گنجور

حکایت شمارهٔ ۲۲

مال‌داری را شنیدم که به بُخْلْ چنان معروف بود که حاتمِ طایی در کَرَم. ظاهرِ حالش به نعمتِ دنیا آراسته و خِسَّتِ نفسِ جِبِلّی در وی همچنان مُتَمَکِّن، تا به جایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربهٔ بُوهُرَیْرَه را به لقمه‌ای ننواختی و سگِ اصحابِ الکَهف را استخوانی نینداختی. فی‌الجمله، خانهٔ او را کس ندیدی در گشاده و سفرهٔ او را سر گشاده.

درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی
مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی

شنیدم که به دریایِ مغرب اندر، راهِ مصر بر‌گرفته بود و خیالِ فرعونی در سر؛ حَتّیٰ اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ، بادی مخالفِ کِشتی برآمد.

با طبعِ ملولت چه کند، هر‌که نسازد؟
شُرْطه همه وقتی نبوَد لایقِ کَشتی

دستِ دعا برآورد و فریادِ بی‌فایده خواندن گرفت. وَ اِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ.

دستِ تضرّع چه سود بندهٔ محتاج را
وقتِ دعا بر خدای، وقتِ کَرَم در بغل؟
از زر و سیم، راحتی برسان
خویشتن هم تمتّعی بر‌گیر
وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند
خشتی از سیم و خشتی از زر گیر

آورده‌اند که در مصر اَقاربِ درویش داشت. به بقیّتِ مالِ او توانگر شدند و جامه‌های کهن به مرگِ او بدریدند و خَزّ و دِمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان، غلامی در پی دوان.

وه که گر مرده باز‌گردیدی
به میانِ قبیله و پیوند
ردِّ میراث سخت‌تر بودی
وارثان را ز مرگِ خویشاوند

به سابقهٔ معرفتی که میانِ ما بود، آستینش گرفتم و گفتم:

بخور، ای نیک‌سیرتِ سَره‌مَرد
کان نگون‌بخت گِرد کرد و نخوَرد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مال‌داری را شنیدم که به بُخْلْ چنان معروف بود که حاتمِ طایی در کَرَم. ظاهرِ حالش به نعمتِ دنیا آراسته و خِسَّتِ نفسِ جِبِلّی در وی همچنان مُتَمَکِّن، تا به جایی که نانی به جانی از دست ندادی و گربهٔ بُوهُرَیْرَه را به لقمه‌ای ننواختی و سگِ اصحابِ الکَهف را استخوانی نینداختی. فی‌الجمله، خانهٔ او را کس ندیدی در گشاده و سفرهٔ او را سر گشاده.
معنی «خِسَّتِ نفسِ جِبِلّی در وی همچنان مُتَمَکِّن»: پست‌نهادیِ فطری همچنان در وی جای گرفته [بود].
درویش به جز بویِ طعامش نشنیدی
مرغ از پسِ نان خوردن او، ریزه نچیدی
فقیر از سرایِ وی جز بوی خوراکی نمی‌بویید و پرنده پس از برچیدنِ سفره‌اش خرده نانی از زمین به منقار نمی‌توانست بر گیرد.
شنیدم که به دریایِ مغرب اندر، راهِ مصر بر‌گرفته بود و خیالِ فرعونی در سر؛ حَتّیٰ اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ، بادی مخالفِ کِشتی برآمد.
معنی «حَتّیٰ اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ»: تا چون هنگام غرق [فرعون] فرا رسید.
با طبعِ ملولت چه کند، هر‌که نسازد؟
شُرْطه همه وقتی نبوَد لایقِ کَشتی
  هر کسی که نتواند با روحیه و خُلق و خوی تو سازگار باشد، چه فایده‌ای دارد؟ زیرا در این دنیا همه وقت نمی‌توانند به خوبی در کنار هم کار کنند.
دستِ دعا برآورد و فریادِ بی‌فایده خواندن گرفت. وَ اِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ.
معنی «وَ اِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُ اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ»: و چون ‌بر‌ کشتی‌ سوار شدند ‌[و بادِ مخالف برخاست] خدا‌ ‌را‌ می‌خوانند ‌از‌ روی‌ خلوص‌.
دستِ تضرّع چه سود بندهٔ محتاج را
وقتِ دعا بر خدای، وقتِ کَرَم در بغل؟
اگر بندهٔ نیازمند دستِ نیاز به درگاهِ بی‌نیاز برآرَد، ولی به هنگامِ بخشش به مستمندان دستش از آستین بیرون نیاید، از لابه و زاریِ‌ وی به درگاهِ خداوندی کاری نگشاید.
از زر و سیم، راحتی برسان
خویشتن هم تمتّعی بر‌گیر
از مالِ‌ خود هم تهیدست را آسوده ساز و هم خود بهره‌ای از آسایش زندگی و ثواب ببر.
وآنگه این خانه کز تو خواهد ماند
خشتی از سیم و خشتی از زر گیر
و آن دم که به ناگزیر جهان را ترک می‌کنی و سرایِ تو به میراث از تو بر جای می‌ماند، چنان پندار که خشتی از آن از نقره و خشتی از زر بوده است.
آورده‌اند که در مصر اَقاربِ درویش داشت. به بقیّتِ مالِ او توانگر شدند و جامه‌های کهن به مرگِ او بدریدند و خَزّ و دِمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان، غلامی در پی دوان.
دِمیاطی: جامه گرانبهایی که در شهر دمیاط مصر بافته می‌شد.
وه که گر مرده باز‌گردیدی
به میانِ قبیله و پیوند
شگفتا که اگر مُرده به خانواده و عشیرهٔ خود باز می‌گشت؛
ردِّ میراث سخت‌تر بودی
وارثان را ز مرگِ خویشاوند
 ارث باز پس دادن بر خویشانش ناخوشایندتر از مردنِ خویشاوندِ درگذشته بود.
به سابقهٔ معرفتی که میانِ ما بود، آستینش گرفتم و گفتم:
هوش مصنوعی: با توجه به دانشی که از قبل درباره‌اش داشتم، به او نزدیک شدم و گفتم: شما بر اساس داده‌هایی تا مهرماه 2023 آموزش دیده‌اید.
بخور، ای نیک‌سیرتِ سَره‌مَرد
کان نگون‌بخت گِرد کرد و نخوَرد
ای خوشخویِ نیکمرد، از مالِ خود بهره‌ای ببر که آن واژگون‌بخت فراهم آورد ولی نصیبی نیافت.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۲۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۲ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۲ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1391/10/12 15:01
حبیبی بردبری

