گنجور

حکایت شمارهٔ ۳۸

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنانِ رنگینِ دلاویزِ متکلّمان در من اثر نمی‌کند، به حکمِ آن که نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافقِ گفتار.

ترکِ دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غَلّه اندوزند
عالِمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خَود نکند

اَتَأمُروُنَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ؟

عالِم که کامرانی و تن‌پروری کند
او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟

پدر گفت: ای پسر! به مجرّدِ خیالِ باطل نشاید روی از تربیتِ ناصحان بگردانیدن و علما را به ضَلالت منسوب کردن و در طلبِ عالمِ معصوم از فوایدِ علم محروم ماندن، همچو نابینایی که شبی در وَحَل افتاده بود و می‌گفت: آخِر، یکی از مسلمانان چراغی فرا راهِ من دارید. زنی مازحه بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟! همچنین مجلسِ وعظ چو کلبهٔ بزّاز است؛ آنجا تا نقدی ندهی، بِضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری، سعادتی نبری.

گفتِ عالِم به گوشِ جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید:
«خفته را خفته کی کند بیدار»
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهدِ صحبتِ اهلِ طریق را
گفتم میانِ عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را؟
گفت: آن گلیمِ خویش به در می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غَریق را

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنانِ رنگینِ دلاویزِ متکلّمان در من اثر نمی‌کند، به حکمِ آن که نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافقِ گفتار.
دانشمندی به پدر گفت: هیچیک از این گفتارهای به ظاهر آراسته [و به باطن کاستهٔ] واعظان در من کارگر نمی‌افتد، چه سخنشان را با کردار سازگار و یکسان نمی‌یابم.
ترکِ دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غَلّه اندوزند
به دیگران درسِ‌ پارسایی می‌دهند و خود به گردآوری پول و حاصلِ زمین و کرایهٔ مستغلات می‌پردازند.
عالِمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
دانشمندی را که تنها گفتارِ بی‌کردار (علمِ‌ بی‌عمل) باشد، هر سخنی که گوید در کس اثر نکند.
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خَود نکند
دانشمند راستین کسی است که هرگز کار ناصواب نکند، نه آنکه به دیگران اندرز دهد ولی خود همان دستور را به کار نبندد.
اَتَأمُروُنَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ؟
آیا مردم را به کردارِ نیک فرمان می‌دهید و خود را فراموش می‌کنید؟
عالِم که کامرانی و تن‌پروری کند
او خویشتن گم است، که را رهبری کند؟
دانشمندی که شهوت‌رانی و تن‌آسانی پیشه کند خود گمراه است؛‌ چگونه راهنمون و هادیِ دیگران تواند بود؟
پدر گفت: ای پسر! به مجرّدِ خیالِ باطل نشاید روی از تربیتِ ناصحان بگردانیدن و علما را به ضَلالت منسوب کردن و در طلبِ عالمِ معصوم از فوایدِ علم محروم ماندن، همچو نابینایی که شبی در وَحَل افتاده بود و می‌گفت: آخِر، یکی از مسلمانان چراغی فرا راهِ من دارید. زنی مازحه بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟! همچنین مجلسِ وعظ چو کلبهٔ بزّاز است؛ آنجا تا نقدی ندهی، بِضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری، سعادتی نبری.
پدر گفت: ای فرزند، به صِرفِ این پندارِ نادرست سزاوار نیست از آموزش خیراندیشان روی بر‌تافتن و دانایان را گمراه شمردن و در جستجوی عالِمِ پاکدامن خود را از سودهای دانشْ بی‌بهره گذاشتن. مانند کوری که در گِل گرفتار آمده بود، می‌گفت: باری، یکی از شما مؤمنان چراغی پیشِ پای من نگاه دارید؛ زنی شوخ‌طبع شنُفت و گفت: تو که چراغ نتوانی دید. با چراغ چه توانی نگریست؟ انجمنِ اندرز و موعظه هم مانند دکّان جامه‌فروش است؛ اگر آنجا پولی نپردازی کالایی به عوض نمی‌گیری و اینجا هم اگر اخلاصی نشان ندهی، نیکبختی و برکتی نمی‌یابی. ارادتی بنما، تا سعادتی ببری.
گفتِ عالِم به گوشِ جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
سخنِ‌دانا را به گوشِ دل بنیوش، چه اگر عملش همانند گفتارش نباشد.
باطل است آنچه مدّعی گوید:
«خفته را خفته کی کند بیدار»
این سخن که یکی از مدّعیانِ ارشاد می‌گوید: «خواب‌ربوده را خواب‌ربودهٔ دیگر از خواب نمی‌تواند بیدار کند» نادرست است.
مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار
انسان باید به نصیحت‌ها و پندهایی که در زندگی‌اش وجود دارد، گوش دهد و از آنها بهره‌برداری کند، حتی اگر این نصیحت‌ها بر دیوار نوشته شده باشند.
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهدِ صحبتِ اهلِ طریق را
عارفی از مقام درویشان به مدرسه روی آورد و پیمانِ دوستی و همنشینی با سالکان را نقض کرد.
گفتم میانِ عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را؟
باری گفتم: دانشمند را بر پارسا (درویش) چه برتری دیدی که از آن سبب به گروهِ عالمان پیوستی؟
گفت: آن گلیمِ خویش به در می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غَریق را
به پاسخ گفت: عارف تنها در اندیشهٔ بر آوردن رخت خود (نجات خویشتن) از گردابِ وسوسهٔ نفس است ولی عالم بر آن است که غرقه‌شدگانِ موج‌خیز جهل را برهاند.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۳۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۳۸ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۳۸ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1389/10/12 20:01

