه که هست به تصویر میکشد و به قول قدما گلستان ایینه جهانی که هست است و بوستان اینه جهانی که باید باشد - دنیای بوستان دنیای متعالی و مورد نظر سعدی است اما گلستان دنیای پیرامون سعدیست دنیای واقعی با همه خوبی و بدی و زشت و زیبایش -
ما نمیتوانیم به شاعر و هنرمند دستور دهیم که اینگونه بگو و اگر اینگونه گفته بودی یا نگفته بودی بهتر بود -شاد یا ناشاد گلستان دنیای ماست سعدی انرا به تصویر کشیده خوب وبد و سیاه و سفیدش تقصیر تصویرگر نیست -
و اگر سعدی در تصویرگری خود رعایت امانت نکرده بود انگاه مقصر بود -
انگونه که از این حکایت و دیگر حکایات دیگر بر میاید سعدی به خوبان میل داشته است اما پیوسته خویشتندار و پاکدامن است - سعدی اهل سالوس و دروغ و ریا نیست سعدی در اثار صنع حیران است اما
در همجنسگرایی خویش نیز صادق است ـ عشقش را ریاکارانه به دم عرفان نمیبندد اما عشق زمینی اش اباحی نیست و سخت عفیف است او چون صوفیان عشق را دستاویز عرفان نگرفته است که المجاز قنطرة الحقیقه سعدی نه چون عرفا و صوفیه عشق نوخطان را پلی دانسته است که او را بخدا برساند و نه ذات احدیت و خدای آسمانها را به طرف پلی نزول داده است ـ او در آثار صنع حیران است اما مدعی نیست که این حیرانی او را به بارگاه قدس احدیت می رساند ـ عشق ورزی و زهد را با هم خلط نکرده است حلال را از حرام می شناسد ولی چه کند ای مسلمانان که از روی خوب شکیبش نمی باشد و اگر نظر بازی حرام باشد او بسی گناه دارد او میل به خوبان را گناه می داند و هر کس را که تو ببینی بسر خود دینی است.
و ما ابراً نفسی و لا ازکیها
که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است
بعشق و مستی و رسواییم خوش است از آنک
روا نباشد با عشق زهد ورزیدن
مرا شکیب نمی باشد ای مسلمانان
ز روی خوب لکم دینکم ولی دینی
-
او بر خلاف صوفیه سالوس مدعی عشق اسمانی نیست و چون عرافانی زنباره بیصفای پر ریا مدعی چشم بر اسمان داشتن نیز نیست که مدعی عشق عرفانی اند عشق ورزی خود را از نوع عرفانی نمی داند سعدی در بوستان بر اینگونه عقاید صوفیه خرده می گیرد او در جواب آنان که مدعی اند نظر بازی آنها را به خدا می رساند می گوید چرا در آثار خلقت حیوانات به وجود خالق متعال پی نمی برند و چرا مطابق با نص قرآن به چگونگی خلقت شتر نظر نمی کنند که قرآن می گوید افلا ینظرون الی الا بل کیف خلقت
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحب نظر
زمن پرس فرسوده روزگار
که بر سفره حسرت خورد روزه دار
نگارنده را خود همین نقش بود؟!
که شوریده را دل بیغما ربود؟
چرا طفل یکروزه ات دل نبرد!
که در پیش دانا چه بالغ چه خرد
محقق همان ببند اندر ابل
که در خوبرویان چین و چگل
سعدی در همجنسگرایی خود همچون عرفا و صوفیه ادعای کشف و کرامات ندارد او خود در پی نظر بازی نیست عشق ناخواسته همچون قضای آسمانی فرود آمده و سراپای وجودش را فرا گرفته است جهد مرد با قضای آسمانی بر نمی آید و چاره درد عشق را با همه علم عاجز است معشوق او انسانی است که دست در آغوش او دارد حسنش دائماً به یک قرار نمی ماند و او نیک می داند که آنچه برقرار نیست دلبستگی را نشاید ولی چه کند که آنجا که قضا آید اختیار نماند.
