حکایت شمارهٔ ۳۳
یکی از مُتَعَبِّدان در بیشه زندگانی کردی و برگِ درختان خوردی.
پادشاهی به حکمِ زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر، برای تو مَقامی بسازم که فَراغِ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت اَنفاس شما مُسْتَفید گردند و به صَلاح اعمال شما اقتدا کنند.
زاهد را این سخن قبول نیامد و روی برتافت.
یکی از وزیران گفتش: پاسِ خاطر ملِک را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آیی و کیفیّتِ مکان معلوم کنی، پس اگر صفایِ وقتِ عزیزان را از صحبتِ اَغیار کدورتی باشد، اختیار باقیست.
آوردهاند که عابد به شهر اندر آمد و بستانسرای خاصِّ ملک را بدو پرداختند، مقامی دلگشای، روان آسای.
ملِک در حال، کنیزکی خوبروی پیش فرستاد؛
همچنین در عقبش غلامی بدیعالجمال، لطیفالاعتدال:
عابد طعامهای لذیذ خوردن گرفت، و کسوتهایِ لطیف پوشیدن و از فَواکه و مَشموم و حَلاوات تمتّع یافتن و در جمالِ غلام و کنیزک نظر کردن و خردمندان گفتهاند: زلفِ خوبان زنجیرِ پایِ عقل است و دامِ مرغِ زیرک.
فیالجمله دولتِ وقتِ مجموع به روزِ زوال آمد. چنان که شاعر گوید:
بار دیگر ملِک به دیدن او رغبت کرد.
عابد را دید از هیأتِ نخستین بگردیده و سرخ و سپید بر آمده و فربه شده و بر بالشِ دیبا تکیه زده و غلام پریپیکر به مِرْوَحهٔ طاووسی بالای سر ایستاده؛
بر سلامتِ حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند، تا ملک به انجام سخن گفت: چنین که من این هر دو طایفه را دوست دارم در جهان کس ندارد یکی علما و دیگر زُهّاد را.
وزیرِ فیلسوفِ جهاندیدهٔ حاذق که با او بود گفت: ای خداوند! شرطِ دوستی آن است که با هر دو طایفه نکویی کنی، عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۳۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۳۳ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۳۳ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
واقعا پندآموز است.
نقد ذیل نوسط دائره المعارف روشنگری بر این حکایت نوشته شده است
پیوند به وبگاه بیرونی
ای کاش همتی می بود و این نصیحت زیبا را به شکلی هنرمندانه به تصویر می کشید و فیلمی درخور می ساخت. بر متصدیان امور توجه به ادبیات غنی ایرانی لازم و ضروری است.
در سطر پنجم دو کلمه "به" و "دو" را باید بصورت پیوسته بنویسید: بدو دادند.
در سطر پنجم دو کلمه "به" و "دو" را باید بصورت پیوسته بنویسید: بدو پرداختند.
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بو
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر میبرد ز موج
وین جهد میکند که بگیرد غریق را
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غلّه اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند
که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
معنی بیت دوم: (همچنان از نهیب برد عجوز...)
با آنکه هنوز سرمای پایان زمستان بود و گیاهان مانند نوزادی که شیری نخورده، هنوز آب ننوشیده بودند و سر از خاک در نیاورده بودند، اما آن باغ سرسبز و خرم بود.
ازین مه پاره ای عابد فریبی. ازین رو باید سر هم بنویسید . ((ازین)) در مورد مبالغه در وصف ((مدح یا ذم)) و به معنی شگفت آمیز بسیار گفته میشود . شرح بوستان سعدی به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر
ازین مه پاره ای : مهرویی بس زیبا . گاهی ((از)) حرف اضافه و ((این)) اسم اشاره را در اول صفت آورده و بآخر آن صفت، یای وحدت که مفید تفخیم یا تحقیر باشد افزایند و از این ترکیب وصفی مبالغه و تفسیر در صفت اراده کنند ، در صفحه ی ۵۶ سندبادنامه تصحیح احمد آتش آمده است : روزی صیادان پیل وحشی گرفتند ازین سبک گامی ، باد پایی ، رعد آوازی ، برق یازی گفتی کوه بیستون است . ناصرخسرو گوید :
که باشد کاین همه برهان ببیند ، نگوید از یقین الله اکبر
مگر زین ملحدی باشد سفیهی ، که چشم سرش کور و گوش دل کر . شرح گلستان سعدی به کوشش دکتر خلیل رهبر
منظور از عالمان و زاهدان چه افرادی هستند؟ فردی که حکایت در مورد اوست جزو کدام دسته است؟
گو مباش به چه معنی هست؟
سلام آقای صادقی عزیز
در خط سوم خود سعدی به زاهد تصریح دارد آنجا که پادشاه به او پیشنهاد زندگی در شهر را میدهد میگوید زاهد روی بتافت، زاهد در معنی به کسی اطلاق میگردد که دنیا را به واسطه آخرت ترک کرده ،پارسا ،پرهیزکار (ولی کار ندارم که حافظ منظور دیگری از زهد، مترادف ریا کاری ارایه داده) وعالم به معنی دانشمند وکسی که دنبال تحصیل علم ودانشه بکار رفته است.
در مورد گو مباش :
معنی بیت اینه میگه آن خاتونی که خودش زیبا رو وصاحب جماله نیاز به آرایش وتجملات وطلا وفیروزه برای کسب جمال نداره
گو مباش یعنی نباشه هم اشکال نداره ، گویی نباشد
شاد وخرم باشید