احتمالاً حافظ در این بیت:
طفیل هستی عشقند آدمیّ و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
به جمهٔ پایانی متن منثور این حکایت (اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری) نظر داشته است.

1390/08/14 07:11
امید رضا محبی

سوره مبارکه بقره آیه 44
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ
آیا مردم را به نیکی فرمان می‏دهید و خود را فراموش می‏کنید، با اینکه شما کتاب [خدا] را می‏خوانید؟ آیا [هیچ‏] نمی‏اندیشید؟

1391/04/01 11:07

من در کتاب تصحیح استاد فروغی دیده ام که فقیه زاده ای پدر را گفت ....

1391/04/01 11:07

در پاسخ به جناب آقای امید رضا محبی :
در هنگامی که سعدی به عنوان یک استاد اخلاق مردم را پند می دهد ساحت بحث اهمیت دارد
اگر سعدی این سخنان را به فقیهان بی عمل گفته بود سخنی بود خلاف آیه ی قرآن که شما آورده اید

اما در این حکایت دارد به غیرفقیهانی که با فقهای بی عمل مواجهند پند می دهد
و می گوید حرف حق را گوش کن حتی اگر از عالم بی عمل صادر شود حتی اگر روی دیوار نوشته شده باشد

هرچند حافظ می فرماید :
..... که وعظ بی عملان واجبست نشنیدن

1391/04/01 11:07

«ناصحان بگردانیدن» که دو واژه ی جداگانه اند در متن به هم چسبیده اند . اصلاح آن به خوانندگان ناآشنا کمک می کند که بهتر متن را بخوانند
با سپاس

1391/08/22 13:10
محمد پورصالحی

در سه بیت انتهایی متن توضیحات ذیل ارائه می گردد:
"عهد صحبت اهل طریق را" منظور عهدی است در همنشینی با صوفیان در خانقاه، جهت طی طریق بسته اند.
"فریق" در بیت دوم به معنای فرقه می باشد.
"گلیم خویش بدر می برد ز موج" به معنای به فکر خود بودن است و به دیگران کاری نداشتن است.

1393/11/19 14:02
فاطمه

سعدی بیت باطلست آن چه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
را در پاسخ به بیت زیر از سنایی نوشته و منظور نظر او از مدعی، سنایی می باشد.
عالمت غافلست و تو غافل
خفته را خفته کی کند بیدار

1394/11/25 22:01
منوچهر تلارمی

با سلام
به نطر می رسد در بیت :
گفتم میان عالم وعابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از ان این فریق را
باید به این صورت تصحیح شود :
گفتم میان عابد و عالم چه فرق بود
تا اختیار کردی از ان این فریق را
زیرا (ان )ضمیر شاره به دور است و مر جع آن می شود
(عابد ) و(این ) ضمیر اشاره به نزدیک است ومرجع ان می شود (این)
تا اختیار کردی از ان این فریق را یعنی علم را برگزیدی

1395/04/19 13:07
محمد

خفته را خفته کی کند بیدار برخلاف منظور سعدی فهم و مثل شده و نقش مفعولی برای فعل گوید دارد.
یعنی این ادعا که خفته نمی تواند خفته را بیدار کند، باطل است
مفهوم موافق آن این است که خفته هم می تواند باعث بیداری خفته شود مشروط به این که خفته دوم اراده و قصد بیدارشدن داشته باشد
کمااین که نوشته روی دیوار هم می تواند راهنما باشد
همین طور عالم بی عمل هم می تواند بیداری بخش باشد ضمنا می گوید بین علما هم همه یکسان نیستند. این درواقع دو مشکل را در رفتار فرد نشان می دهد یکی سو ظن کلی که ظبعا مانع فهم است دوم تردید در خود علم .
لذا فرد در جستجوی فهم باید با محک عقل خودش از غث و ثمین آنچه را به درد می خورد بردارد و کاری به گوینده نداشته باشد
یعنی قصد اشکالگیری و ایراد بر درست و نادرست نداشته باشد تا او را از قصد فهم بازندارد