گو همه شهرم نظر کنند و ببینند
دست در آغوش یار کرده حمایل
استاد بهار در کتاب سبکشناسی خود به این حکایت اشاره میکند و خویشتنداری و عفت شیخ را میستاید
نکته دیگر انکه دوستان نباید گمان کنند که واژگان پسر و بچه و کودک در ادبیات فارسی افراد کم سن و سال را منظور نظر دارد اگر به شعر حافظ و دیگر غزلسرایان رجوع کنیم میبینیم که معشوق در عین لطافت طبع سطبر بازو و سخت کمان و زور اور و قوی پنجه دلاور و بالابلند و معتدل و دلیر و دلاور است و اینگونه توصیفها نمیتواند درمورد کودکان کم سن و سال باشد - بلکه بیشینه معشوقان غزل پارسی صاحب خط و محاسن هستند
همه دانند که من سبزه خط دارم دوست
نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را
-
باید توجه داشت که روال غزل عاشقانه در ان دوره یعنی از زمان اولین خلیفه عباسی تا عهد معاصر بر غزل مذکر بوده و حتی در عربی که غزل مونث و تغزل به زنان از زمان جاهلی رواج داشته پس از دوره عباسی کاملا خطاب مذکر گرفت تا جایی که ابونواس علنا بر معشوق گرفتن جنس مونث عیب میگیرد
عدت ماهیانه و زاییدن را به زشت ترین توصیفها یاد میکنند و در مقابل جوانان مذکر را میستایند
مثلا به این شعر ابونواس توجه کنید
غنیت عن الکواعب بالغلام
و عن شرب المروق بالمدام
اتجعل من تحیض بکل شهر
و ینبح جروها فی کل عام4
کمن القاه فی سرا و جهرا
و اطمع منه فی رد السلام
دیوان ابی نواس ص 572
با وجود پسران از دختران نارپستان و با شراب ناب از نوشیدن ته ماننده درد بی نیازم
آیا آن را که هر ماهه غرق در خون حیض می شود و همه ساله توله هایش ناله می کشند با پسری زیبا رویی که در نهان و آشکارا بی خوف محتسب با من است و از او در جواب سلام طمع می کنم برابر می نهی.
حال اشعار جانانه سعدی را بنگریم
در شعر سعدی عشق و حماسه به شهود مشترک رسیده اند عجز عاشقانه و عشق مردانه است غزل خطاب عاشقانه دو مرد است که روبروی هم ایستاده اند و سخن می پراکنند ـ مردِ عاشق و معشوقٍِ مرد
سخن از قضیه ای پست نیست سخن رو در روی دو دوست است سخن عاشق است و معشوق فارغ از هرچه می پنداری و نمی پنداری
من در وفا و عهد چنان کند نیستم
کز دامن تو دست بدارم بتیغ تیز
عاشقان کشتگان معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز
بهر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الا بتیغ بیزاری
سر از کمند تو سعدی بهیچ روی نپیچد
اسیر خویش گرفتی بکش چنانکه تو دانی
دست بجان نمی رسد تا بتو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش
بهزار خون سعدی بحلند بندگانت
تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم
طاقت سر بریدنم باشد
از حبیبم سر بریدن نیست
دست بیچاره چون بجان نرسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست
دست در خون عاشقان داری
حاجت تیغ بر کشیدن نیست
گر تیغ بر کشد که محبان همی زنم
اول کسی که لاف محبت زند منم
چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند
نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس
که چو من کشته بشمشیر غمت بسیارند
رمقی بیش نمانده است گرفتار غمت را
