گنجور

حکایت شمارهٔ ۴۴

پیرمردی لطیف در بغداد
دخترک را به کفشدوزی داد
مردکِ سنگدل چنان بگزید
لبِ دختر، که خون از او بچکید
بامدادان پدر چنان دیدش
پیش داماد رفت و پرسیدش
کای فرومایه، این چه دندان است؟
چند خایی لبش؟ نه اَنبان است
به مِزاحت نگفتم این گفتار
هَزْل بگذار و جِدّ از او بردار:
خویِ بد در طبیعتی که نشست
ندهد جز به وقتِ مرگ از دست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیرمردی لطیف در بغداد
دخترک را به کفشدوزی داد
هوش مصنوعی: یک پیرمرد مهربان در بغداد دختر بچه‌ای را به دست کفشدوزی سپرد.
مردکِ سنگدل چنان بگزید
لبِ دختر، که خون از او بچکید
هوش مصنوعی: مردی بی‌رحم به قدری لب دختر را گاز گرفت که خون از آن جاری شد.
بامدادان پدر چنان دیدش
پیش داماد رفت و پرسیدش
هوش مصنوعی: در صبح زود پدر او را به گونه‌ای مشاهده کرد و به نزد داماد رفت و از او سوال کرد.
کای فرومایه، این چه دندان است؟
چند خایی لبش؟ نه اَنبان است
هوش مصنوعی: ای بی‌شرم، این چه دندانی است که نشان می‌دهی؟ چقدر به خودت اجازه می‌دهی لب از آن بزرگ‌تر باشد؟ این که نشان دهنده‌ی بی‌رمق بودن توست.
به مِزاحت نگفتم این گفتار
هَزْل بگذار و جِدّ از او بردار:
این سخن را به حقیقت از سرِ شوخی نگفتم و اگر در ظاهر لاغ (شوخی) نماید، ظاهر را رها کن و به معنیِ راست و استوارِ آن بنگر:
خویِ بد در طبیعتی که نشست
ندهد جز به وقتِ مرگ از دست
چون مَنِشِ بد در نهاد کسی جای گزید جز به مردن از وی جدا نشود. 

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۴۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۴۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۴۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1391/05/24 16:07
عزیز عزیزی مودب

این حکایت طبق کتاب غلامحسین یوسفی حکایت شماره 43 است

1391/05/24 16:07
عزیز عزیزی مودب

شعر ناقص اسا و کامل آن چنین است:
پیرمردی لطیف در بغداد
دخترک را به کفشدوزی داد
مردک سنگدل گنان بگزید
لب دختر که خون از او بچکید
بامدادان پدر چنان دیدش
پیش داماد رفت و پرسیدش
کای فرومایه این چه دندان است؟
چند خایی لبش؟ نه انبان است
بمزاحمت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جِد از او بردار
خوی بد در طبیعتی که نشست
ندهد جز به وقت مرگ از دست
گلستان سعدی، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی صفحه‌ی 106 چاپ خوارزمی 1381

1393/07/18 19:10

پیرمردی لطیف در بغداد***دخترک را به کفشدوزی داد

مردک سنگدل گنان بگزید***لب دختر که خون از او بچکید
بامدادان پدر چنان دیدش***پیش داماد رفت و پرسیدش

کای فرومایه این چه دندان است؟***چند خایی لبش؟ نه انبان است

بمزاحمت نگفتم این گفتار*** هزل بگذار و جِد از او بردار

خوی بد در طبیعتی که نشست*** ندهد جز به وقت مرگ از دست

1397/06/16 09:09
فردین

با سلام
حکایت شماره 42 ناقص و بیت های آن پس و پیش نوشته شده است ، لطفا اصلاح کنید
این حکایت در اصل 6 بیت دارد

1400/08/08 14:11
سیمیا

سلام. دوستان معنی :«چند خایی لبش؟ نه انبان است» چی میشه؟ خاییدن یعنی جویدن و انبان یعنی ظرف یا کیسه اما منظورش را نمی‌فهمم. لطفاً راهنمایی کنید.

