گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۴

رفیقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و بی کران حقوقِ صحبت ثابت شده، آخر به سببِ نفعی اندک، آزارِ خاطرِ من روا داشت و دوستی سپری شد و با این همه از هر دو طرف دلبستگی بود که شنیدم روزی دو بیت از سخنان من در مجمعی همی‌گفتند:

نگارِ من چو در آید به خندهٔ نمکین
نمک زیاده کند بر جراحتِ ریشان
چه بودی ار سرِ زلفش به دستم افتادی
چو آستینِ کریمان به دستِ درویشان

طایفهٔ درویشان بر لطفِ این سخن نه، که بر حسنِ سیرتِ خویش آفرین بردند و او هم در این جمله مبالغه کرده بود و بر فوتِ صحبتِ قدیم تأسّف خورده و به خطایِ خویش اعتراف نموده. معلوم کردم که از طرفِ او هم رغبتی هست؛ این بیتها فرستادم و صلح کردیم:

نه ما را در میان عهد و وفا بود؟
جفا کردیّ و بدعهدی نمودی
به یک بار از جهان دل در تو بستم
ندانستم که برگردی به زودی
هنوزت گر سرِ صلح است باز آی
کز آن مقبول‌تر باشی که بودی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفیقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و بی کران حقوقِ صحبت ثابت شده، آخر به سببِ نفعی اندک، آزارِ خاطرِ من روا داشت و دوستی سپری شد و با این همه از هر دو طرف دلبستگی بود که شنیدم روزی دو بیت از سخنان من در مجمعی همی‌گفتند:
دوستی داشتم که سالیان دراز با وی به سفر رفته و همخوان و همکاسه بودیم و بی‌اندازه حقّ دوستی میان ما استوار گشته بود...
نگارِ من چو در آید به خندهٔ نمکین
نمک زیاده کند بر جراحتِ ریشان
یارِ زیبای من چون تبسّم ملیح آغازد، بر زخم خسته‌دلان نمک بیش پاشد؛
چه بودی ار سرِ زلفش به دستم افتادی
چو آستینِ کریمان به دستِ درویشان
کاش حلقهٔ گیسویش در کفم می‌آمد، آنچنانکه آستین جوانمردان در دست گدایان افتد.
طایفهٔ درویشان بر لطفِ این سخن نه، که بر حسنِ سیرتِ خویش آفرین بردند و او هم در این جمله مبالغه کرده بود و بر فوتِ صحبتِ قدیم تأسّف خورده و به خطایِ خویش اعتراف نموده. معلوم کردم که از طرفِ او هم رغبتی هست؛ این بیتها فرستادم و صلح کردیم:
گروهی از صوفیان نه بر نکویی و خوشی این ابیات، بلکه به خوی و منش نیک خود تحسین کردند و وی نیز در این باره بسیار آفرین کرده و بر از دست رفتن دوستی دیرین سخت دریغ خورده و به گناه خود اقرار آورده بود.
نه ما را در میان عهد و وفا بود؟
جفا کردیّ و بدعهدی نمودی
مرا با تو پیمان دوستی و وفاداری استوار بود، بی‌مهری گزیدی و سست‌عهدی آشکار کردی.
به یک بار از جهان دل در تو بستم
ندانستم که برگردی به زودی
من از همه جهان یکسره دل به مهر تو پیوستم و در نیافتم که تو پس از اندک زمان از راه دوستی باز خواهی گشت؛
هنوزت گر سرِ صلح است باز آی
کز آن مقبول‌تر باشی که بودی
اگر اینک نیز اندیشهٔ آشتی داری بازگرد که اکنون بیش از پیش پسندِ خاطر باشی.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۱۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۱۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1390/09/27 13:11
مازیار معمر

بعد از بیت سوم یک بیت جا افتاده:
به یک بار از جهان دل در تو بستم/ندانستم که برگردی به زودی
کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی

1391/02/17 09:05
محمد عسگری

براساس نسخه چاپ شده توسط انتشارات امیر کبیرچاپ نهم،تهران1372ویراسته مرحوم محمدعلی فروغی،بیتی جا افتاده است:بیک باراز جهان دل در تو بستم/ندانستم که بر گردی بزودی
ضمنا در بیت آخر"طلحست"غلط املایی ، و "صلحست"کلمه درست است،که لازم است لطف فرموده، جایگزین فرمایید.همچنین اجازه میخواهم همینجا سپاسم را با کمال خضوع به پیشگاه شما خوبان وهمه خادمین عرصه خرد واندیشه وفرهنگ تقدیم دارم.مانا باشیدوثمر بخش وپویا

بیت آخر
هنوزت گر سر صلحست است باید درست باشد

1400/07/14 10:10
راستین معتبرزاده

گلهای جاویدان شماره ی 129 ( یکصد و بیست و نه)
خوانندگان: بنان - قوامی