حکایت شمارهٔ ۲
دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبةالاَمر آن یکی عَلّامهٔ عصر گشت و این یکی عزیزِ مصر شد.
پس این توانگر به چشمِ حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مَسْکَنَت بمانده است.
گفت: ای برادر! شکرِ نعمتِ باری، عَزَّاِسْمُهُ، همچنان افزونتر است بر من که میراثِ پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراثِ فرعون و هامان رسید یعنی مُلکِ مصر.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
چقدر حکمت آموز بود. بله العلما ورث الانبیا.
خدا به شما خوبان خیر بدهد که گنجور را بر قرار کردید
انتشارات اسوه - تصحیح و تحقیق : محمد علی فروغی
من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم
شگفتا از سعدی! گو اینکه دیدگاه سکولاریستی داشته لذا علم را مخصوص پیامبران و حکومت را مخصوص فرعونیان دانسته. اما باید دانست که همهی فرعونها طاغوت بودند، یعنی حق حکومت نداشتند تا اینکه بخواهند آن را به ارث بگذارند. هم علم مخصوص پیامبران است و هم حکومت. در طول تاریخ هر پیامبری که شرایط برای او فراهم بوده حکومت تشکیل داده است.
زاهد جان درست می فرمایید اما چند چیز کمی ذهن انسان را مشغول می کند یکی اینکه چرا دانیال نبی وزیر بارگاه هخامنشیان شد ؟ و دیگر اینکه زردشت پیامبر چرا در دربار گشتاسپ وزیر شد ؟ و دیگر اینکه چرا از این 124000 پیامبر و بخصوص 5 پیامبر بزرگ تنها نمونه نبی اکرم ص( روحی له الفدا ء) و نیز موسی کلیم الله حکومت کرده اند ؟ و میدانیم عیسی شبیه دریوزه گران زیسته و نوح پسر خود را در فرمان نداشته است و ابراهیم خلیل هم حکومتی نداشته است . 123998 نفر گویا حکومت نداشته اند ! لطفا مفرمایید که از کجا می دانم حکومت نکرده اند و گرنه می گویم از همان جایی که شما معتقدید 124000پیامبر آمده است .و نیز تقیه هم مطمئن هستم در کار نبوده است .
آقای ناشناس اول اینکه همه ی پیامبران مامور به حکومت نبودند.
دوم اینکه برخی دیگر از پیامبران مثل سلیمان، داوود، یونس و ... نیز حکومت داشتند.
سوم اینکه چند تن از پیامبران تلاش کرده اند که حکومت داشته باشند!
چهارم اینکه استفاده از داستان پسر حضرت نوح در این مورد کاملا غلط است چه که حاکمان همیشه مخالفان و سرکشانی مقابل داشته اند که گاه از نزدیکانشان بوده اند.
پنجم: من که میراث موسی یافتم یعنی علم و ترا میراث قارون رسید یعنی مال!
بسیار ممنونم عالی بود فقط مگر حضرت یوسف نیز عزیز مصر نبوده است پس یعنی کار حضرت یوسف نیز کاری خطاست؟
اگر ترجمه داشت خوب بود
چه بحث و جدل بیخودی ! حرف هیچکدومتون درست نیست
بر این اساس که در مصر بوده گفته میراث فرعون و هامان و میراث پیامبران هم به این علت گفته که برادر دوم علم فقه خوانده و فقیه بوده و گرنه کل علم منحصر پیامبران ندانسته اما علم فقه و تفقه در دین را چرا .
دو امیرزاده در مصر بودند: یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت. عاقبه الاَمر این یکی علاّمة عصر گشت و آن دگر عزیزِ مصر شد. باری توانگر به چشمِ حقارت در درویشِ فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این هم¬چنان در مسکنت بمانده است. گفت: ای برادر، شکرِ نعمتِ باری، عَزَّ اسمُهُ مرا بیش می¬باید کرد که میراثِ پیغمبران یافتم یعنی علم، و تو میراثِ فرعون و هامان یعنی مُلکِ مصر.