1400/08/08 15:11
همیرضا

شغل داماد طبق بیت اول کفشدوزی بوده و احتمالاً «انبان» که به کیسه‌های درست شده از چرم دباغی شده اطلاق میشده تولید و کار دست کفشدوزها بوده. این حرف پیرمرد کنایه است به شغل داماد که «این چرم دباغی نبود که ...»

کل حکایت طبق بیت آخر تمثیلی است برای این که کسی که عادت و اخلاق بدی در طبیعتش نهادینه شد (مثل کفشدوزی که همه چیز را چرم دباغی می‌بیند) این عادت را همه جا بروز می‌دهد و طبق اعتقاد شیخ جز با مردن این عادت از سرش به در نمی‌رود.

1400/08/08 15:11
ملیکا رضایی

طبق بیت ۲ میتوان گفت که چرا با لبش این نموده ای این که ظرف نیست که همش بندازی و بشکونی...

یه همچین معنایی داره ... تشبیه هم می‌تونه داشته باشه ... 

البته نظر من است و بزرگان هم نظری دهند خوشحال خواهم شد⁦(•‿•)⁩

1400/08/08 19:11
رضا از کرمان

سلام 

در جهت تایید نوشتار  اقا حمید رضا وتوضیح بیشتر  این  حکایت مصداق این مثل میتونه باشه که میگن : اخلاق ادمها رو ماما میاره ومرده شور میبره 

تکرار مکررات نباشه  ولی لازم به توضیحه داماد بدلیل نوع شغلش که همیشه با چرم سفت کار کرده  با لبان تازه عروس نیز رفتار مشابه داشته وباعث زخم وجراحت  شده و شاعر  تاکید داره که برای گرفتن پند این مطب را گفته نه به جهت مزاح

ولی ناگفته نمونه که  بسیار آدمهایی  بودند که توانستند با هشیاری وممارست  از دست بسیاری از رزایل اخلاقی  نه تنها که خلاص شده‌اند، بلکه صاحب کمالات وفضایل اخلاقی نیز گردیده اند.

1400/12/17 17:03
امید صادقی

در خط 2 که سعدی می‌گوید "مردک سنگدل لب دخترک را چنان بگزید که خون از او بچکید" آیا منظور بوسه‌ی عاشقانه‌ی مردک بر لب دخترک است؟ و چون عادت به کفشدوزی داشته خیلی با شدت زیاد این کار را انجام داده؟ 

1403/08/18 09:11
بابک کاویانی

سلام و درود و احترام

این حکایت در تقابل ساختار مند با حکایت بعدی آن در گلستان است. سعدی دو دختر را در بافت متفاوت در تقابل با یکدیگر قرار داده است. یکی دختری زیبا و لطیف ولی بسیار فقر با پدری مهربان و دوم دختری به غایت زشت روی اما بسیار ثروتمند با پدری مکار. هر دو حکایت را در مقالات جداگانه تفسیر کرده ام. ابتدا تفسیر حکایت «فقیهی دختری داشت به غایت زشت روی...» را بخوانید؛ عنوان و آدرس مقاله: https://jll.uk.ac.ir/article_3202.html

تفسیر بازشناسانة حکایت فقیه و دختر زشت روی از باب دوم گلستان سعدی

سپس مقاله دوم با عنوان:  تقابلِ ساختارمند «حکایت دخترک پیرمرد لطیف» با «حکایت دختر به غایت زشت روی فقیه» در باب دوم گلستان
«راز همجواری دو پدر، دو دختر، دو داماد و دو جشن عروسی نابرابر» را بخوانید.

آدرس مقاله دوم:  https://civilica.com/doc/2009918

دقت بفرمایید که نظراتی که مدعی «نبودن ساختار در گلستان سعدی» اند بر خلاف گفته مولف گلستان مطرح شده و پاسخ هایی درخور دارند که می توان به آنها پرداخت. مقاله دوم پاسخی مختصر به این گروه (باورمندان به پاشانی و تصادفی بودن چینش حکایات گلستان) را نیز در بر دارد.

متشکرم