گنجور

حکایت شمارهٔ ۵

تنی چند از روندگان متّفقِ سیاحت بودند و شریکِ رنج و راحت. خواستم تا مُرافقت کنم، موافقت نکردند. گفتم: این از کرمِ اخلاق بزرگان بَدیع است روی از مصاحبتِ مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن، که من در نفْسِ خویش این قدرت و سرعت می‌شناسم که در خدمتِ مردان یارِ شاطر باشم نه بارِ خاطر.

اِنْ لَمْ اَکُنْ راکِبَ الْمَواشی
اَسْعیٰ لَکُمْ حامِلَ الْغَواشی

یکی زآن میان گفت: از این سخن که شنیدی دل تنگ مدار که در این روزها دزدی به صورت درویشان برآمده، خود را در سِلْکِ صحبتِ ما منتظم کرد.

چه دانند مردم که در خانه کیست؟
نویسنده داند که در نامه چیست

و از آنجا که سلامتِ حالِ درویشان است، گمانِ فضولش نبردند و به یاری قبولش کردند.

صورتِ حالِ عارفان دلق است
این قدر بس، چو روی در خلق است
در عمل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش
[ ترک دنیا و شهوت است و هوس
پارسایی، نه ترک جامه و بس ]
در قَژاکند مرد باید بود
بر مخنّث سلاحِ جنگ چه سود؟

روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه به پایِ حصار خفته که دزدِ بی‌توفیق ابریقِ رفیق برداشت که به طهارت می‌رود و به غارت می‌رفت.

پارسا بین که خرقه در بر کرد
جامهٔ کعبه را جُلِ خر کرد

چندان که از نظرِ درویشان غایب شد، به بُرجی بر رفت و دُرجی بدزدید. تا روز روشن شد، آن تاریک، مبلغی راه رفته بود و رفیقانِ بی‌گناه خفته. بامدادان همه را به قلعه درآوردند و بزدند و به زندان کردند. از آن تاریخ، ترکِ صحبت گفتیم و طریقِ عزلت گرفتیم.

وَالسَّلامَةُ فی الْوَحْدَةِ

چو از قومی یکی، بی‌دانشی کرد
نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را
شنیدستی که گاوی در علف‌خوار
بیالاید همه گاوانِ ده را

گفتم: سپاس و منّت خدای را، عَزَّوَجَلَّ، که از برکتِ درویشان محروم نماندم، گرچه به‌صورت از صحبت وَحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مُسْتَفید گشتم و امثالِ مرا همه عمر این نصیحت به کار آید.

به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دلِ هوشمندان بسی
اگر برکه‌ای پر کنند از گلاب
سگی در وی افتد کند مَنْجَلاب

