گنجور

حکایت شمارهٔ ۴۱

این حکایت شنو که در بغداد
رایت و پرده را خلاف افتاد
رایت از گردِ راه و رنجِ رکاب
گفت با پرده از طریقِ عتاب:
من و تو هر دو خواجه‌تاشانیم
بندهٔ بارگاهِ سلطانیم
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم
تو نه رنج آزموده‌ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار
قدمِ من به سعی پیشتر است
پس چرا عزّتِ تو بیشتر است؟
تو برِ بندگان مه‌رویی
با غلامانِ یاسمن بویی
من فتاده به دستِ شاگردان
به سفر پای‌بند و سرگردان
گفت: من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این حکایت شنو که در بغداد
رایت و پرده را خلاف افتاد
این داستان را بشنو که در بغداد میان پرچم (درفش) و پرده اختلاف روی داد.
رایت از گردِ راه و رنجِ رکاب
گفت با پرده از طریقِ عتاب:
پرچم (درفش) با عصبانیت و تندی رو به درفش از خستگی راه و رنج در سفر بودن گفت
من و تو هر دو خواجه‌تاشانیم
بندهٔ بارگاهِ سلطانیم
ما هر دو تَن دو بنده (غلام) از یک خدایگان هستیم (یعنی هر دو چاکرِ شاهیم)
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم
من هرگز از خدمت و کار خود آرامش نگرفتم و در هر زمان در سفر بودم.
تو نه رنج آزموده‌ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار
تو محنتِ جنگ و محاصره را نچشیده و رنجِ سفر در صحرای بی‌آب و گیاه و آسیبِ خاک و طوفان را ندیده‌ای؛ 
قدمِ من به سعی پیشتر است
پس چرا عزّتِ تو بیشتر است؟
پای من در میدانِ کوشش از تو فراتر است، پس سبب چیست که تو از من گرامی‌تری؟ 
تو برِ بندگان مه‌رویی
با غلامانِ یاسمن بویی
در کنار تو زیبارویان هستند و همنشین غلامان خوش بو هستی
من فتاده به دستِ شاگردان
به سفر پای‌بند و سرگردان
اما من همیشه در دست سربازانن و همواره در سفر و سرگردان هستم
گفت: من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم
پرده پاسخ داد: من سرِ تسلیم بر درگاهِ پادشاه نهاده‌ام نه چون تو به گردن‌کشی قد بر آسمان افراشته‌ام،
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد
هر کس به باطل و ناحق گردن کشد و فخر فروشد خود را به سر به خاکِ ذلّت افکنَد.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۴۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۴۱ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۴۱ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1391/05/24 16:07
عزیز عزیزی مودب

این حکایت طبق کتاب غلامحسین یوسفی حکایت شماره 40 است

1391/05/24 17:07
عزیز عزیزی مودب

متن کامل حکایت شماره 39 در کتاب تصحیح شده‌ی غلامحسین یوسفی چنین است:
طایفه‌ی رندان به انکار درویشی بدر آمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانیدند. شکایت از بی‌طاقتی پیش پیر طریقت برد که چنین حالی رفت. گفت ای فرزند، خرقه‌ درویشان جامه رضاست هر که در این جامه تحمّل بی‌مرادی نکند مدعی است و خرقه بر وی حرام است.
دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تنک است آب هنوز
×××
گر گزندت رسد تحمل کن
که به عفو از گناه پاک شوی
ای برادر چو عاقبت خاک است
خاک شو، پیش از آنکه خاک شوی

1391/05/24 17:07
عزیز عزیزی مودب

گلستان سعدی به تصحیح غلامحسین یوسفی چاپ خوارزمی سال 1381 صفحه‌ی 105

1391/11/14 07:02
ظریف

به فکر ما رایت بیرقست وسراپر ده پرده ء درودیوار آستانه ء سلطان است

1394/07/25 21:09
محمد

سلام، این حکایت چرا بصورت کامل نیومده؟ من نسخه ای از گلستان دارم که دتوی اون 10 بیت شعر هست.
نسخه ی محمد علی فروغی.

1397/08/23 17:10
۷

این حکایت شنو که در بغداد
رایت و پرده را خلاف افتاد
رایت از گرد راه و رنج رکاب
گفت با پرده با طریق عتاب:
من و تو هر دو خواجه تاشانیم
بنده بارگاه سلطانیم
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم
تو نه رنج آزموده ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار
قدم من به سعی پیشتر است
پس چرا عزت تو بیشتر است
تو بر بندگان مه رویی
با کنیزان یاسمن بویی
من فتاده به دست شاگردان
به سفر پایبند و سرگردان
گفت من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد

1398/04/29 03:06
مهدی قناعت پیشه

روزگاری در فلان آباد
تن و جان مردمان خلاف افتاد
این به آن گفت:خواجه ها شانیم
بنده بارگاه سلطانیم
تو نه رنج آزموده‌ه ای نه خمار
نه بیابان دیده ای و گرد و غبار
آن به این گفت::
که تو ای عاشق یار
گو چرا به من کنی تکرار
که نکو رویت ازبندگان، دار
توکه دانی سر بر آسمان دارم
و نه سر بر آستان زارم
گفت: چون تکی در زشتی و ادبار
چشم زنندت به روز بیش از صدبار

1400/12/16 04:03
امید صادقی

لطفا معنی "خواجه‌تاشانیم" در خط 3 و معنی "بر" در خط 7 را بنویسید. 

1401/08/13 01:11
محسن کربلائی امینی

درود

خواجه‌تاشانیم: همقطار و خدمتگزار یک آقاییم.

برِ: در کنارِ

1402/03/31 20:05
بنده خدا

معنی ۲ بیت آخر چیست؟

1403/03/30 00:05
ایلیای مستغرق

گفت من سر بر آستان دارم

نه چو تو سر بر آسمان دارم

هر که بیهوده گردن افرازد

خویشتن را به گردن اندازد

 

ازینرو من جای در آستان پادشاهان دارم و به جایی رسیده ام  که مانند تو سر در اسمان ندارم پرچم(رایت) در بلندی و در اسمان است و نماد غرور و خودنمایی است ، هر کسی که بی دلیل سر بالا بگیرد و خودنمایی کند و خود را بالا پندارد فقط عجز خودش را نشان داده