حکایت شمارهٔ ۲۲
مالداری را شنیدم که به بُخْلْ چنان معروف بود که حاتمِ طایی در کَرَم. ظاهرِ حالش به نعمتِ دنیا آراسته و خِسَّتِ نفسِ جِبِلّی در وی همچنان مُتَمَکِّن، تا به جایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربهٔ بُوهُرَیْرَه را به لقمهای ننواختی و سگِ اصحابِ الکَهف را استخوانی نینداختی. فیالجمله، خانهٔ او را کس ندیدی در گشاده و سفرهٔ او را سر گشاده.
شنیدم که به دریایِ مغرب اندر، راهِ مصر برگرفته بود و خیالِ فرعونی در سر؛ حَتّیٰ اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ، بادی مخالفِ کِشتی برآمد.
دستِ دعا برآورد و فریادِ بیفایده خواندن گرفت. وَ اِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ.
آوردهاند که در مصر اَقاربِ درویش داشت. به بقیّتِ مالِ او توانگر شدند و جامههای کهن به مرگِ او بدریدند و خَزّ و دِمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان، غلامی در پی دوان.
به سابقهٔ معرفتی که میانِ ما بود، آستینش گرفتم و گفتم:
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۲۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۲ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۲ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
ابوهریره یمنی از اصحاب محمد بن عبدالله پیامبر اسلام بود. نام کامل وی: ( عبدالرحمن به صخر الدوسی بن ثعلبه بن سلیم بن فهم ) بوده و نسب او به قبیلهٔ (الأزو اعظم) یکی از مشهورترین قبائل یمن میرسد. نام وی در دوران پیش از اسلام عبد شمس بود که محمد آن را به عبدالرحمن تغییر داد. او پس از فتح خیبر به یثرب آمده و در آن جا اسلام آورد. عمر او را والی بحرین قرار داد. ابوهریره از راویان حدیث است. در صحیح بخاری و صحیح مسلم، احادیثی که او از محمد، پیامبر اسلام نقل کردهاست ذکر گشتهاند. در سال 58 هجری ابوهریره، بر جنازهٔ عایشه نماز گزارد. وی در سال 59 (قمری)، در سن هفتاد وهشت سالگی درگذشت
ابوهریره: وی با بچه گربهای مانوس بود و بچه گربه در زبان عربی هریر گفته میشود و پیامبر با مشاهده این وضع او را ابوهریره نامید.
ابوهریره به کنیهاش معروف است و با آن شناخته میشد و کنیهاش بر اسمش غالب آمده و تقریباً نام او به فراموشی سپرده شده بود.
مالداری را شیندم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طائی در کرم ظاهر حالش به نعمت دنیا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن تا بجائی که نانی به جانی از دست ندادی و گربه بوهریره را به لقمه ای ننواختی و سگ اصحاب کهف را استخوانی نینداختی. فی الجمله خانه او را کس ندیدی درگشاده و سفره او را سرگشاده
درویش بـجـز بـوی طعامش نشـنیدی
مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی
شنیدم که به دریای مغرب اندر راه مصر برگرفته بود و خیال فرعونی در سر. حتی اذا ادرکه الغرق. بادی مخالف کشتی برآمد
با طبع ملولت چه کند دل که نسازد؟
شرطه همه وقتی نبـود لایق کشتی
دست دعا برآورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت و اذا رکبوا فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین
دست تضرع چه سود بـنده محتـاج را
وقـت دعـا بـر خـدا وقـت کرم در بـغـل
از زر و ســیــم راحـــتـــی بـــرســـان
خــویـشـتــن هـم تــمـتــعـی بــرگـیـر
وانـگـه این خـانه کـز تـو خـواهد مـانـد
خـشتـی از سیم و خشتـی از زر گیر
آورده اند که در مصر اقارب درویش داشت به بقیت مال او توانگر شدند و جامه های کهن به مرگ او بدریدند و خز دمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان و غلامی در پی دوان
وه کـــه گـــر مـــرده بــــازگـــردیـــدی
بـــه مــیــان قـــبـــیــلـــه و پـــیــونــد
رد مـــیـــراث ســـخـــت تـــر بــــودی
وارثـــان را ز مـــرگ خـــویــشـــاونـــد
به سابقه معرفتی که میان ما بود آستینش گرفتم و گفتم:
بـخـور ای نـیک سـیـرت و سـره مـرد!
کـان نـگـون بـخـت گـرد کـرد و نـخـرد
دمیاطی . [دِم ْ ] جامه ای لطیف منسوب به شهر دمیاط در مصر
دمیاطی=جامه ٔ لطیف منسوب به شهر دمیاط در مصر
سگ اصحاب الکهف را استخوانی نینداختی.
چرا سعدی "سگ اصحاب کهف" را در اینجا مثال میزند؟ طبیعتا منظور سعدی واقعا اصحاب کهف نیست چون اصحاب کهف متعلق به قبل از اسلام است.