گنجور

حکایتِ شمارهٔ ۱۲

خشکسالی در اسکندریّه عنانِ طاقتِ درویش از دست رفته بود، درهایِ آسمان بر زمین بسته و فریادِ اهلِ زمین به آسمان پیوسته.

نماند جانور از وحش و طَیْر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بی‌مرادی افغانش
عجب که دودِ دلِ خَلق جمع می‌نشود
که ابر گردد و سیلابِ دیده بارانش

در چنین سال، مُخَنَّثی، دور از دوستان، که سخن در وصفِ او ترکِ ادب است، خاصّه در حضرتِ بزرگان و به طریقِ اِهمال از آن در‌گذشتن هم نشاید که طایفه‌ای بر عجزِ گوینده حمل کنند. بر این دو بیت اقتصار کنیم که اندک، دلیلِ بسیاری باشد و مشتی نمودارِ خرواری:

گر تَتَر بُکشَد این مخنّث را
تتری را دگر نباید کُشت
چند باشد چو جِسرِ بغدادش
آب در زیر و آدمی در پشت

چنین شخصی -که یک طرف از نَعْتِ او شنیدی- در این سال نعمتی بیکران داشت، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی. گروهی درویشان از جورِ فاقه به طاقت رسیده بودند. آهنگِ دعوتِ او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت باز زدم و گفتم:

نخورَد شیر، نیم‌خوردهٔ سگ
ور بمیرد به سختی اندر غار
تن به بیچارگی و گُرْسنگی
بِنِه و دستْ پیشِ سِفله مدار
گر فریدون شود به نعمت و مُلک
بی‌هنر را به هیچ‌کس مشمار
پرنیان و نَسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خشکسالی در اسکندریّه عنانِ طاقتِ درویش از دست رفته بود، درهایِ آسمان بر زمین بسته و فریادِ اهلِ زمین به آسمان پیوسته.
هوش مصنوعی: خشکسالی در اسکندریه تمامی صبر و طاقت درویش را به پایان رسانده بود. باران نباریده و آسمان خشمگین، صدای ناله مردم زمین را به آسمان رسانده بود.
نماند جانور از وحش و طَیْر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بی‌مرادی افغانش
جانداری از جانورانِ دشتی و پرنده و ماهی و مور بر جای نماند که از بی روزی ماندن و سختی فریادش به آسمان بر نرفت.
عجب که دودِ دلِ خَلق جمع می‌نشود
که ابر گردد و سیلابِ دیده بارانش
شگفتا که آه دلِ مردم جمع نمی‌شود تا ابری پدید آید و سیلِ سرشکْ بارانِ آن گردد.
در چنین سال، مُخَنَّثی، دور از دوستان، که سخن در وصفِ او ترکِ ادب است، خاصّه در حضرتِ بزرگان و به طریقِ اِهمال از آن در‌گذشتن هم نشاید که طایفه‌ای بر عجزِ گوینده حمل کنند. بر این دو بیت اقتصار کنیم که اندک، دلیلِ بسیاری باشد و مشتی نمودارِ خرواری:
در چنین سالی، اَمْرَدی -دوستان چنین نباشند- که چگونگیِ حالش گفتنْ رعایت ناکردنِ حدِّ تربیت است، به ویژه در درگاه بزرگان و آن را ناگفته گذاشتن و گذشتن نیز شایسته نیست که گروهی بر ناتوانی قریحهٔ سرایندهٔ این سخن قیاس کنند. بر این دو بیت بسنده کنیم که کم نشانِ بسیار باشد و یک مشت از چیزی نمایندهٔ یک خروار از آن.
گر تَتَر بُکشَد این مخنّث را
تتری را دگر نباید کُشت
اگر این اَمْرَد را تاتار بکشد، مغولِ کافر را به قصاصِ وی نباید هلاک کرد.
چند باشد چو جِسرِ بغدادش
آب در زیر و آدمی در پشت
تا کی این مخنّث را چون پلِ بغداد آب در مجرایِ زیرین دَوَد و آدمی بر پشت رَوَد.
چنین شخصی -که یک طرف از نَعْتِ او شنیدی- در این سال نعمتی بیکران داشت، تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی. گروهی درویشان از جورِ فاقه به طاقت رسیده بودند. آهنگِ دعوتِ او کردند و مشاورت به من آوردند. سر از موافقت باز زدم و گفتم:
هوش مصنوعی: این فرد که درباره‌اش صحبت شد، در این سال از برکتی بزرگ برخوردار بود. به نیازمندان کمک کرد و برای مسافران سفره‌ای آماده کرد. گروهی از درویشان به علت فقر و نیاز بسیار به مشکل برخورده بودند و تصمیم گرفتند به او مراجعه کرده و مشاوره‌ای بگیرند. من با پیشنهاد آنها موافق نبودم و نظر دیگری دادم.
نخورَد شیر، نیم‌خوردهٔ سگ
ور بمیرد به سختی اندر غار
شیرْ بازماندهٔ سگ نخورد، اگرچه در غار از گرسنگی جان دهد؛
تن به بیچارگی و گُرْسنگی
بِنِه و دستْ پیشِ سِفله مدار
تو هم تن به درماندگی و بینوایی بسپار ولی نزدِ فرومایه به دریوزه دست برمیار.
گر فریدون شود به نعمت و مُلک
بی‌هنر را به هیچ‌کس مشمار
اگر بی‌فضیلت با مال و سلطنت فریدون گردد، وی را از ناکس نیز فروتر شمار؛
پرنیان و نَسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار
جامهٔ حریر و زَربَفت بر پیکرِ ناسزایانِ فرومایه چون لاجورد و آبِ زَری است که بر نقشِ بی‌جانِ دیوار نمایان باشد و از آن، کس سودی نجوید.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایتِ شمارهٔ ۱۲ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1394/02/02 21:05
امین

