گنجور

حکایت شمارهٔ ۳

درویشی را شنیدم که در آتشِ فاقه می‌سوخت و رُقعه بر خِرقه همی‌دوخت و تسکینِ خاطرِ مسکین را همی‌گفت:

به نانِ خشک قناعت کنیم و جامهٔ دَلْق
که بارِ محنتِ خود بِهْ که بارِ منّتِ خَلق

کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کَرَمی عَمیم، میان به خدمتِ آزادگان بسته و بر دَرِ دل‌ها نشسته. اگر بر صورتِ حالِ تو چنان‌که هست وقوف یابد، پاسِ خاطرِ عزیزان داشتن منّت دارد و غنیمت شمارد.

گفت: خاموش! که در پَسی مردن بِهْ که حاجت پیشِ کسی بردن.

هم رُقعه دوختن بِهْ و الزامِ کنجِ صبر
کز بهرِ جامه، رُقعه بَرِ خواجگان نبشت
حقّا که با عقوبتِ دوزخ برابر است
رفتن به پایمردیِ همسایه در بهشت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درویشی را شنیدم که در آتشِ فاقه می‌سوخت و رُقعه بر خِرقه همی‌دوخت و تسکینِ خاطرِ مسکین را همی‌گفت:
شنیدم که صوفی‌ای در آتشِ تنگدستی و نیاز می‌گداخت و پاره بر پاره می‌دوخت و برای آرام کردن دلِ دردمندِ خود می‌گفت:
به نانِ خشک قناعت کنیم و جامهٔ دَلْق
که بارِ محنتِ خود بِهْ که بارِ منّتِ خَلق
به نان‌پاره‌ای بی‌خورش و پشمین جامهٔ خویش بسنده کنیم، زیرا بارِ رنج و تهیدستیِ خود بردن شایسته‌تر از بارِ منّت مردم به دوش کشیدن است.
کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کَرَمی عَمیم، میان به خدمتِ آزادگان بسته و بر دَرِ دل‌ها نشسته. اگر بر صورتِ حالِ تو چنان‌که هست وقوف یابد، پاسِ خاطرِ عزیزان داشتن منّت دارد و غنیمت شمارد.
شخصی به وی گفت: غمگین منشین، برخیز که در همین شهر بَهمان مردی است که منش وی بخشش است و دَهِشِ‌ وی بسیار، آمادهٔ خدمتِ آزادمردان و جویای خشنودیِ این و آن. اگر بر چگونگی حالِ تو آنچنان که هست آگاه شود به تَفَقّدِ حال تو کوشد و سپاس دارد و احسان کردن را سودِ خویش داند و قدر شناسد. 
گفت: خاموش! که در پَسی مردن بِهْ که حاجت پیشِ کسی بردن.
گفت: لب فرو بند! چه در پَسی (تنگدستی و واماندگی) جان سپردن بِهْ از دستِ نیاز به سوی کس دراز کردن.
هم رُقعه دوختن بِهْ و الزامِ کنجِ صبر
کز بهرِ جامه، رُقعه بَرِ خواجگان نبشت
پاره بر پاره دوختن و پیوسته در زاویهٔ شکیبایی ماندن به که برای طلبِ جامه، به بزرگان نامه نوشتن.
حقّا که با عقوبتِ دوزخ برابر است
رفتن به پایمردیِ همسایه در بهشت
به شفاعت و مددکاریِ همسایه به بهشت رفتن، به راستی با شکنجهٔ آتش یکسان است.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۳ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۳ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/11/02 11:02
شایان

هم در اینجا و هم در ویکی سورس در بیت زیر کلمه خشک جا افتاده که وزن شعر را هم به هم میزند. منبع نسخه فروغی
به نان «خشک» قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق
در بیت دوم هم به جای «همه رقعه دوختن» ، «هم رقعه دوختن» باید درجشود.

1395/10/12 01:01
بیدل....

میشه ی معنی اجمال بگید از متن؟ کلیت رو غهمیدم اما استفاده بعضی واژه هارو نتونستم درک کنم با توجه ب معنی ک من ازشون میدونستنم...ممنون از لطفتون

1397/01/31 17:03
شهاب

چقدر زیبا با کلمه رقعه در بیت اول بازی شده اولی به معنای پینه و دومی به معنای نامه نوشتن

1398/03/16 22:06
آواز قو

اصلاح بفرمایید لطفا:
به نان "خویش" قناعت کنیم و جامه ی دلق
که بار محنت خود به ز بار منت خلق

1400/12/18 02:03
امید صادقی

لطفا معنی "کنج صبر" را بفرمایید. برخی کتاب‌ها معنی کرده‌اند "گوشه‌ی صبر" در حالیکه در کاربرد امروزی گوشه برای مکان‌ها مانند اتاق بکار می‌رود و صبر که یک صفت انسانی هست گوشه ندارد. 

1401/09/08 10:12
میلاد مظفری

این حکایت بی نظیره واقعا ممنون از شیخ عجل

1402/07/08 08:10
محمد حسین شعفی

رقعه دوختن: وصله بر جامه دوختن

رقعه نوشتن: نامه نوشتن

تسکین خاطر مسکین را گفتن: به مسکینان دلداری می داد

عمیم: عمومی، همگانی

در پسی مردن: "پسی" به معنای عقب افتادگی است