حکایتِ شمارهٔ ۱۱
درویشی را ضَرورتی پیش آمد.
کسی گفت: فلانْ نعمتی دارد بیقیاس، اگر بر حاجتِ تو واقف گردد، همانا که در قَضایِ آن توقّف روا ندارد.
گفت: من او را ندانم.
گفت: مَنَت رهبری کنم.
دستش گرفت تا به منزلِ آن شخص درآورد.
یکی را دید لب فروهشته و تند نشسته.
برگشت و سخن نگفت.
کسی گفتش: چه کردی؟
گفت: عطایِ او را به لِقایِ او بخشیدم.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایتِ شمارهٔ ۱۱ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
بیت اول مبر حاجت به نزدیک ترشروی که از روی بدش افسرده گردی صحیح تر است .
در صورت امکان در مورد جملهی "عطای او را به لقای او بخشیدم" توضیح دهید. مفهوم کلی آن را میدانم که چون روی عبوس فرد را دیده از کمک او صرف نظر کرده اما بصورت جزء به جزء میخواهم بدانم چرا اینگونه معنی میشود.
مخصوصا اینکه معنی "به" و معنی "بخشیدن" چیست. میدانم که عطا به معنی دهش و لقا به معنی دیدار میباشد.