گنجور

حکایت شمارهٔ ۳۱

از صحبتِ یارانِ دِمَشْقم مَلالتی پدید آمده بود؛ سر در بیابانِ قُدس نهادم و با حیوانات اُنس گرفتم.

تا وقتی که اسیرِ فرنگ شدم، در خَنْدَقِ طَرابُلُس با جُهودانم به کارِ گِل بداشتند.

یکی از رؤسایِ حَلَب که سابقه‌ای میانِ ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت: ای فلان! این چه حالت است؟!

گفتم: چه گویم؟:

همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلهٔ نامردمم بباید ساخت
پای در زنجیر پیشِ دوستان
بِهْ که با بیگانگان در بوستان

بر حالتِ من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نِکاح من در آورد به کابین، صد دینار.

مدّتی برآمد. بدخوی ستیزه‌روی نافرمان بود؛ زبان درازی کردن گرفت و عیشِ مرا مُنَغَّص داشتن.

زنِ بد در سرایِ مردِ نکو
هم در این عالم است دوزخِ او
زینهار از قرینِ بد، زِنهار!
وَ قِنا رَبَّنا عَذابَ النّار

باری زبانِ تَعَنّت دراز کرده همی‌گفت: تو آن نیستی که پدرِ من تو را از فرنگ باز خرید؟!

گفتم: بلی! من آنم که به ده دینار از قیدِ فرنگم بازخرید و به صد دینارْ به دستِ تو گرفتار کرد.

شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دستِ گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روانِ گوسپند از وی بنالید:
که از چنگالِ گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت، خود گرگ بودی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از صحبتِ یارانِ دِمَشْقم مَلالتی پدید آمده بود؛ سر در بیابانِ قُدس نهادم و با حیوانات اُنس گرفتم.
از صحبت و معاشرت با دوستانی که در دمشق داشتم رنجش و ملامتی برایم پیش آمده بود؛ به سوی بیابان بیت‌المقدس روی نهادم و با حیوانات مأنوس شدم (یعنی شب و روز در بیابان بودم)
تا وقتی که اسیرِ فرنگ شدم، در خَنْدَقِ طَرابُلُس با جُهودانم به کارِ گِل بداشتند.
تا اینکه اسیر فرنگیان شدم و مرا همراه جهودان در خندق (اطراف شهر) ترابلس به کار گِل مجبور کردند.
یکی از رؤسایِ حَلَب که سابقه‌ای میانِ ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت: ای فلان! این چه حالت است؟!
یکی از سران و بزرگان شهر حلب‌، که با هم آشنا بودیم، از آنجا گذر کرد؛ مرا دید و شناخت و گفت: فلانی! این چه حالت و وضعیت است؟
گفتم: چه گویم؟:
گفتم‌: چه بگویم!
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
من از آدمیان به کوه و دشت گریختم زیرا از اشتغال به خدا نمی‌توانستم به آدمیان بپردازم.
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویلهٔ نامردمم بباید ساخت
حالا خود حدس بزن که وضع من الان چگونه است که در طویله نامردمان باید به‌سر ببرم؟
پای در زنجیر پیشِ دوستان
بِهْ که با بیگانگان در بوستان
پای در زنجیر پیش دوستان بهتر است که با بیگانگان در گلستان و باغ.
بر حالتِ من رحمت آورد و به ده دینار از قیدم خلاص کرد و با خود به حلب برد و دختری که داشت به نِکاح من در آورد به کابین، صد دینار.
دلش بر حال من سوخت و با ده دینار مرا از اسارت آزاد کرد و با خود به حلب برد و در آنجا دختری را که داشت به عقد من در آورد به صد دینار (مهریه)
مدّتی برآمد. بدخوی ستیزه‌روی نافرمان بود؛ زبان درازی کردن گرفت و عیشِ مرا مُنَغَّص داشتن.
مدتی گذشت؛ (آن زن)‌، بداخلاق و ستیزه‌گر و ناآرام بود؛ شروع به گستاخی و بد گفتن به من کرد و آرامش و آسایش را از من سلب کرد.
زنِ بد در سرایِ مردِ نکو
هم در این عالم است دوزخِ او
اگر مرد خوشخو را زنی زشتخو باشد، خانه در همین جهان بر وی جهنّم است.
زینهار از قرینِ بد، زِنهار!
وَ قِنا رَبَّنا عَذابَ النّار
پناه بر خدا از یارِ بد، پناه بر خدا از همسر ناسازگار! پروردگارا، ما را از درد و شکنجهٔ دوزخ نگاهدار!
باری زبانِ تَعَنّت دراز کرده همی‌گفت: تو آن نیستی که پدرِ من تو را از فرنگ باز خرید؟!
پس زبان نیش و طعنه را باز کرد و می‌گفت: تو همان نیستی که پدرم از اسارت فرنگیان آزاد کرد و با پول خرید؟
گفتم: بلی! من آنم که به ده دینار از قیدِ فرنگم بازخرید و به صد دینارْ به دستِ تو گرفتار کرد.
گفتم‌: بله من همانم که پدرت با ده دینار از اسارت فرنگ آزاد کرد و با صد دینار به دست تو گرفتار کرد!
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دستِ گرگی
شنید‌ه‌ام که آدم بزرگی، روزی گوسفندی را از چنگ و دهان گرگ رهانید.
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روانِ گوسپند از وی بنالید:
شب‌هنگام کارد بر گلوی گوسفند کشید، جانِ گوسفند به زبانِ حال از وی به فریاد آمد که:
که از چنگالِ گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت، خود گرگ بودی
از چنگال گرگ مرا نجات دادی؛ اما عاقبت فهمیدم که گرگ (واقعی) خودت بودی.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۳۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۳۱ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۳۱ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1396/01/25 23:03
Nazanin

