حکایت شمارهٔ ۲۰
گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود.
یکی از پادشاهان گفتش: همینمایند که مالِ بیکران داری و ما را مهمّی هست، اگر به برخی از آن دستگیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شُکر گفته.
گفت: ای خداوندِ روی زمین! لایقِ قَدرِ بزرگوارِ پادشاه نباشد دستِ همّت به مالِ چون من گدایی آلوده کردن که جو جو به گدایی فراهم آوردهام.
گفت: غم نیست که به کافر میدهم، اَلْخَبیثاتُ لِلْخَبیثین.
شنیدم که سر از فرمانِ ملک باز زد و حُجَّت آوردن گرفت و شوخچشمی کردن.
بفرمود تا مَضمونِ خِطاب از او به زجر و توبیخ مُخَلَّص کردند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
گدائی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود. یکی از ملوک گفتش: همی نمایند که مال بیکران داری و ما را مهمی هست. اگر به برخی از آن دستگیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود.
گفت: ای خداوند روی زمین لایق قدر بزرگوار پادشاهان نباشد دست همت به مال چون من گدایی آلوده کردن که جو جو فراهم آورده ام. گفت: غم نیست که به کافران میدهم الخبثیات للخبیثین
گر آب چاه نصرانی نه پـاکست
جهود مرده میشوئی، چه باکست؟
قالوا عجین الکس لیس بطاهر
قـلـنـا نـســد بــه شـقـوق الـمـبــرز
شنیدم که سر از فرمان ملک باز زد و حجت آوردن گرفت و شوخ چشمی کردن. ملک بفرمود تا مضمون خطاب از وی به زجر و توبیخ مستخلص کردند
بــه لـطـافـت چـو بــر نـیـایـد کـار
سـر بـه بـی حـرمتـی کـشـد ناچـار
هر که بـر خویشتـن نبـخـشاید
گـر نـبــخــشـد کـسـی بــرو شـایـد
قالو عَجینُ الکِلْسِ لَیْسَ بِطاهِرٍ
قُلْنا نَسُدُّ بِه شُقوقَ المَبرِزِ
ترجمه به نقل از شرح گلستان استاد خزائلی: گفتند این خمیر آهک پاک نیست. گفتیم (چه اهمیتی دارد) با آن شکافهای مستراح را محکم میسازیم.
سلام و درود به دوستان عزیز ، ایا کسی میدونه که چرا (شوخ چشمی) به معنی گستاخی هست؟
@ فرشته پورابراهیمی
درود متقابل بر شما،
چرایش را بعید میدانم که کسی بداند، اما بابت چونش (چگونه) می توان حدس و گمان زد:
بسیاری از لغات در طول زمان معنای اصلی خود را از دست داده و معانی دیگری بر خود گرفته اند، احتمالاً از بابت نا آشنایی با معنای اصلی در ادوار بعدی، و غلط و غولوت نویسی، و جا افتادن بر زبان عامیانه و امثالهم...
تا جایی که در برخی موارد معنا کاملاً چرخیده و عکس اصل آن شده؛ مانند "ارزان" که برابر ارزشمند/ پر ارزش/ پر بها بوده و امروزه شده کم بها...
معانی امروزی
گستاخ: بی ادب، بی نزاکت، پر رو، آنکه پا از گلیم خود بیرون می نهد، بی پروا و...
شوخ: اهل مزاح، کسی که مزه می پراند، خوشمزگی کند، بذله گو و...
در شاهنامه چند جا دیدم که این دو برابر یکدیگر آمده، اما به معنای جسور، بی باک، متهور...
ریشه گستاخ در فارسی اولیه/ کلاسیک از وُیستاخ (wistāx) در پارسی میانه(زبان ساسانی) است و برابر است با جسور، متهور، بی باک همچنین مطمئن، خاطرجمع...
نمونه:
پارسی میانه: پَد جَهان وُیستاخ مَباش
فارسی: به جهان مطمئن مباش، (اطمینان/ تکیه مکن)
برای شوخ لغتنامه ها معانی مختلفی آورده اند:
همان برابری با گستاخ: جسور، بی باک، متهور...
همچنین
چِرک، ریم( از اوستایی ریمَن برابر ناپاک، پلید)
و بعد افسونگر! و در جای دیگر زیبا و خوشگل!
آیا در زمان و زبان فردوسی و هم عصرانش شوخ هم برابر زیبا است و هم چرک و ناپاک!؟ هم برابر جسور و متهور و بی باک و هم افسونگر!؟
من نمی دانم چرا که تحقیق و پژوهشی در این باب نکرده ام، ولی میتوان هر متنی را سنجید و دید که در آن دوره شاعر آن را در چه برابری آورده...
در اینجا شوخ چشمی را سعدی برابر بی حرمتی آورده، که گویا در برخی موارد در شاهنامه هم همین مضمون را دارد...