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تنی چند از روندگان متّفقِ سیاحت بودند و شریکِ رنج و راحت. خواستم تا مُرافقت کنم، موافقت نکردند. گفتم: این از کرمِ اخلاق بزرگان بَدیع است روی از مصاحبتِ مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن، که من در نفْسِ خویش این قدرت و سرعت می‌شناسم که در خدمتِ مردان یارِ شاطر باشم نه بارِ خاطر.
معنی «گفتم: این از کَرَمِ اخلاق ...»: از گذشت و جوانمردی که در خوی بزرگواران است شگفت می‌آید که از همنشینیِ ضعیفان و بیچارگان اعراض کنند و از بذل سود و نعمتِ صحبتِ خود مضایقه فرمایند چه من در خود این توان و چالاکی می‌بینم که در چاکریو ملازمت نیک‌مردان یاری چابُک باشم نه باری بر دل.
اِنْ لَمْ اَکُنْ راکِبَ الْمَواشی
اَسْعیٰ لَکُمْ حامِلَ الْغَواشی
اگر من نتوانم سواری از ملازمان (همراهان) تو باشم، به غاشیه‌(پوششِ زین)کشی تو پیش توانم دوید.
یکی زآن میان گفت: از این سخن که شنیدی دل تنگ مدار که در این روزها دزدی به صورت درویشان برآمده، خود را در سِلْکِ صحبتِ ما منتظم کرد.
هوش مصنوعی: یکی از آنها گفت: نگران نباش از این حرفی که شنیدی. در این روزها دزدی با ظاهری به مانند درویشان به وجود آمده و خودش را در جمع ما به صورت منظم درآورده است.
چه دانند مردم که در خانه کیست؟
نویسنده داند که در نامه چیست
هوش مصنوعی: مردم چه می‌دانند که در خانه‌ی من چه کسی حضور دارد؟ تنها نویسنده می‌داند که در نامه چه نوشته شده است.
و از آنجا که سلامتِ حالِ درویشان است، گمانِ فضولش نبردند و به یاری قبولش کردند.
درویشان به سازگاری خوی خود یا به ساده دلی خویش، وی را پذیرفتند و گمان ناموافقی و نابکاری (فضول)‌ بدو نبردند.
صورتِ حالِ عارفان دلق است
این قدر بس، چو روی در خلق است
پشمینه‌ای که صوفی می‌پوشد نشانِ ظاهری و شعار اوست و در نکوهش وی همین کافی است که به خرقه بَس کند و برای ریا روی دل به مخلوق دارد.
در عمل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش
ولی آنکه  روی دل به خالق کند و در حسن عمل بکوشد هرچه به تن کند خرقهٔ‌ درویشی است و سیرت وی سیرت درویشان، اگرچه کلاه سلطنت بسر نهد و درفش سالاری بدست گیرد.
[ ترک دنیا و شهوت است و هوس
پارسایی، نه ترک جامه و بس ]
این بیت در چاپ فروغی نیامده است.
در قَژاکند مرد باید بود
بر مخنّث سلاحِ جنگ چه سود؟
هوش مصنوعی: مرد باید در شرایط سخت و دشوار قوی و مقاوم باشد. در این وضعیت، نشان دادن قدرت و جنگجویی روی کسی که به ضعف و ناتوانی متمایل است، بی‌فایده و بی‌معناست.
روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه به پایِ حصار خفته که دزدِ بی‌توفیق ابریقِ رفیق برداشت که به طهارت می‌رود و به غارت می‌رفت.
هوش مصنوعی: روزی به سوی شب رفته بودیم و در شب به پای حصار خوابیده بودیم که دزد ناموفقی، آب‌کوزه رفیق را برداشت تا به طهارت برود، اما در حال دزدی بود.
پارسا بین که خرقه در بر کرد
جامهٔ کعبه را جُلِ خر کرد
هوش مصنوعی: زاهدی که خود را پارسا می‌داند، لباس پاره‌ای به تن کرده است که در واقع شایستهٔ مقام او نیست و به جایی می‌رسد که شایستگی‌های او را زیر سوال می‌برد. این نشان‌دهندهٔ تناقض میان رفتار ظاهری و باطنی اوست.
چندان که از نظرِ درویشان غایب شد، به بُرجی بر رفت و دُرجی بدزدید. تا روز روشن شد، آن تاریک، مبلغی راه رفته بود و رفیقانِ بی‌گناه خفته. بامدادان همه را به قلعه درآوردند و بزدند و به زندان کردند. از آن تاریخ، ترکِ صحبت گفتیم و طریقِ عزلت گرفتیم.
هوش مصنوعی: وقتی که او از نظر درویشان پنهان شد، به بالای برج رفت و در را دزدید. تا صبح روشن شد، او در تاریکی مقداری دور شده بود و دوستان بی‌گناه خواب بودند. صبح همه را به قلعه بردند و مورد ضرب و شتم قرار دادند و به زندان انداختند. از آن زمان، تصمیم گرفتیم که با هم صحبت نکنیم و به تنهایی زندگی کنیم.
وَالسَّلامَةُ فی الْوَحْدَةِ
تندرستی و بی‌گزندی و رَهایِش در تنهایی است.
چو از قومی یکی، بی‌دانشی کرد
نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را
هوش مصنوعی: زمانی که یکی از قوم و قبیله‌ای، به دلیل نادانی و ناآگاهی رفتار ناپسندی انجام دهد، نه جایگاه او ثابت می‌ماند و نه مقام و منزلت دیگران از بین می‌رود.
شنیدستی که گاوی در علف‌خوار
بیالاید همه گاوانِ ده را
هوش مصنوعی: شنیدی که اگر یک گاو در زمینی که علف‌خوار است بیفتد، تمام گاوان ده حیرت زده می‌شوند.
گفتم: سپاس و منّت خدای را، عَزَّوَجَلَّ، که از برکتِ درویشان محروم نماندم، گرچه به‌صورت از صحبت وَحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مُسْتَفید گشتم و امثالِ مرا همه عمر این نصیحت به کار آید.
هوش مصنوعی: گفتم: شکرگزاری می‌کنم پروردگار را که به برکت درویشان از رفیق بودن محروم نماندم، هرچند که ظاهراً از صحبت با وحید دور شده‌ام. به همین روایت، آنچه گفتی برای من سودمند بود و این نصیحت برای امثال من در طول زندگی مفید خواهد بود.
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دلِ هوشمندان بسی
هوش مصنوعی: گاهی یک فرد ناآگاه یا بی‌تجربه می‌تواند در جمعی که افراد باهوش و با تجربه حضور دارند، باعث دلخوری و ناراحتی آن‌ها شود.
اگر برکه‌ای پر کنند از گلاب
سگی در وی افتد کند مَنْجَلاب
هوش مصنوعی: اگر برکه‌ای را با گلاب پر کنند، باز هم اگر سگی در آن بیفتد، هیچ چیز از آن گلاب باقی نخواهد ماند و به آلودگی بدل می‌شود.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۵ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۵ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۵ به خوانش فاطمه زندی
حکایت شمارهٔ ۵ به خوانش دکتر مریم صمدی