چند مجروح داشت بکش تا برهانی
زنهار نمی خواهم کز قتل امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی
سر که نه در پای عزیزان رود
بار گرانیست کشیدن بدوش
ز آنچه در پای عزیزان افکنند
ما سری داریم اگر داری سری
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
زدیدنت نتوانم که دیده بر دوزم
و گر مقابله بینم که تیر می آید
من از کمند تو اول چو وحش می برمیدم
کنون که انس گرفتم بتیغ باز نگردم
بساط عمر مرا گو فرو نورد زمانه
که من حکایت دیدار دوست در ننوردم
ای که بحسن قامتت سرو ندیده ام سهی
گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی
مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی
نزدیک من آنست که هر جور و جفایی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن
سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش
هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن
گر من ز محبتت بمیرم
دامن بقیامتت بگیرم
از دنیی و آخرت گزیر است
از صحبت دوست ناگزیرم
یکروز کمان ابروانت
میبوسم و گو بزن بتیرم
اهل دین و اعتقاد از هر نوعش که باشید اگر از اهل عرفان و اگر اهل پرهیز هستید اگر سعدی را پاک و یا الوده میدانید از خدای خودتان شرمتان باد مگر نه اینکه خالق و صاحب هستی خداست و شما باید بندگی کنید و مخلوقی - و عقاب و پاداش و و اختیار بندگان در دست خدا است میبینم که همگیتان پر از منی شده و جای خدا نشسته اید و تصمیم میگیرید و نظر میدهیتد سعدی همجنسباز و الوده به شما چه سعدی پاک و اسمانی باز هم به شما چه به کدام حق نیک و بدی سعدی را میسنجید که اگر همجنسگرا باشد بد است و اگر نباشد خوب است
و شرط بلند مرتبگی و قرب سعدی را در بود و نبود گناه و خواهش تنش میدانید
یعنی ان همه توحیدیه و حکمت و سوز دل شفاعت خواه این نمیشود و شما به جای خدا بخل میورزید ؟
- و تصمیم میگیرید شاید در دم اخر به مرتبه اولیآش رسانده و شاید سلسله مهرش جنبیده و فرموده هرچه خواهی کن که پس از برگ درختان سبز هر ورقش دفرتیست معرفت کردگار هیچ الودگی اثر نکند - به کوری چشم عیب گیران ترا ای سعدی به هر گناه صد حسنه دهم نامرد انکه اعتراض کند و زن باره انکه بخل ورزد - فضولان خود پرست عیبجو را با هزار سال عبادت به جهنم برید و به دست دیوان متجاوزشان دهید تا به گرز و الت هردو انچه را عیب میشمردید بر سرشان ارند و سعدی و جمله فاسقان و همجنسگرایان و مخنثان را در بهشت رحمت احدیت جای دهید تا ماتحت خرده گیر خود خدابین بسوزد -
اگر تیغ قهر برکشد، نبی و ولی سر درکشد. وگر غمزه لطف بجنباند بدان را بنیکان در رساند
گر به محشر خطاب قهر کند
انبیا را چه جای معذرتست
پرده از روی لطف گو بردار
کاشقیا را امید مغفرتست
--
بی معرفت تر از اهل عرفان و بیدین تر از مدعیان دین ندیدم به عیب و تنزیه خود مشغول باشید صد گناه و خودپرستی دارید که از مخنثی صد ساله بدتر است
