گنجور

حکایت شمارهٔ ۳۴

مطابقِ این سخن، پادشاهی را مُهِمّی پیش آمد. گفت: اگر این حالت به مرادِ من بر آید، چندین دِرَم دهم زاهدان را.

چون حاجتش برآمد و تشویشِ خاطرش برفت، وفایِ نذرش به وجودِ شرطْ لازم آمد. یکی را از بندگان خاصّ کیسهٔ دِرم داد تا صرف کند بر زاهدان.

گویند غلامی عاقلِ هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درم‌ها بوسه داد و پیش ملِک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم، نیافتم!

گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این مُلک چهارصد زاهد است.

گفت: ای خداوندِ جهان! آن که زاهد است نمی‌ستاند و آن که می‌ستاند زاهد نیست.

ملِک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حقِّ خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخ‌دیده را عداوت است و انکار و حق به جانب اوست!

زاهد که درم گرفت و دینار
زاهدتر از او یکی به دست آر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مطابقِ این سخن، پادشاهی را مُهِمّی پیش آمد. گفت: اگر این حالت به مرادِ من بر آید، چندین دِرَم دهم زاهدان را.
نظیرِ حکایتِ پیش، یکی هم این است که پادشاهی را کار دشوار و عظیمی پیش آمد. گفت: اگر این کار به دلخواهِ من انجام پذیرد، فلان مقدار سکّهٔ سیم (نقره) به زاهدان می‌دهم.
چون حاجتش برآمد و تشویشِ خاطرش برفت، وفایِ نذرش به وجودِ شرطْ لازم آمد. یکی را از بندگان خاصّ کیسهٔ دِرم داد تا صرف کند بر زاهدان.
چون نیازش برآورده شد و پریشانی خاطرش سپری گشت واجب آمد که به سبب حصول شرط آنچه بر خود واجب گردانیده، ادا کند و پیمان به سر بَرَد.
گویند غلامی عاقلِ هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درم‌ها بوسه داد و پیش ملِک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم، نیافتم!
هوش مصنوعی: می‌گویند غلامی عاقل و آگاه بود. او هر روز به گشت و گذار می‌پرداخت و شب‌ها بازمی‌گشت. او درهم‌ها را بوسه می‌زد و به پیش شاه می‌برد و می‌گفت: «هرچقدر که گشتم، نتوانستم زاهدی پیدا کنم!»
گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این مُلک چهارصد زاهد است.
هوش مصنوعی: گفت: این چه موضوعی است؟! من می‌دانم که در این سرزمین چهارصد زاهد وجود دارد.
گفت: ای خداوندِ جهان! آن که زاهد است نمی‌ستاند و آن که می‌ستاند زاهد نیست.
هوش مصنوعی: او گفت: ای پروردگار جهان! شخص زاهد چیزی طلب نمی‌کند و آن کسی که چیزی طلب می‌کند، زاهد نیست.
ملِک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حقِّ خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخ‌دیده را عداوت است و انکار و حق به جانب اوست!
ملِک خنده کرد و به همنشینان فرمود: به همان اندازه که من هوادار مردانِ خدا و معترف به فضلِ آنانم، همانا این بی‌حیا را با حق‌پرستان دشمنی است و به تکذیب آنان می‌پردازد، با این همه وی درست و استوار می‌گوید.
زاهد که درم گرفت و دینار
زاهدتر از او یکی به دست آر
زاهدْصورتی که زر و سیم بستاند، بگذار و از وی پارسا‌سیرت‌تری بجوی.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۳۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۳۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۳۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1397/08/23 17:10
۷

مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت: اگر انجام این حالت به مراد من برآید چندین درم زاهدان را دهم. چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد.
یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان. گویند غلامی عاقل و هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه بازآمد و درم ها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که طلب کردم نیافتم.
گفت: این چه حکایت است آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهدست. گفت: ای خداوند جهان آنکه زاهدست نمیستاند و آنکه میستاند زاهد نیست.
ملک بخندید و ندیمان را گفت: چندانکه مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخ دیده را عداوت است و انکار،و حق به جانب اوست
زاهد که درم گرفت و دینار
زاهدتر از او کسی به دست آر
وان را که سیرتی خوش و سریست با خدای
بی نان وقف و لقمه دریوزه، زاهدست
و انگشت خوبروی و بناگوش دلفریب
بی گوشوار و خاتم فیروزه شاهدست

1400/02/04 18:05
رئیس دانایی

قسمت آخر حکایت:
همانقدر که به خدا پرستان ارادت دارم، دو برابر با این غلام گستاخ دشمنی و مخالفت دارم، اما حق با اوست.

1400/12/14 00:03
امید صادقی

لطفا در مورد معنی و مفهوم چهار عبارت زیر توضیح دهید:

 

خط 1- مطابق این سخن

خط 3- درم‌ها بوسه داد

خط 6- مر این

خط 7- زاهدتر از او یکی به دست آر