گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۲

خطیبی کَریه‌الصّوت خود را خوش‌آواز پنداشتی و فریادِ بیهده برداشتی. گفتی نَعیبِ غُرابَ‌الْبَیْن در پردهٔ اَلحانِ اوست، یا آیتِ «اِنَّ اَنْکَرَ الْاَصْواتِ» در شأنِ او.

اِذا نَهَقَ الْخَطیبُ اَبُوالْفَوارِسْ
لَهُ شَغَبٌ یَهُدُّ اصْطَخْرَ فٰارِسْ

مردمِ قَرْیه به علّتِ جاهی که داشت، بَلیّتش می‌کشیدند و اذیّتش را مصلحت نمی‌دیدند. تا یکی از خُطبایِ آن اقلیم که با او عِداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش؛ گفت: تو را خوابی دیده‌ام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود و مردمان از اَنْفاسِ تو در راحت.

خطیب اندر این لَختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی. معلوم شد که آوازِ ناخوش دارم و خلق از بلند خواندنِ من در رنج. توبه کردم کز این پس خطبه نگویم مگر به آهستگی.

از صحبت دوستی به رنجم
که اخلاق بَدَم، حَسَن نماید
عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید
کو دشمنِ شوخ‌چشم ِ ناپاک
تا عیبِ مرا به من نماید؟

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خطیبی کَریه‌الصّوت خود را خوش‌آواز پنداشتی و فریادِ بیهده برداشتی. گفتی نَعیبِ غُرابَ‌الْبَیْن در پردهٔ اَلحانِ اوست، یا آیتِ «اِنَّ اَنْکَرَ الْاَصْواتِ» در شأنِ او.
خطبه‌خوانی زشت‌آوا خود را به غلط خوش‌آهنگ انگاشته بود و بانگی دلخراش و ناخوشایند برمی‌کشید؛ پنداشتی فغانِ زاغ در آهنگِ آوازهای اوست یا آیهٔ «اِنَّ انکَرَ الاصوات» دربارهٔ حال و کارِ وی.
اِذا نَهَقَ الْخَطیبُ اَبُوالْفَوارِسْ
لَهُ شَغَبٌ یَهُدُّ اصْطَخْرَ فٰارِسْ
چون خطیب ابوالفوارس، بانگِ خرانه (مانند خر) برآرَد، وی را شور و غوغایی است که شهرِ استخرِ ولایتِ فارس را ویران می‌کند.
مردمِ قَرْیه به علّتِ جاهی که داشت، بَلیّتش می‌کشیدند و اذیّتش را مصلحت نمی‌دیدند. تا یکی از خُطبایِ آن اقلیم که با او عِداوتی نهانی داشت، باری به پرسش آمده بودش؛ گفت: تو را خوابی دیده‌ام، خیر باد. گفتا: چه دیدی؟ گفت: چنان دیدمی که تو را آواز خوش بود و مردمان از اَنْفاسِ تو در راحت.
معنی «باری به پرسش آمده بودش»: یکبار به احوال‌پرسی وی آمده بود.
خطیب اندر این لَختی بیندیشید و گفت: این مبارک خواب است که دیدی که مرا بر عیب خود واقف گردانیدی. معلوم شد که آوازِ ناخوش دارم و خلق از بلند خواندنِ من در رنج. توبه کردم کز این پس خطبه نگویم مگر به آهستگی.
هوش مصنوعی: خطیب لحظاتی در فکر فرو رفت و گفت: این خواب خوبی است که دیدی و مرا از عیب خود آگاه کردی. معلوم شد که صدای ناهنجاری دارم و مردم از بلند خواندن من ناراحت هستند. تصمیم گرفتم دیگر خطبه نگویم مگر به آرامی.
از صحبت دوستی به رنجم
که اخلاق بَدَم، حَسَن نماید
از همنشینی یاری آزرده‌ام که خویِ زشتِ مرا نیک شمارد و آنرا در نظرم خوش جلوه دهد؛
عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید
نقص و کاستیِ مرا فضیلت و افزونی شناسد و خارِ جانگزاری مرا در صورتِ گل و سمن نشان دهد؛
کو دشمنِ شوخ‌چشم ِ ناپاک
تا عیبِ مرا به من نماید؟
دشمنِ گستاخِ پلیدخوی کجاست تا نقص‌های مرا به رویِ من آوَرَد؟

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش اسماعیل فرازی کانال سکوت
حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1391/07/09 19:10
سید عرفان محتشمی پور

سلام و خسته نباشید
در ذیل این حکایت، در نسخه‌ی تصحیح شده‌ی مرحوم فروغی، ما بین این دو بیت، این بیت نیز آمده است:
عیبم هنر و کمال بیند / خارم گل و یاسمن نماید
گلستان سعدی/ مقدمه و تصحیح: محمد علی فروغی/ هم میهن/ اول:1389 / ص 159.
موفق باشید

1392/07/18 07:10
سعید

درسطر چهارم عبارت ددی نادرست و درست آن به نظر دیدی می آید

1392/07/18 07:10
سعید

بلیت کشیدن کنایه از تحمل آزار و ستم است

1395/10/05 17:01
حسن

بیت سوم
شوخ چشم چالاک صحیح می باشد.
با تشکر

1399/05/31 12:07
کیمیا

اذا نَهِقَ الخَطیبُ ابوالفوارس له شغب یهدُّ اصطخرَ فارسِ
معنی این بیت
هرگاه آواز کند خطیب ابوالفوارس او را صوتی است که متزلزل و خراب می کند استخر فارس را
از کتاب کلیات سعدی
عباس اقبال آشتیانی
برگه 216

1401/05/27 18:07
یوسف سهرابی

در کلیات سعدی عباس اقبال آشتیانی، "دشمنِ شوخ چشمِ بیباک" درج شده که از لحاظِ موضوعی نیز با سایر ابیات تطابق بیشتری دارد.

1402/02/10 15:05
علیرضا آساره

در باب اهمیت گفتن عیب دیگری به او