همجنسباز اگر شامل رحمتش نشود جواب یک سوراخ میدهد شما هیچ حساب کرده اید باید پاسخگوی چند سوراخ باشید ؟ سوراخ دهان که نبستید یا سوراخ گوش که نپوشیدید یا سوراخ چاهی که در راه دیگران کندید یا حفره همکاریتان با ظالم یا گودال خودپرستی و بر خلق نبخشیدن یا سوراخ لایه ازن که با هر نفسی در خود بینی انرا گشاد و الوده کرده اید ؟ سوراخ سوراخید بیچارگان فکر شبی کنید که در حفره تنگ گورتان میاندازند و فریاد رسی ندارید برای پاکی و ناپاکی سعدی نسخه نپیچید
سعدی اگر در هر نفس فسقی کرده باشد همان قصیده اول دیوانش و همان مدایح نبویش و همان قصاید توحیدیه اش که ههفتصد سال است تسبیح خلایق است بس است چکارتان با مفتی ملت اصحاب نظر باز و شیخ العاشقین که نفسش حور را حامله و ملک را جنب میکند
شما حلال و حرا به سعدی نشناسانید او خود ان نیست که حلال از حرام نشناسد
که خوش گفته است
من ان نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و اب بی تو حرام
نسخه ایش از این بیت پیوست شود به قاضی و بهجت العرفا و مفتی الظلمه و مرجع الحرامیه که سخن گفتنش چون زیزیگولو بود و در علم اسی پاسی و در خود بینی و ریا مگس - انکه نانش از خیرات ایران بود و نگهبانی اش برای اندلس - با سلطان داد و ستد داشت و با شیطان بده بستان مردم فریب با خدا غریب نمازش با جیغ بنفش بود و کردارش با فعل سیاه
هم چنین بی ذوقی و عدم شناخت اثار سعدی و بی خبری از غزلیات جانانه سعدی در سالهای اخیر باعث شده فضای سعدی ستیزی بین خود روشنفکرپنداران رواج یابد عده ای او را تنها از چند شعر پند اموزش میشناسند و اصلا از غزلیات سعدی خبر ندارند و عده ای با عارف شمردن دیگران و فاسق شمردن سعدی همتنی با همجنس را رذیله ای خاص سعدی شمرده حال انکه غزل مذکر سعدی بیشتر عفیف است و اگر ان را با غزل مذکر حافظ بسنجیم سعدی بسیار عفیفتر و خویشتن دار تر است تا شاعرانی چون حافظ و مولوی - البته باید اشعار شوخیانه و طنز شیخ را از اشعار غزلی اش باز شناخت -
نکته دیگر درباره حقیقی بودن این حکایت یا نبودنش و حقیقت سفر سعدی به کاشغر و خیالی بودنش گمانم سعدی در عنوان شبابش به خاطر غزلیات ابدارش به شهرت رسیده و این امکان بسیار محتمل است که سعدی پیش از سال 595 متولد شده باشد - همچنانکه این احتمال نیز است که سفر به کاشغر پس از 610 نیز امکان پذیر بوده و بعید نیست که سعدی در کودکی به نبوغ و مقام درک علم دست یافته و در نوجوانی به مشیخه گی رسیده باشد و در همان دوره یک دوره سفر شیدایانه و بی مقصد داشته است و سپس دوباره به بغداد به اکتساب بیشتر پرداخته باشد - در جهان اسلام نمونه هایی از کودکانی که شیخی رسیده اند و به سفر پرداخته کم نیست -
-
چگونه بی ذوقانی دلشان میاید که با فرض همجنسگرا بودن این حکایت انرا بچه بازانه و کثیف بخوانند و یا انکه در پی تنزیه ان باشد
شوخ طبعی حاضر جوابی انجذاب به زیبایی و شکوه خلقت و خویشتنداری و نظربازی و فصاحت و بلاغت و و همه خوبیها در این حکایت و اشعار ابدارش در اوج است
کدام دو بیت به این شیرینی و رندی و پاکی است
طبع ترا تا هوس نحو کرد
صورت صبر از دل ما محو کرد
ای دل عشاق به دام تو صید
ما به تو مشغول تو با عمرو زید؟