1395/04/19 20:07
۷

عجب!سعدی زنده میشد یخه خودش رو جر میداد این رو میخوند.چقدر خوب بد فهمیدی از سر تا ته سر و ته

1395/06/19 13:09
سعید

«ناصحانبگردانیدن» به هم چسبیده شده است

1396/06/15 14:09
سبحان آقااسماعیلی

با سلام به همه دوستان هنر دوست و علاقه مند به شعر و ادبیات پارسی
به نظر میرسد در بیت یکی به اخر
"گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را"
جای عالم و عابد عوض شده باشد
با توجه به بیت زیر که میفرماید:
"عابد و زاهد و صوفی همه طفلان رهند
مرد اگر هست بجز عالم ربانی نیست"

1396/06/18 00:09
رفیعی راد

سلام در پاسخ به جناب آقای منوچهر تلارمی :
در ادبیات دو جور لف و نشر داریم، یکی لف و نشر مرتب و دیگری لف و نشر مشوش، در این بیت که اشاره فرمودید سعدی از لف و نشر مشوش استفاده کرده و ضمیر نزدیک را به اسم دور و ضمیر دور را به اسم نزدیک نسبت داده.

1396/08/26 03:10

سلام
در مصرع دوم بیت آخر،جایی دیدم که به جای "بگیرد"،"رهاند" نوشته شده بود که به نظرم بهتره جایگزین بشه
معنای رهاندن بسیار عمیق تر از گرفتنه

1397/01/20 02:04
۷

یک توضیح کوچولو به ویژه برای محمد:
سنایی میگوید:
عالمت غافلست و تو غافل
خفته را خفته کی کند بیدار
یعنی عالم که غافل باشد چگونه میتواند سرمشق من غافل باشد چون هر دو خوابیم پس هیجکدام نمیتواند دیگری را بیدار کند(اگر هر کدام بیدار گردید که دیگر بحث تمام است و سنایی هم قبول ندارد بیداری یک یا هر دو را
بماند از اینکه غافل کیست و غفلت چیست.
و اما وقتی سعدی میگوید:
گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند بگفتنش کردار
باطلست آن چه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
یعنی اینکه سخن را بسنج نه سخنران را، نه اینکه منظورش این است که خفته را خفته بیدار میکند و مردم نادرست این مثل را بکار میبرند.سعدی منطق و سخن سنایی را از بیخ رد میکند و خود بهتر از ما میدانست که انسان خفته نمیتواند انسان خفته دیگری را بیدار کند و بحثش بر سر انسان است و نه دیوار بیجان

1397/01/20 02:04
۷

خفته در صورتی خفته را بیدار میکند که خرناس مهیبی داشته باشد و یا هر صدای دیگری هنگام خواب که دیوار صوتی را بشکند.

1397/03/01 11:06
علی اصغر

معنای فارجه را پیدا نکردم.

1402/12/19 12:03
ali barani

منظور سعدی معنی مجازی خفته هم می تواند باشد یعنی فرد غافل و گمراه ( خواب غفلت)

1397/03/01 18:06
۷

فاجره هست نه فارجه
فاجره: بدکاره

1397/09/10 02:12
ناهید

در نسخهٔ تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، کلمهٔ "مازحه" ضبط شده، زنی مازحه یعنی: یک زن شوخ‌طبع و مزاح‌کننده

1399/01/31 22:03
مهدی

سلام دوستان
دونکته:
1. برای فهم مرجع آن و این در بیت اخیر شیخ اجل باید مرجع "آن و این"بیت قبل را بفهمیم. در آنجا می گوید "ازآن،این فریق" را برگزیده است . از محتوای بیت ها بر می آید که منظور از "این"،" فریق عالم" است. روشن است که "این" در بیت آخر به "این" در بیت قبل برمی گردد و "این" در بیت قبل به "عالم" در مصرع اول همان بیت ؛ مرجع "این"که مشخص شد خود به خود مرجع "آن"- که عابد است- هم مشخص می شود.
2. شیخ اجل در مقام ترجیح علمایی که کرسی وعظ و ارشاد دارند بر عابدانی که که به تهذیب اخلاق فردی می پردازند، دونکته را روشن می کند اول این که علمایی که دنبال ارشاد خلق هستند از عابدانی که انزوا اختیار کرده اند برای اجتماع مفیدترند چراکه آن ها به فکر نجات خودشان هستند و این ها به دستگیری دیگران می اندیشند و دیگر این که اگر عالمان خودعامل به علم باشند خیلی خوب و ایده آل است ولی اگر عامل به علم خود نباشند هم دانش دوستان می توانند از آن منتفع شوند. دانش جو باید به دانش ارزش و اهمیت بدهد نه به عالم . باید به ماقال اهمیت بدهد نه به من قال.
حاصل این که عالمان مدرسی از عابدان منزوی بهترند و برای مردم مفیدتر حتی از عالمان بی عمل می توان منتفع شد ولی از عابدان انزواطلب خیر.