حاشیه ها

1389/08/07 19:11
میرموسوی

با سلام این حکایت ناقص است و گمان می کنم یک یا دوبند از آن حذف شده باشد. در فاصله شعرهای بند نخست و ابریق برداشت عبارتی هست که به بیان علت عدم همراهی پرداخته است .

1390/11/23 00:01

بخشهایی از حکایت ناقص نوشته شده ؛ پس از قطعه نثر نخست این بیت آمده:
اِنْ لمْ اَکُن راکِب‌المواشی
اَسعی لَکم حامِلَ‌الغواشی
سپس این قطعه نثر می‌آید:
یک زان میان گفت ازین سخن که شنیدی دل تنگ مدار که درین روزها دزدی بصورت درویشان برآمده خود را در سلک صحبت ما منتظم کرد
چه دانند مردم که در خانه کیست
نویسنده داند که در نامه چیست
و از آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند و بیاری قبولش کردند
صورت حال عارفان دلق است
این قدر بس چو روی در خلق است
در عمل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش
ترک دنیا و شهوت است و هوس
پارسایی، نه ترک جامه و بس
در قژاکند مرد باید بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود
روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه بپای حصار خفته که دزد بی توفیق ابریق ابریق رفیق برداشت که به طهارت می‌رود و به غارت میرفت.
پارسا بین که خرقه در بر کرد
جامه کعبه را جل خر کرد
چندانکه از نظر درویشان غایب شد به برجی برفت و درجی بدزدید تا روز روشن شد آن تاریک مبلغی راه رفته بود و رفیقان بی گناه خفته بامدادان همه را به قلعه در آوردند و بزدند و بزندان کردند از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم
والسَّلامَةُ فی الوَحْده
چو از قومی یکی بی دانشی کرد
نه کِه رامنزلت مانَد نه مِه را
شنیدستی که گاوی در علفخوار
بیالاید همه گاوان ده را
گفتم سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم گرچه بصورت از صحبت وحید افتادم بدین حکایت که گفتی مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت بکار آید
به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی
اگر برکه‌ای پر کند از گلاب
سگی در وی افتد کند منجلاب

1391/10/09 15:01
سعید م

با سلام و تشکر. معنی کلمه درجی در لغت نامه دهخدا نبود .منظور از این کلمه چیست؟

1391/10/11 10:01
رسته

دُرجی یعنی یک دُرج ( نکره)، هم در لغت نامۀ ذهخدا هست و هم در معین . معنی آن : صندوقچه ، جعبه ای کوچک برای نگهداری جواهر و زینت آلات و عطرها.

1391/10/11 16:01
نسیم

ممنون از کمکتون . ولی من هم درج و هم درجی را در لغت نامه الکترونیکی دهخدا پیدا نکردم.بازم ممنون.

1393/10/13 15:01
محمد

منظور از روندگان چیست ؟

1400/08/16 18:11
عرفان امینی

منظور از روندگان، سالکان راه خدا هستند

1393/11/12 22:02
عنایت الفت

در مصرع « در قژاکند مرد باید بود » وازه قژاکند بطور مجزا و بصورت دو واژه با فاصله نوشته شده بدین ترتیب « قژا کند» و از این رو در جستجوی معنی لغتنامه نمیتواند آنرا پیدا کند. معنای آن هم زره و جامه جنگی میباشد.