حتی بدبین ترین قضات و قوانین در محاکمه اشخاصی که پدوفیل بودنشان ثابت شده وجرم را بر اساس تماس بدنی میبینند انگاه چگونه میتوان این حکایت را بر فرض همجنسگرا بودنش نشان از الودگی سعدی دانست حال انکه اصلا این شاگرد نحوی خوان نمیتواند کودک کم سن و سال باشد -
در جواب دوستان و عزیزان سام - ببرک شاه - عباس سلیمان ریزی - - محمد صادق بابک و تمام دوستان رشید که نظرات متفاوت و در خور تامل داشتند -
و سخنی هم با مانی و رشید -
چقدر ذوق دارد و لدت بردم که نظرات عزیزانی دیدم که هم ادبدانند و هم اهل فکر و بلند نظری و از تفکر گله ای جدایند -
من فکر میکردم خودم دیوانه ام پای شعر و فیلم گریه میکنم نگو مثل تنها دیوانه نیستم -
عباس سلیمان ریزی
-
که مانند تاب از کف میدهند و از خیل سوختگان و عاشقان سعدی اند امیدوارم کامنتم را ببنید و بتوانیم از راهی با هم اشنا شویم -- لذت برم حسابی نظراتتان را دیدم --
ببرک شاه خراسانی عزیز اخر بگویم و چه مدح و پاسخی گویم ای جهان روشن ز خورشید خراسان شما روشنی عالم از خورشید رخشان شما
تنها یک بامداد نور خود دریغ کنید جهان در خاک ظلمت دفن میشود -- اگر کسی منطقه مینازد همه نازش به ایران شماست این خاک و بوم روزی ایران نامیده شد که نیکان شما بدان امدند برای ان ایران شده که امتداد ایران شماست
خانه خانه ملک ملک ایران ایران شماست بی مهری
برادران خود را به بزرگی نام و فرهنگ ایران واقعی که در خاک خراسان و بلخ و بدخشان و هرات و کنار رود امو بوده ببخشید --
پر پیداست که هرگاه مردم غرب ایران در سپاهان و تیسفون و اصطخر و ری کشوررا به باد دادند و انرا به یونانی و رومی و حجازیان باختند و ایران کشته میشد این شما خراسانیان بودید که دوباره در تن ایران جان تازه میدمیدید بگذار یاران فخر بفروشند و مست غرور شوند وجودشان و غرورشان از وجود اشکانیان و سامانیان شما است بگذار به شاهان بزرگ فخر کنند نیاکان ان شاهان از نیکان شما بوده -
فروغ ایران شهر از بلخ و بامیان درخشان شما روشن است لحظه ای فروغ و روشنیان نباشد خاموش میشوند و به کام ظلمت میروند از شما بززگی و روشنا بخشی و از اینان ناسپاسی و نابودگری میاید
اگر زبانه میکشند چون پشتشان به شما گرم است خود را کنار بکشید فرو میریزند - از جانب خراسان به سوی اینان اب میاید و افتاب که زندگانی و روشنایی بخش است و از جانب اینان سوی شما باد و غبار میاید که نابود گر است گوش و خاطر به هیاهوی جاهلان قوم ندهی اگاهان و اهل دانش قدر شناس شماهستند --
نام بلند ایران متعلق به شماست -
اهل معنی خادم یارند و باید اهل جهل
بر سر اهل خراسان لاف خود کمتر کند
رو سوی ری بردن اهل خراسان یاوه نیست
روزگار اینه را محتاج خاکستر کند
سام جان حق این بود که بهش بگویید از دست شیخ عصبانی ناراحت نباش که با پسر کاشغری خندیده - تقصیر پسر کاشغری نیست بی سعادتی تو که به حکم بعد زمان هفت صد سال از این سعادت دوری - خیلی سعادت میخواد مورد الطفات و نوازش شیخ قرار بگیری انوقت بر پسرک نحوی خوان کاشغر که هیچ حتی به غلمان بهشت هم فخر می فروختی که سعادت خدمت رسانی به شیخ که قرار بود در بهشت نصیبشون بشه تو نقدا روی زمین این افتخار نصیب شده - - باور کن همچین افتخاری