من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
که زور مردم آزاری ندارم
درود بر شما عزیزان بزرگوار. بنظرم پسندیده است تا بر خوانش درست متن متمرکز بشیم تا تفسیر و یا ایراد گرفتن از بزرگی همچون حضرت سعدی. دوست گرامی که این متن رو خوانش کردنند در تلفظ بعضی از واژگان اشتباه داشتند .
واژه (حِقارت) نادرست و (حَقارت) درست است.
واژه (رِسیدم) نادرست و (رَسیدم) درست است.
عزّ اسمه (این واژه که یک جملهی فعلیه دعایه بمعنای نام او عزیز و ارجمند است به این گونه تلفظ میشود عَز°زَس°مُه°
از وقتی که برای خوانش نظر بنده درنظر میگیرید بینهایت سپاسمندم .
@شفقی:
جناب شفقی ضمن تشکر از وقتی که برای گوش کردن خوانش گذاشتید و ثبت نظرتان گذاشتید. من نمیدانستم که بیشتر متداول است با وصل عز به اسمه خوانده شود و اگر پیشتر میدانستم احتمالا به شیوه توصیه شده جنابعالی میخواندمش اما در مورد «عز اسمه» اگر به مدخل لغتنامه مراجعه بفرمایید و غیر از حرکتگذاری ابتدا شاهدها را اگر از نظر بگذرانید چند بیت شعر هم در میان آنها هست و تنها موردی که مجبورید با تلفظ مرجع بخوانیدش تا وزن را حفظ کنید بیت انوری است:
«هست امّیدم بصنع و لطف حق عز اسمه
کاتصالی باشدم با مجلس عالی بکام»
اما اتفاقا بیتی از منوچهری عربی دان وجود دارد که وزن آن سه بار تکرار رکن «مفاعلن» است و چاره ندارید جز آن که عز اِسمه بخوانیدش:
«که کرد جز خدای عَزَّ اسمُه ُ
رضا رضای او قضا قضای او»
بیت سوزنی هم در بحر مضارع همین وضع را دارد:
«در ذات تو نهاد ملک عَزَّ اسمُه ُ
ذهن و ذکاء و فطنت و فرهنگ و هوش و هنگ»
از این جهت خواندن آن بدون وصل عز و اسمه مجاز به نظر میرسد.
اما در مورد «حقارت» و «رسیدن» که کلمات روزمره امروزی ما هستند اگر لحن امروزی را غلط بدانیم و بشماریم احتمالا کلمات غلط ادا شده در این خوانش خیلی بیشتر از این دو خواهند بود و با این درجه از حساسیت ناآزمودگان و تازهپایان که هیچ که احتمالا خوانش اساتیدی مثل استاد فرحاندوز هم از جنابعالی نمرهٔ قبولی نمیگیرند (به «حقارت» در بیت ششم این غزل دقت کنید).
با این حال اگر بتوانید زحمت بکشید و نظرتان را در این موارد در مورد بخشهای دیگر گنجور هم ثبت کنید نوآموزانی مثل من میآموزند و دوستان دیگری که بعدها این بخشها را مجددا قرائت میکنند در خوانششان از نظراتتان بهرمند خواهند شد.
سپاس از زحمتی که کشیدید.
شفقی گرامی،
ما فارسی زبانان وام واژگان را به گونه ای که خوش داریم به زبان می آوریم، ازینرو می گوییم ( گرچه نباید به کار ببریم) حقیر با زبر و حقارت با زیر
چنانکه واژه های خودی کردن و کردگار، در باره رسیدن با زبر وزیرهردو امده است
تندرست وشادکام بوید
اگه کسی میتونه قلمرو های این شعر را بگوید خیلی ممنون میشم برای درس آزاد می خوام مخصوصاً معنی اگه کسی لطف را در حقم بکنه واقعا
این لطفشو فراموش نمیکنم