ابوهریره یمنی از اصحاب محمد بن عبدالله پیامبر اسلام بود. نام کامل وی: ( عبدالرحمن به صخر الدوسی بن ثعلبه بن سلیم بن فهم ) بوده و نسب او به قبیلهٔ (الأزو اعظم) یکی از مشهورترین قبائل یمن می‌رسد. نام وی در دوران پیش از اسلام عبد شمس بود که محمد آن را به عبدالرحمن تغییر داد. او پس از فتح خیبر به یثرب آمده و در آن جا اسلام آورد. عمر او را والی بحرین قرار داد. ابوهریره از راویان حدیث است. در صحیح بخاری و صحیح مسلم، احادیثی که او از محمد، پیامبر اسلام نقل کرده‌است ذکر گشته‌اند. در سال 58 هجری ابوهریره، بر جنازهٔ عایشه نماز گزارد. وی در سال 59 (قمری)، در سن هفتاد وهشت سالگی درگذشت

1394/04/15 08:07
حمیدرضا

ابوهریره: وی با بچه گربه‌ای مانوس بود و بچه گربه در زبان عربی هریر گفته می‌شود و پیامبر با مشاهده این وضع او را ابوهریره نامید.
ابوهریره به کنیه‌اش معروف است و با آن شناخته می‌شد و کنیه‌اش بر اسمش غالب آمده و تقریباً نام او به فراموشی سپرده شده بود.

1395/04/04 22:07
۷

مالداری را شیندم که به بخل چنان معروف بود که حاتم طائی در کرم ظاهر حالش به نعمت دنیا آراسته و خست نفس جبلی در وی همچنان متمکن تا بجائی که نانی به جانی از دست ندادی و گربه بوهریره را به لقمه ای ننواختی و سگ اصحاب کهف را استخوانی نینداختی. فی الجمله خانه او را کس ندیدی درگشاده و سفره او را سرگشاده
درویش بـجـز بـوی طعامش نشـنیدی
مرغ از پس نان خوردن او ریزه نچیدی
شنیدم که به دریای مغرب اندر راه مصر برگرفته بود و خیال فرعونی در سر. حتی اذا ادرکه الغرق. بادی مخالف کشتی برآمد
با طبع ملولت چه کند دل که نسازد؟
شرطه همه وقتی نبـود لایق کشتی
دست دعا برآورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت و اذا رکبوا فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین
دست تضرع چه سود بـنده محتـاج را
وقـت دعـا بـر خـدا وقـت کرم در بـغـل
از زر و ســیــم راحـــتـــی بـــرســـان
خــویـشـتــن هـم تــمـتــعـی بــرگـیـر
وانـگـه این خـانه کـز تـو خـواهد مـانـد
خـشتـی از سیم و خشتـی از زر گیر
آورده اند که در مصر اقارب درویش داشت به بقیت مال او توانگر شدند و جامه های کهن به مرگ او بدریدند و خز دمیاطی بریدند. هم در آن هفته یکی را دیدم از ایشان بر بادپایی روان و غلامی در پی دوان
وه کـــه گـــر مـــرده بــــازگـــردیـــدی
بـــه مــیــان قـــبـــیــلـــه و پـــیــونــد
رد مـــیـــراث ســـخـــت تـــر بــــودی
وارثـــان را ز مـــرگ خـــویــشـــاونـــد
به سابقه معرفتی که میان ما بود آستینش گرفتم و گفتم:
بـخـور ای نـیک سـیـرت و سـره مـرد!
کـان نـگـون بـخـت گـرد کـرد و نـخـرد
دمیاطی . [دِم ْ ] جامه ای لطیف منسوب به شهر دمیاط در مصر

1395/04/05 01:07
۷

دمیاطی=جامه ٔ لطیف منسوب به شهر دمیاط در مصر

1402/02/20 01:05
امید صادقی

سگ اصحاب الکهف را استخوانی نینداختی.

 

چرا سعدی "سگ اصحاب کهف" را در اینجا مثال می‌زند؟ طبیعتا منظور سعدی واقعا اصحاب کهف نیست چون اصحاب کهف متعلق به قبل از اسلام است.