نصیبش بشه عاقبت به خیر میشی - تمام درهای دنیا و اخرت روش باز میشه - اگر عفریت نگهبان در بهشت بشه افتخار خدمت به شیخ را میکوبه تو صورت عفت که که عفریت و با در بهشت از جا کنده بشن - اصلا مقدس و متبرک میشه میشه ضریح متنقل - هر کس هر حاجتی داشته باشه میاد درش شمع روشن میکنه هم مریضهای فامیلش شفا میگیرن هم مرده هاشون تا حلقه مفقوده باز زنده میشن رو سر درش تابلو خطر بذارن بگن لطفا بجای شمع از خلال دندون نیمه شکسته استفاده کنید اون موقع بجای خدا دست به دامن ابلیس بشه بگه خدای تو سعادت کم نمیکنی بیشتر میکنی با ابلیس قرار ببنده هر یه سرویس به شیخ سه سرویس به شیطان بده تا دز معجزاتش بیاد پایین و از اتهام باروری یورانبوم نیروگاه هسته بودن ضریح با شیخ متبرک شده اش تبرئه بشه-
کلمات داخل پرانتز حذف شدهاند به خواهش بویرایید: مقدمه نحو زمخشری در دست داشت و(با صدای بلند) همیخواند ضربَ زیدٌ عمرواً و کان المتعدی عمرواً. گفتم ای پسر خوارزم و ختا صلح کردند و زید و عمر(تو) را همچنان خصومت... و الخ.
با سلام خدمتت دوستان و سلامی خاص خدمت مرزبان عزیز و ادیب که خدایی در ادبیات سرامدید لذت بردم از این حسن تحلیل و تعدیل و خیلی وقت بود چنین مجذوب متنی نشده بودم دست مریزاد
دوستان دقت داشته باشند که سعدی در بین ما نیست اصلن شخصی به اسم سعدی نداریم گذشت خاک شد رفت پی کارش
انچه مورد بحث است چند جلد کتاب شعر و متن پارسی است
نه از نظر اسلام و دین و فتوا بلکه از نظر ادبیات نگارش و زیبایی شناسی و......
آنچه این کتاب ها را ارزشمند کرده است بحث حلال و حرام و دین و درس و فتوای کتاب نیست
بحث همان لذتیست که از خواندن این کلمات ارباب سخن و طبع میبرند
سعدی مفتی نبوده کتابش هم رساله نیست
ادیب بود و کتابش هنر سخن پروری
در بیت آنچا پری رویان نغزند چو گل بسیار شد پیلان بلغزند، آیا به نظر شما تنها امکان اعراب گذاری گِل می باشد یا می توان گُل هم خواند؟
با توجه به منظره ی تصویر شده در ابیات پیشین، کوهسار، غار، باری بندیَ و پری رویان شاید گِل در تصویر پیلان در راهی گل آلود معنا داشته باشد اما تصور گلُ به تصاویر از پیش از آن ساخته شده نزدیک تر و البته به واقع نغز تر است.
سروران لطلف می کنند اگر نظر بنده را تصحیح بفرمایند.
با سلام
یک قاعده ای داریم در اصول فقه: الجمع مهما امکن اولی من الطرح؛ یعنی صحبت های انسان ها را باید کنار هم نهاد و فهمید.
سعدی در ابنتدای داستان از پسری زیبا رو سخن می گوید و در انتهای داستان سخن از این که پسر از او خواست که در شهر بماند و سعدی قبول نمی کند و از طرفی بودن در شهر را مانع عفت خود می داند؛ چون شهر دارای پری رویان نغز است و پیلان بلغزند.
سخنان دیگر سعدی را هم شنیده ایم.
حالا وقتی به مجموع سخنان نگاه می کنیم متوجه می شویم که پسر دارای صورتی زیبا و آرام و باطمانینه بوده است؛ همین و بس.
حاشیه نویسان به تفصیل در باره زیبائی پسر و علاقه سعدی به او پرداخته اند و اکثر خواسته اند دامن سعدی را از همجنس گرائی پاک کنند. در حالی که مطالب دیگر در داستان است که باید در باره آنها می نوشتند.