درست این بیت این است :
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت " گرگم تو بودی "

1396/07/10 04:10
سینا فاتحی

شاید قضیّه طرابلس یا خندق طرابلس اینگونه بوده که عدّه ای از صلیبیان یا همه صلیبیان یا عدّه ای از مسیحیان، عدّه ای از مسلمانان و عدّه ای از یهودیانو اسیر کرده بودن و به زور، به کار یا کارِ سخت، وا می داشتن.
همچنین شاید مطالعه لینکِ
پیوند به وبگاه بیرونی">پیوند به وبگاه بیرونی
که درباره یهود هست، سودمند باشه و شاید مطالبِ موجود در لینکِ
پیوند به وبگاه بیرونی">پیوند به وبگاه بیرونی
درست باشه، چون شاید وب سایتِ ((حوزه)) 1 وب سایتِ دینیِ معتبر باشه.
بنابراین شاید عباراتِ ((اسیر فرنگ)) و ((طویله نامردم)) و ((بیگانگان)) صحیح باشن و شاید عباراتِ ((اسیر فرنگ)) و ((طویله نامردم)) و ((بیگانگان)) مربوط به بدی کردنِ اون صلیبیان یا اون مسیحیان به عدّه ای از مسلمانان و عدّه ای از یهودیان یا بدی کردنِ همه صلیبیان یا عدّه ای از صلیبیان یا عدّه ای از مسیحیان و عدّه ای از یهودیان به عدّه ای از مسلمانان در طول تاریخ یا بدی کردنِ همه صلیبیان یا عدّه ای از صلیبیان یا عدّه ای از مسیحیان و عدّه ای از یهودیان در حقّ اسلام در طول تاریخ باشن.

1398/12/06 18:03
کامیار فرقان پرست

بیت را اینطور شنیده ام
که از چنگال گرگم درربودی
ولکین عاقبت گرگم تو بودی

1399/10/27 11:12
مصطفی

درود من به این گونه شنیدم:
شنیدم گوسفندی را شبانـــی رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید روان گوسفند از وی بنالیــــد
که از چنگال گرگم در ربودی ولیکن عاقبت گرگم تو بودی