حکایت شمارهٔ ۴۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۴۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۴۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۴۴ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
این حکایت طبق کتاب غلامحسین یوسفی حکایت شماره 43 است
شعر ناقص اسا و کامل آن چنین است:
پیرمردی لطیف در بغداد
دخترک را به کفشدوزی داد
مردک سنگدل گنان بگزید
لب دختر که خون از او بچکید
بامدادان پدر چنان دیدش
پیش داماد رفت و پرسیدش
کای فرومایه این چه دندان است؟
چند خایی لبش؟ نه انبان است
بمزاحمت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جِد از او بردار
خوی بد در طبیعتی که نشست
ندهد جز به وقت مرگ از دست
گلستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی صفحهی 106 چاپ خوارزمی 1381
پیرمردی لطیف در بغداد***دخترک را به کفشدوزی داد
مردک سنگدل گنان بگزید***لب دختر که خون از او بچکید
بامدادان پدر چنان دیدش***پیش داماد رفت و پرسیدش
کای فرومایه این چه دندان است؟***چند خایی لبش؟ نه انبان است
بمزاحمت نگفتم این گفتار*** هزل بگذار و جِد از او بردار
خوی بد در طبیعتی که نشست*** ندهد جز به وقت مرگ از دست
با سلام
حکایت شماره 42 ناقص و بیت های آن پس و پیش نوشته شده است ، لطفا اصلاح کنید
این حکایت در اصل 6 بیت دارد
سلام. دوستان معنی :«چند خایی لبش؟ نه انبان است» چی میشه؟ خاییدن یعنی جویدن و انبان یعنی ظرف یا کیسه اما منظورش را نمیفهمم. لطفاً راهنمایی کنید.
شغل داماد طبق بیت اول کفشدوزی بوده و احتمالاً «انبان» که به کیسههای درست شده از چرم دباغی شده اطلاق میشده تولید و کار دست کفشدوزها بوده. این حرف پیرمرد کنایه است به شغل داماد که «این چرم دباغی نبود که ...»
کل حکایت طبق بیت آخر تمثیلی است برای این که کسی که عادت و اخلاق بدی در طبیعتش نهادینه شد (مثل کفشدوزی که همه چیز را چرم دباغی میبیند) این عادت را همه جا بروز میدهد و طبق اعتقاد شیخ جز با مردن این عادت از سرش به در نمیرود.
طبق بیت ۲ میتوان گفت که چرا با لبش این نموده ای این که ظرف نیست که همش بندازی و بشکونی...
یه همچین معنایی داره ... تشبیه هم میتونه داشته باشه ...
البته نظر من است و بزرگان هم نظری دهند خوشحال خواهم شد(•‿•)
سلام
در جهت تایید نوشتار اقا حمید رضا وتوضیح بیشتر این حکایت مصداق این مثل میتونه باشه که میگن : اخلاق ادمها رو ماما میاره ومرده شور میبره
تکرار مکررات نباشه ولی لازم به توضیحه داماد بدلیل نوع شغلش که همیشه با چرم سفت کار کرده با لبان تازه عروس نیز رفتار مشابه داشته وباعث زخم وجراحت شده و شاعر تاکید داره که برای گرفتن پند این مطب را گفته نه به جهت مزاح
ولی ناگفته نمونه که بسیار آدمهایی بودند که توانستند با هشیاری وممارست از دست بسیاری از رزایل اخلاقی نه تنها که خلاص شدهاند، بلکه صاحب کمالات وفضایل اخلاقی نیز گردیده اند.
در خط 2 که سعدی میگوید "مردک سنگدل لب دخترک را چنان بگزید که خون از او بچکید" آیا منظور بوسهی عاشقانهی مردک بر لب دخترک است؟ و چون عادت به کفشدوزی داشته خیلی با شدت زیاد این کار را انجام داده؟
سلام و درود و احترام
این حکایت در تقابل ساختار مند با حکایت بعدی آن در گلستان است. سعدی دو دختر را در بافت متفاوت در تقابل با یکدیگر قرار داده است. یکی دختری زیبا و لطیف ولی بسیار فقر با پدری مهربان و دوم دختری به غایت زشت روی اما بسیار ثروتمند با پدری مکار. هر دو حکایت را در مقالات جداگانه تفسیر کرده ام. ابتدا تفسیر حکایت «فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی...» را بخوانید؛ عنوان و آدرس مقاله: https://jll.uk.ac.ir/article_3202.html
تفسیر بازشناسانة حکایت فقیه و دختر زشت روی از باب دوم گلستان سعدی
سپس مقاله دوم با عنوان: تقابلِ ساختارمند «حکایت دخترک پیرمرد لطیف» با «حکایت دختر به غایت زشت روی فقیه» در باب دوم گلستان
«راز همجواری دو پدر، دو دختر، دو داماد و دو جشن عروسی نابرابر» را بخوانید.
آدرس مقاله دوم: https://civilica.com/doc/2009918
دقت بفرمایید که نظراتی که مدعی «نبودن ساختار در گلستان سعدی» اند بر خلاف گفته مولف گلستان مطرح شده و پاسخ هایی درخور دارند که می توان به آنها پرداخت. مقاله دوم پاسخی مختصر به این گروه (باورمندان به پاشانی و تصادفی بودن چینش حکایات گلستان) را نیز در بر دارد.
متشکرم