مثلاً در مورد سرزمین ختا هیچکس چیزی ننوشته. ختا یا ختن بنقل دهخدا از یاقوت حموی، جغرافی دان اسلامی نوشته است که ولایتی بوده در زیر کاشغر (سین کیانگ کنونی چین) و از بلاد ترکمنستان بوده است، که سفر سعدی از شیراز به آنجا عجیب بوده است!
اما مسأله زیبائی آن پسر، چه اشکال دارد که انسان از چهره زیبائی لذت ببرد، البته بدون ریبه. در حدیث است که ان الله جمیل یحب الجمال. یعنی خدا جمیل و زیبا است و زیبائی را دوست دارد.
ضَرَبَ زیدٌ عمرواً و کان المتعدّی عمرواً
در این عبارت دو ایراد وجود دارد اما گویا به خاطر وفاداری به نسخۀ استاد فروغی باید بدون ویرایش و به همین شکل فعلی باقی بماند.
در اینجا درست این است که المتعدّی علیه نوشته شود چون عمرو متعدی (تجاوزگر و ستمکار) نیست بلکه بر او تعدی و ستم شده است. و چون متعدّی در باب تَفَعُّل است نمیتوان از آن اسم مفعول (المتعدّیٰ) ساخت. شاید در نسخهبرداری اشتباه شده است و شاید سعدی آن را به طنز آورده باشد وگرنه ممکن نیست سعدی چنین خطایی را بنویسد. مقدمۀ زمخشری هم این قدر شلوغ و درهم بود که موفق نشدم چیزی بیابم.
در مورد کلمۀ «عَمْرو» این واوِ ناخوانا بدین جهت آورده میشود که با «عُمَر» اشتباه نشود ولی در حالت نصب با وجود تنوین نصب، نیازی به واو نیست و باید «عمراً» نوشته شود.
علی جَرِّ ذَیلٍ لَیسَ یَرفَعُ رَأسَهُ
وَ هَل یَستَقیمُ الَّرفعُ مِن عامِلِ الجَرِّ
در این بیت کلمۀ «ذیلٍ» وافی به معنایی نیست و صحیح آن باید «زیدٍ» باشد کما این که در برخی نسخههای خطی که در همین صفحه وجود دارد، «زیدٍ» ثبت شده است اما باز هم به خاطر وفاداری به نسخه مرحوم قزوینی باید به همین شکل باقی بماند.
بُلیتُ بِنَحویٍّ یَصولُ مُغاضِباً
عَلَیَّ کَزَیدٍ فی مُقابَلَةِ العَمرو
ترجمه: به شخصی نحوی گرفتار شدم که خشمگینانه بر من حمله میکند مانند زید در مقابله با عَمْرو
علی جَرِّ ذَیلٍ لَیسَ یَرفَعُ رَأسَهُ
وَ هَل یَستَقیمُ الَّرفعُ مِن عامِلِ الجَرِّ
ترجمه و توضیح:
به خاطر اِعرابِ جرّ که در زیر واقع شده سرش را بالا نمیآورد؛ آیا درست است که بعد از عامل جر، مرفوع شود؟
در اینجا مرفوع ایهام دارد هم اِعرابِ رفع مد نظر است و هم بالا آوردن و بالاگرفتن سر.
و اگر زید را درست بدانیم ترجمه چنین میشود:
به خاطر مجرور بودن زید سرش را بالا نمیآورد؛ آیا درست است که بعد از عاملِ جر، مرفوع شود.
إِنْ لَم أَمُتْ یَومَ الوَداعِ تَأسُّفاً
لا تَحْسَبونی فی المَوَدَّةِ مُنصِفاً
اگر در روز بدرود گفتن، از تأسف نمردم مرا در عشق و دوستی، منصف مپندارید.