گنجور

حکایت شمارهٔ ۲۰

گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود.

یکی از پادشاهان گفتش: همی‌نمایند که مالِ بی‌کران داری و ما را مهمّی هست، اگر به برخی از آن دست‌گیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شُکر گفته.

گفت: ای خداوندِ روی زمین! لایقِ قَدرِ بزرگوارِ پادشاه نباشد دستِ همّت به مالِ چون من گدایی آلوده کردن که جو جو به گدایی فراهم آورده‌ام.

گفت: غم نیست که به کافر می‌دهم، اَلْخَبیثاتُ لِلْخَبیثین.

گر آبِ چاهِ نَصرانی نه پاک است
جهودِ مُرده می‌شویی چه باک است؟
قالوُا عَجِینُ الْکِلْسِ لَیْسَ بِطاهِرٍ
قُلْنٰا نَسُدُّ بِهِ شُقوُقَ الْمَبْرَزِ

شنیدم که سر از فرمانِ ملک باز زد و حُجَّت آوردن گرفت و شوخ‌چشمی کردن.

بفرمود تا مَضمونِ خِطاب از او به زجر و توبیخ مُخَلَّص کردند.

به لطافت چو بر‌نیاید کار
سر به بی‌حرمتی کِشَد ناچار
هر‌که بر خویشتن نبخشاید
گر نبخشد کسی بر او، شاید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود.
درمورد گدایی زشت و خسیس حکایت میکنند که پول و ثروت بسیار زیادی جمع کرده بود.
یکی از پادشاهان گفتش: همی‌نمایند که مالِ بی‌کران داری و ما را مهمّی هست، اگر به برخی از آن دست‌گیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شُکر گفته.
یکی از پادشاهان به او گفت: گزارش داده‌اند که مال زیاد داری و [در این زمان] برای ما کار دشوار و امر عظیمی پیش آمده (نیازمند پرداخت پولی فوری شده‌ایم)، اگر بخشی از آن را بپردازی وقتی که خراجِ دولت از حاصل املاک و زراعت برسد قرض بازپرداخته شده و سپاسگزاری شود.
گفت: ای خداوندِ روی زمین! لایقِ قَدرِ بزرگوارِ پادشاه نباشد دستِ همّت به مالِ چون من گدایی آلوده کردن که جو جو به گدایی فراهم آورده‌ام.
گفت : ای پادشاه بزرگ و ارجمند ارزش شما بیش از این است که دست خود را به مال فرد گدا و فقیری مثل من آلوده کنید مه آن را معنی «جو جو»: ریزه ریزه (هر چهار جو برابر یک قیراط است) به دست آوردم.
گفت: غم نیست که به کافر می‌دهم، اَلْخَبیثاتُ لِلْخَبیثین.
پادشاه گفت : غمی نیست نگران نباش میخواهم پول تو را به کافران و  دشمنان بدهم و برای خودم نمیخواهم معنی «اَلْخَبیثاتُ لِلْخَبیثین»: چیزهای پلید برای افراد پلید است.
گر آبِ چاهِ نَصرانی نه پاک است
جهودِ مُرده می‌شویی چه باک است؟
اگر آب چاه مسیحی ها پاک نیست و کثیف شده باشد اگر درآن مرده و جسد فردی یهودی را بشویی مشگلی ندارد زیرا آب کثیف برای جنازه کثیف رواست.
قالوُا عَجِینُ الْکِلْسِ لَیْسَ بِطاهِرٍ
قُلْنٰا نَسُدُّ بِهِ شُقوُقَ الْمَبْرَزِ
گفتند: خمیرِ آهک پاکیزه نیست. گفتیم: باکی نیست، با آن رخنه‌های آبریز (مستراح) را می‌بندیم.
شنیدم که سر از فرمانِ ملک باز زد و حُجَّت آوردن گرفت و شوخ‌چشمی کردن.
شنیدم که دستور پادشاه را اطاعت نکرد وحُجّت آوردن: در اینجا مراد عذر تراشی کردن است. و در محضر پادشاه گستاخی و بی ادبی کرد.
بفرمود تا مَضمونِ خِطاب از او به زجر و توبیخ مُخَلَّص کردند.
 پادشاه دستور داد تا این پول و مال را با شکنجه و به زور از او گرفتند.مُخَلَّص کردند: از چنگ وی به در آوردند.
به لطافت چو بر‌نیاید کار
سر به بی‌حرمتی کِشَد ناچار
چون کار به نرمی انجام نشود ناگزیر با درشتی و بی‌احترامی پایان پذیرد؛
هر‌که بر خویشتن نبخشاید
گر نبخشد کسی بر او، شاید
هر کس بر خود رحم نکند، سِزَد که دیگری هم بر وی رحمت نیاورد.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1395/09/10 21:12
۷