1394/05/29 18:07

با سلام
در حکایت شمارۀ 5 بعداز نثر اول در بیت اول شما بجای کلمۀ (جامه ) کلمۀ (خانه) را نوشته اید ولی در نسخۀ گلستان سعدی که در پیش روی منست بیت اول به این صورت است
چه دانند مردم که در جامه کیست
نویسنده داند که در نامه چیست
لازم بذکر است نسخه ای که بنده در دست دارم ، کلیات سعدی به تصحیح محمد علی فروغی می باشد ولی چون کتاب قدیمی است و صفحۀ شناسنامۀ آن افتاده است ، متاسفانه نمیدانم چاپ چه سالی میباشد.
ضمناً اگر ممکن است فونت مربوط به قسمت حاشیه را کمی پر رنگتر کنید من بسختی میتوانم بخوانم. با تشکر

1395/05/17 01:08
محسن ص م

متاسفانه در نگارش کتاب گلستان که یکی از راهکارهای ادبی است در این سایت کوتاهی فراوان شده...بطوریکه تقریبا تمام حکایات ناقص نگاشته شده اند. امیدوارم این نقص برودی برطرف گردد چون این سایت منبع قابل اعتماد بسیاری از ارگانها و موسسات آست.

1396/03/13 16:06
یوسف

مهرزاد شایان زحمت کشیدند و ادامه حکایت رو هم نوشتند حکایت سایت ناقص می باشد

1396/10/08 12:01
ببرک شاه

جای تاسف است که این حکایت گلستان، و ظاهرا حکایات دیگر هم، چنین ناقص و شکسته بسته در گنجور آمده است. این متنی اساسی در زبان فارسی ست و شایسته است که گنجور با دقت تمام متن کتاب را بازبینی کند و افتاده ها و کاستی های را جبران کند.

1397/09/07 13:12
HS

»تاسفانه همانطور که دوستان گفته اند بسیاری از حکایات و اشعار در سایت گنجور ناقص است. این مساله می تواند موجب وهن آثار در اینده شود. خواهشمند است تصحیح شود.

1398/05/06 17:08
هادی

خواهشمنداست متن کامل را بازنشر فرمایید. سپاسگزارم

1399/06/03 09:09
حمید

«یار شاطر» از عبارتی در گلستان سعدی گرفته شده (حکایت پنجم، باب دوم در اخلاق درویشان) که می‌گوید: «... که من در نفس خویش این‌ قدرت و سرعت می‌شناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر.» شاطر در عربی به معنی چابک است و از این‌رو به کسانی می‌گفتند که جلوی اسب بزرگان یا ارباب عمائم برای راهنمایی می‌دویدند و همچنین کسانی که در سنگک‌پزی خمیر را که پهن کرده بودند، با چابکی داخل محوطه‌ای که با ریگ‌های گرم مفروش بود و تنور زیر آن قرار داشت، می‌کشیدند.

1401/05/31 14:07
الیوت الدرسون

به گمانم در قرن هفتم و در زمان سعدی مخنثان از پایین ترین مقام و مرتبه در نزد انسان ها بودند  چون جناب سعدی در بوستان و گلستان به طور حسابی آن ها را کوبیده و هر جا به مصداق بد ذاتی نیاز داشته مخنث را مثال زده 

1401/06/31 14:08
سیدمحمد مؤمنی ثانی

سلام دوست عزیز.  مخنث یعنی همجنس باز یا همان گی در ادبیات انگلیسی.  البته مخنث همیشه مفعول بود. از نظر سعدی چنین آدمی نمی تواند ادعای مردانگی کند.  مردانگی در فرهنگ ایرانی ویژگی خاصی است که هر مرد یا مذکری نمی تواند آن را ادعا کند. مردانگی مجموعه صفاتی است که یک قهرمان دارد مثلا عدالت، شجاعت، بخشندگی، مهربانی، حمایت، ایثار، کمک به همنوع، نوعدوستی و... 

Mokhannath means a young gay boy who always serves other men in same-sex sex. This man cannot claim that he has courage and strength, so wearing a gun does not make him considered a man. In Saadi's opinion, a young man who puts his body in the service of satisfying the sexual lust of others does not have the courage and dignity to use a gun. 

1402/06/13 09:09
محمد حسین شعفی

ان لم اکن راکب المواشی     اسعی لکم حامل الغواشی     غواشی به معنی: زین پوشها

قژاکند(قزاگند و قزاغند): تن پوش جنگ، زره پیکار

مخنث: مردی که حالات و اطوار زنان را از خود بروز بدهد؛ زن‌مانند. آن‌که نه مرد است و نه زن؛

ابریق: آفتابه

درج: [ دُ] دوکدان و طبله زنان که پیرایه و جواهر دروی نهند