گر تَتَر بکشد این مخنّث را
تَتَری را دگر نباید کشت
چند باشد چو جِسر بغدادش
آب در زیر و آدمی در پشت

1394/02/02 21:05
امین

گر فریدون شود به نعمت و ملک
بی هنر را به هیچ کس مشمار
پرنیان و نسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار

1395/12/21 16:02
هوتن هویت دوست

سانسور گلستان سعدی با هیچ عذری پذیرفته نیست. از مسؤولین گرامی تقاضا می شود از این کار و مشابه آن خودداری نمایند.

1398/01/30 01:03
معدنی

خشکسالی در اسکندریه عنان طاقت درویش از دست رفته بود درهای آسمان بر زمین بسته و فریاد اهل زمین به آسمان پیوسته
نماند جانور از وحش و طیر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بی مرادی افغانش
عجب که دودِ دلِ خلق جمع می نشود
که ابر گردد و سیلاب دیده بارانش
در چنین سال، مخنثی، دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است. خاصه در حضرت بزرگان. و به طریقِ اهمال از آن درگذشتن هم نشاید. که طایفه ای بر عجز گوینده حمل کنند. بر این دو بیت اقتصار کنیم که اندک، دلیل بسیاری باشد و مشتی نمونه خرواری.
گر تتر بکشد این مخنّث را
تتری را دگر نباید کشت
چند باشد چو جِسر بغدادش
آب در زیر و آدمی در پشت
چنین شخصی که یک طرف از نعت او شنیدی دراین سال نعمتی بیکران داشت تنگدستان را سیم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی گروهی درویشان از جور فاقه به طاقت رسیده بودند آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند سر از موافقت باز زدم و گفتم
نخورد شیر، نیم خورده ی سگ
ور بمیرد به سختی اندر غار
تن به بیچارگی و گرسنگی
بنه و دست پیش سفله مدار
گر فریدون شود به نعمت و ملک
بی هنر را به هیچ کس مشمار
پرنیان و نسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار
کلیات سعدی.تصحیح محمد علی فروغی و مقابله با دو نسخه معتبر دیگر. به کوشش بها الدین خرمشاهی انتشارات دوستان. چاپ سوم . ص 94

1401/01/22 03:03
امید صادقی

دو سؤال داشتم. لطفا راهنمایی کنید.

 

1- آیا مقصود از مخنث مرد همجنسگرا هست؟

2- در خط 6 مخنث با پل بغداد متشابه می‌کند که آب در زیر پل روان است و انسان‌ها از روی پل رد می‌شوند. منظور از این تشبیه چیست؟

1401/01/23 22:03
رضا از کرمان

سلام شب بخیر سال نو تمامی عزیزان مبارک

   امروزه با پیشرفتهای حاصل شده در علم پزشکی خوشبختانه توجه بیشتری به بیماران دارای مشکلات جنسی میگردد وشاخه‌های جدیدی  از علم خصوصا  در بین روانپزشکان برای این دسته از بیماران ایجاد شده  وبه عنوان مثال جهت درمان بیمار دارای ابهام جنسی یا هرمافرودیسم از بیمار تی اس(ترانس سکسوالیسم) یا سایر موارد روشهای متفاوت وجود دارد بگذریم چون بنده زیاد در این موارد اطلاع کامل ندارم که قابل عرض باشد

ولی در گذشته شاید به تمامی این بیماران به یک دید نگاه میشده وجامعه با ایشان برخورد یکسان داشته وحتی به ایشان عنوان بیمار  هم اطلاق نمیشده  ومخنث به فردی اطلاق میشده که قوه رجولیت نداشته.

