حکایت شمارهٔ ۲۴
دستوپابریدهای هزارپایی بکُشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سُبْحٰانَالله! با هزار پایْ که داشت چون اجلش فرارسید از بیدستوپایی گریختن نتوانست.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۲۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۴ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
دست و پا بریده ای هزارپائی را بکشت. صاحبدلی بر او بگذشت و گفت: سبحان الله با هزارپای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و پایی گریختن نتوانست
چو آید ز پـی دشمن جـان ستـان
ببندد اجل پای اسب دوان
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کـشـید
با سلام
آیا این حکایت ربطی به موضوع فصل یعنی فضیلت قناعت دارد؟
سلام و درود بر شما
فکر میکنم که مساله رضایت بر قدر الهی تا حدی مربوط به موضوع فصل باشد.
در آن دم که دشمن پیاپی رسید. کمان کیانی نشاید کشید.
لطفا بفرمایید منظور از "کیانی" چیست؟
کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. کمان کیانی باید کمان قوی و راحت الاستفاده باشد.