گنجور

حکایت شمارهٔ ۳۶

درویشی به مَقامی در آمد که صاحبِ آن بُقعه کریم‌النَّفس بود؛ طایفهٔ اهل فضل و بَلاغت در صحبتِ او هر یکی بَذله و لطیفه همی‌گفتند.

درویش راهِ بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده.

یکی از آن میان به طریقِ ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت.

گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخوانده‌ام، به یک بیت از من قناعت کنید.

همگنان به رغبت گفتند: بگوی!

گفت:

من گُرْسِنِه در برابرم سفرهٔ نان
همچون عَزَبم بر درِ حمّامِ زنان

یاران نهایتِ عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند.

صاحب دعوت گفت: ای یار! زمانی توقّف کن که پرستارانم، کوفته بریان می‌سازند.

درویش سر بر آورد و گفت:

کوفته بر سفرهٔ من گو مباش
گُرْسِنه را نانِ تهی کوفته است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درویشی به مَقامی در آمد که صاحبِ آن بُقعه کریم‌النَّفس بود؛ طایفهٔ اهل فضل و بَلاغت در صحبتِ او هر یکی بَذله و لطیفه همی‌گفتند.
درویشی به جایی وارد شد که صاحب آن مکان فردی مهربان و بزرگوار بود. گروهی از انسان‌های با فضل و بلیغ در کنار آن فرد بزرگوار نشسته بودند و هر کدام شوخی و لطیفه‌ای می‌گفتند.
درویش راهِ بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده.
درویش از راه دوری آمده بود و چیزی هم نخورده بود.
یکی از آن میان به طریقِ ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت.
یکی از آن جمع از سر احترام و ظریف‌بینی گفت: تو هم چیزی بگو.
گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخوانده‌ام، به یک بیت از من قناعت کنید.
گفت: من مانند دیگران فضل و ادبی ندارم که حرفی بزنم و چیزی هم نخوانده‌ام؛ فقط یک بیت می‌گویم و به همین از من بسنده کنید.
همگنان به رغبت گفتند: بگوی!
هم‌نشینان با میل گفتند بگو
گفت:
گفت
من گُرْسِنِه در برابرم سفرهٔ نان
همچون عَزَبم بر درِ حمّامِ زنان
من وقتی گرسنه باشم و در مقابلم سفره‌ی نان باشد، درست مثل مرد مجردی هستم که پشت درب حمام زنانه ایستاده.
یاران نهایتِ عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند.
افراد جمع متوجه وضع او و گرسنگی شدیدش شدند و سفره‌ای برای او آماده کردند.
صاحب دعوت گفت: ای یار! زمانی توقّف کن که پرستارانم، کوفته بریان می‌سازند.
هوش مصنوعی: دعوت کننده گفت: ای دوست! کمی صبر کن تا پرستارانم، غذای کوفته بریان را آماده کنند.
کوفته بر سفرهٔ من گو مباش
گُرْسِنه را نانِ تهی کوفته است
برای آدم گرسنه نیازی به غذایی مثل کوفته و دیگر غذاهای خوشمزه و گران و رنگارنگ نیست، برای گرسنه نان خالی هم حکم بهترین غذا را دارد و مثل کوفته است.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۳۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۳۶ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۳۶ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1399/09/07 07:12
کرمانشاهی

مصرع دوم بیت آخر:
کوفته را نان تهی کوفته است
صحیح می باشد.
صنعت جناس؛ کوفته اول به معنی درمانده و کوفته دوم اسم غذا.

1400/12/14 01:03
امید صادقی

لطفا در مورد عبارت "گو مباش" از نظر معنی و دستور زبان و کاربرد توضیح دهید. در حکایت‌های قبلی هم سعدی این عبارت را بکار برده است:

خاتون خوب صورت پاکیزه گوی را

نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش

 

یکی از کاربران در حکایت 33 فرموده اند که گو مباش یعنی نباشه هم اشکال نداره. می‌خواهم بدانم که چرا این معنی را دارد؟ مگر گو به معنی بگو نیست؟ 

1403/04/08 10:07
محمد یگانه

به همان معنای «بگو نباشد» است. در هر جا ممکن است برداشت متفاوتی از این عبارت فهم شود. در اینجا «کوفته بر سفره ی من گو مباش» یعنی: بود و نبود کوفته بر سر سفره من فرقی نمی کند... و موارد مشابه دیگر

1402/08/13 13:11
فرهود

در تمام اشعار و متون کهن فارسی کلمه گرسنه باید اینطور خوانده شود و درستش این است: گُرْسِنه 

و زآن پس بیامد سوی میمنه

چو شیر ژیان کاو شود گرسنه

فردوسی