1399/04/21 14:06
سعید

با درود و عرض ادب و سپاس از زحمات شما. در مطلب زیر زن مازحه (شوخ طبع) را فارجه نگاشته اید.
“آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید. زنی فارجه (مازحه)بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟!

1399/04/21 18:06

@سعید:
متن گلستان گنجور با متن چاپ شادروان فروغی تطبیق داده شده.
در این متن (کلیات سعدی، انتشارات امیر کبیر، 1386) این کلمه «فارجه» نقل شده و در حاشیهٔ این کلمه این بدلها ذکر شده: «قارحه، فاجره، گ: مازحه». از آنجا که «فاجره» در پاورقی آمده به نظر نمی‌رسد «فارجه» متن اشتباه تایپی بوده باشد و احتمالا متن تصحیح فروغی همین است.
در هر شکل با توجه به ارجحیت «مازحه» و وجود آن در نسخه بدل ذکر شده در تصحیح فروغی این کلمه را جایگزین کردیم.

1399/10/26 09:12

در بیت
گفتم میان عالم و عابدچه فرق بود بی شک بایستی عابد و عالم باشد چراکه عابد مشکل خود حلکند و عالم مشکل دوستان و نیازمندان

1399/11/15 15:02

سلام و عرض ادب و احترام
عالِم = دانا است. می داند. دانش دارد. اما بینش ندارد. با زاهد فرقی ندارد حتی اگر فقیه هم باشد. برای نجات خودش می کوشد. (عرفای ما، فقه ها را هم به باد ناسزا گرفته اند. مولانا در داستان دقوقی می گوید: در شریعت هست مکروه ای کیا، در جماعت پیش کردن کور را، گر چه باشد حافظ و چست و فقیه...
و همچنین در داستان آن سه مرد که برای غارت وارد باغی شدند یکی از آن سه، فقیه بود. فقیه، فقیه است. علم و دانش دارد. همان علم و دانش او وبال گردنش می شود. )
عابِد = تسبیح می کند. بندگی می کند. پرستش گر است. دنبال ثواب و عقاب است. دنبال نتیجه و پاداش است. او هم برای نجات و منفعت شخصی خودش می کوشد.
عارف = اهل معرفت است. نجات خود را در گرو نجات دیگران می داند. او تکرو نیست.
گفتم چه فرق است میان عالم و عابد؟؟؟
باور کنید هیچ فرقی بینشون نیست!
اگر تفاوت و فرقی در بین باشه اون فرق میان عالم و عارف است، یا عابد و عارف! وگرنه عالم و عابد و زاهد همه گی سر و ته یه کرباسند. عارف است که با همه فرق دارد. عارف کسی ست که به معنا رسیده باشد. عارف بعد از رسیدن به فنا به الله بر می گردد به کمک خلق خدا و به فناء به خلق می رسد.او در میان مردم گم می شود. عارف است که نجات غریق است.
گفتم میان" عالم و عابد" چه فرق بود
(گفتم میان عابد و عارف چه فرق بود)
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را

1400/08/11 13:11
امیرابوالفضل عباسیان

درودها

مصراع:

صاحبدلی "به" مدرسه آمد "ز" خانگاه

درستش :صاحبدلی"ز" مدرسه آمد "به" خانگاه

چراکه حضرت سعدی میخواهدفرق واون ارجحیت عالم به عابد را برساند ودربیت بعدی:

گفتم میان عالم وعابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از ان این فریق را

و درجواب دوستانی هم که برحسب ضمیر:"آن" و "این" نوشتند :جای عابد وعالم عوض شده باید عرض کنم که نه اون "آن" برمیگردد به خود (فرق) وتفاوت،یعنی اون تفاوت بینشون چی بودکه علم رو برگزیدی و ارایه لف ونشر نیست

1402/03/31 20:05
بنده خدا

دقیقا موافقم. طبق معنی از مدرسه به خانقاه رفته است.

1403/01/08 00:04
سفید

 

از زیباترین حکایات گلستان...

 

1403/01/08 00:04
سفید

 

گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج

وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را...