گدائی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود. یکی از ملوک گفتش: همی نمایند که مال بیکران داری و ما را مهمی هست. اگر به برخی از آن دستگیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود.
گفت: ای خداوند روی زمین لایق قدر بزرگوار پادشاهان نباشد دست همت به مال چون من گدایی آلوده کردن که جو جو فراهم آورده ام. گفت: غم نیست که به کافران میدهم الخبثیات للخبیثین
گر آب چاه نصرانی نه پـاکست
جهود مرده میشوئی، چه باکست؟
قالوا عجین الکس لیس بطاهر
قـلـنـا نـســد بــه شـقـوق الـمـبــرز
شنیدم که سر از فرمان ملک باز زد و حجت آوردن گرفت و شوخ چشمی کردن. ملک بفرمود تا مضمون خطاب از وی به زجر و توبیخ مستخلص کردند
بــه لـطـافـت چـو بــر نـیـایـد کـار
سـر بـه بـی حـرمتـی کـشـد ناچـار
هر که بـر خویشتـن نبـخـشاید
گـر نـبــخــشـد کـسـی بــرو شـایـد

1398/12/17 12:03

قالو عَجینُ الکِلْسِ لَیْسَ بِطاهِرٍ
قُلْنا نَسُدُّ بِه شُقوقَ المَبرِزِ
ترجمه به نقل از شرح گلستان استاد خزائلی: گفتند این خمیر آهک پاک نیست. گفتیم (چه اهمیتی دارد) با آن شکافهای مستراح را محکم می‌سازیم.

1404/06/09 12:09
فرشته پورابراهیمی

سلام و درود به دوستان عزیز ، ایا کسی میدونه که چرا (شوخ چشمی) به معنی گستاخی هست؟

1404/06/17 18:09
بابک چندم

@ فرشته پورابراهیمی

درود متقابل بر شما،

چرایش را بعید میدانم که کسی بداند، اما بابت چونش (چگونه) می توان حدس و گمان زد:

بسیاری از لغات در طول زمان معنای اصلی خود را از دست داده و معانی دیگری بر خود گرفته اند، احتمالاً از بابت نا آشنایی با معنای اصلی در ادوار بعدی، و غلط و غولوت نویسی، و جا افتادن بر زبان عامیانه و امثالهم...

تا جایی که در برخی موارد معنا کاملاً چرخیده و عکس اصل آن شده؛ مانند "ارزان" که برابر ارزشمند/ پر ارزش/ پر بها بوده و امروزه شده کم بها...

معانی امروزی

گستاخ: بی ادب، بی نزاکت، پر رو، آنکه پا از گلیم خود بیرون می نهد، بی پروا و...

شوخ: اهل مزاح، کسی که مزه می پراند، خوشمزگی کند، بذله گو و...

در شاهنامه چند جا دیدم که این دو برابر یکدیگر آمده، اما به معنای جسور، بی باک، متهور...

ریشه گستاخ در فارسی اولیه/ کلاسیک از وُیستاخ (wistāx) در پارسی میانه(زبان ساسانی) است و برابر است با جسور، متهور، بی باک همچنین مطمئن، خاطرجمع...

نمونه:

پارسی میانه: پَد جَهان وُیستاخ مَباش

فارسی: به جهان مطمئن مباش، (اطمینان/ تکیه مکن)

برای شوخ لغتنامه ها معانی مختلفی آورده اند:

همان برابری با گستاخ: جسور، بی باک، متهور...

همچنین

چِرک، ریم( از اوستایی ریمَن برابر ناپاک، پلید)

و بعد افسونگر! و در جای دیگر زیبا و خوشگل!

آیا در زمان و زبان فردوسی و هم عصرانش شوخ هم برابر زیبا است و هم چرک و ناپاک!؟ هم برابر جسور و متهور و بی باک و هم افسونگر!؟

من نمی دانم چرا که تحقیق و پژوهشی در این باب نکرده ام، ولی میتوان هر متنی را سنجید و دید که در آن دوره شاعر آن را در چه برابری آورده...

در اینجا شوخ چشمی را سعدی برابر بی حرمتی آورده، که گویا در برخی موارد در شاهنامه هم همین مضمون را دارد...