ولی برویم سر موضوع حکایت وبرخورد جناب سعدی باموضوع  طبق شرحی که سعدی از اوضاع قحطی و اوضاع سخت معیشت مردم داره میده این فرد داره از مردم دستگیری میکنه واطعام میده آیا در آن روزگار وآن شهر ایشون تنها فرد متمول  آن شهر بوده یا کسان دیگری هم بودند که با لئامت ذاتی نه حتی از کسی دستگیری نمیکردند شاید با احتکار وذخیره مایحتاج خلق الله آن شرایط بحرانی را حادتر هم میکردند  که شاید نمونه های مشابه آن هم امروزه هم قابل درک ولمس باشه بنظر بنده مردی ومردانگی این فرد مخنث بقول راوی از خیلی از مردهایی که قوه رجولیت داشتند بیشتر بوده  آدم بعضی وقتها از کلام واندیشه جناب سعدی متعجب میشه نیم خورده سگ وسفله و بی هنر, یک نیم نگاه به همت وغیرت ونوعدوستی این بابا هم نمیکنه طلا هر جا که باشه طلاست  نمیدونم شاید هم ایشون درست میگن ونصیحتشون عالمانه است وبنده نمیفهمم.

والله واعلم باصواب

شاد وخرم باشید

1402/09/12 09:12
محمد باقر انصاری

توضیحات: تتر مخفف تاتار است و تاتار قومی در ترکمنستان و از طایفه مغول بوده اند. 

مخنث هم به کسی گویند که عادت دارد با او لواط شود که نوعی انحراف جنسی است. 

حال منظور سعدی از بیت اول این است که اگر یک مغولی خشن یک مخنث پست فطرت را بکشد نباید او کشت، زیرا او کار خوبی کرده است.  و منظور از کل داستان این است که اگر مخنث متمولی به گرسنه ای نان دهد نباید آن قبول کرد، زیرا نان او مانند نیم خورد سگ است. 

حال با این توضیحات یکبار دیگر داستان را به دقت بخوانید و ببینید استاد سخن چه زیبا گفته است. 

1403/06/28 14:08
آینهٔ صفا

با سلام

مخنث به معنی فردی است که در ظاهر مرد است ولی حالات و رفتارِ زنانه از خود نشان می‌دهد.

 

از آنجایی که امروزه دانشِ انسان از جنسیت - همچون تمام دانش‌های دیگر - پیشرفت کرده، تعاریف جدیدی از «زن» و «مرد» و «زنانگی» و «مردانگی» ارائه شده است. در این تعریفِ جدید، مخنث کسی است که رفتاری در تضاد با هنجارهای جنسیتیِ جامعه از خود نشان می‌دهد؛ حال این رفتار می‌خواهد آرایش کردن و پوشیدنِ لباسهای منتسب به زنان باشد و یا همبستری با همجنسان خود. در واقع مخنث را امروزه میتوان برای توصیف «زنِ ترنس» و یا «مردِ همجنس‌گرا» به کار برد.

 

بیشتر واردِ مباحثِ علمِ جنسیت نمی‌شوم و دوستان را تشویق به تحقیق بیشتر در این زمینه می‌کنم تا از جهلِ گذشتگان رهایی یابند. به همین بسنده می‌کنم که علم، آسیب‌زا بودنِ رفتارهای ناهنجار جنسی را رد کرده است و به طور کلی الفاظی همچون «اختلال جنسی» یا «انحراف جنسیتی» را نادرست انگاشته و الفاظِ «گرایش جنسی» و «هویت جنسیتی» را جایگزین کرده است. همانطور که گذشتگان چپ دست بودن را مرضی شیطانی تلقی می‌کردند ولی امروزه همه باور دارند چپ یا راست دست بودن صرفا یک تمایز ژنتیکی است.

 

در ادبیاتِ تمثیلیِ صوفیه، همانطور که هر لفظی اقیانوسی از معنی را یدک کشیده و نباید به معنای ظاهری آن بسنده کرد، مخنث نیز به حکمتی عرفانی اشاره دارد. در نمادشناسیِ تصوف، مخنث به سالکی گفته می‌شود که در مواجهه با سختی‌های سلوک، شانه خالی کرده و از طی طریق سرمی‌زند؛ همچون مردی که در زمانِ جنگ به جای تاختن در کارزار، جامه‌ی زنان پوشیده و می‌گریزد.
راهِ دین، زان رو پر از شور و شر است
که نه راهِ هر مخنث گوهر است
مثنوی معنوی

 

با در نظر گرفتنِ این کارکردِ مخنث در تصوف، می‌توان از این حکایتِ سعدی چنین پندی گرفت:
به فردی که در دورانِ سختی از زیر مشکلات شانه خالی کرده نمی‌توان اعتماد کرد. آنچه او امروز وقف می‌کند، حاصلِ زحمات‌اش نیست، پس همان به که به درویشی قناعت کرد تا دست بر بی‌هنرانِ نااهل دراز کرد.