حکایت شمارهٔ ۲۵
یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقتِ تصوّف؛
گفت: پیش از این طایفهای در جهان بودند بهصورت پریشان و بهمعنی جمع، اکنون جماعتی هستند بهصورت جمع و بهمعنی پریشان.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۲۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۵ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۲۵ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۵ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
این متن کامل است: من منظورش را نفهمیدم
هوای نفس ببین و فریب نام تصوف کجا به عقل درآید شکار دام تصوف
به گاه کشتن فکرت ندای جهل درآید فریب و جهل نباشد به جز به کام تصوف
بگو که نقش توان زد کنار ساحل دریا ببین که موج بشوید خیال خام تصوف
تباه گشت و سیه رو به روز واقعه آن که کشید باده ی جهل از شراب جام تصوف
ظریف خواند و رقم زد هزار بیت دوتایی ردیف و قافیه ها زد به کام دام تصوف
نه زیر دارد و بالا نه باطنی ز تعالی حدیث مجمل و معنا که شد کلام تصوف
رثای ندبه برآید که راه توبه ببندد چرا که باطن معنا بشد حرام تصوف
خوشا گر عاقله مردی ورای پرده ببیند نه جاهلی که ز جهلش بشد غلام تصوف
سعدی ، عارفی برای تمام فصول
بسیاری شیخ اجل سعدی شیرازی را به «استاد سخن » میشناسند . همچنین، غزلیات وی را عاشقانه می انگارند و درجه عرفان و تصوف او را در مقایسه با «مولانا جلال الدین محمد بلخی» ،«خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی » ، « شیخ فرید الدین عطار نیشابوری » و یا حتی «سنایی غزنوی» در مرتبه ای پایین تر میدانند .
به عقیده نگارنده این سطور این چنین نیست . در ادامه با بررسی یک حکایت کوتاه از گلستان که با یک قطعه دو بیتی خاتمه می یابد، این موضوع روشن میگردد . دستورالعمل عرفانی تلویحی مستتر در این حکایت و قطعه ی پس از آن ، به نحوی شگفت آور و در عین حال بسیار ساده ، نسخه ای می پیچد که هر سالکی در هر زمان و هر جا که باشد می تواند اجرا کند ، واصل گردیده و به تمام امور روزمره دنیای پر سر و صدای امروز هم برسد ( چیزی که در سابقه ذهنی همه ما بعید به نظر می رسد ).
حکایت شماره 25 گلستان باب دوم « در اخلاق درویشان »
از کتاب کلیات سعدی –عباس اقبال آشتیانی
یکی از مشایخ را پرسیدند که حقیقت «تصوف » چیست ؟ گفت : پیش از این طایفه ای بودند در جهان به صورت پراکنده و به معنی ، جمع . و امروز طایفه ای اند به صورت، جمع و به معنی ، پراکنده .
قطعه :
چو هر ساعت از و به جایی رود دل
به تنهایی اندر صفایی نبینی
ورت مال و جاهست و زرع و تجارت
چو «دل» با «خدای» است ، «خلوت نشینی»
_________________
سعدی در حکایت بالا تصوف حقیقی قدمایی را که اگر چه پراکنده و مفرد بودند (همانند : بایزید بسطامی ، بوسعید ابالخیر، شیخ ابوالحسن خرقانی و ... ) ، اما به واقع واصل به سرچشمه حقیقت الهی بوده اند و در یک کانون واحد جمع شده اند ، تقدیس می کند . اما در عین حال ، مدعیان تصوف دوران خود را ( که امروزه هم کم نیستند ) تقبیح میکند که گرچه جمعیتی زیادند و در مکانهایی (مانند خانقاه یا مسجد و هر عبادتگاه دیگر) جمع می شوند ، اما حول محور واحد الهی متمرکز نمی بیندشان .
همانند ریا کاران مذهبی نما ، تصوف نمای دروغین هم وجود داشته و خواهد داشت. سعدی ، ملاک تصوف را در کثرت اعمال و جمعیت متصوفین نمیداند . چرا که به «هر جا» دل می رود جز تمرکز بر روی مقصد و معبود (مصرع اول قطعه ) .
سعدی پیش تر می رود و معتقد است حتی خلوت گزیدن در پستوی تنهایی هم تمرکز لازم را به مدعی تصوف نمیدهد و چون « دل » در گرو یار ندارد صفایی هم نمی یابد (مصرع دوم قطعه ).
او کیفیت و محتوای تصوف را با نسخه درمانگر نهایی خود در بیت دوم قطعه به زیبایی و آسانی هر چه تمامتر بیان میکند، به گونه ای که هر انسانی در هر عصری و با هر مشغله ای بتواند عارفی باشد در متن و بطن جامعه ی فعال .
این که فردی با وجود 1) کثرت مال ، با وجود نیاز به حسابگری و حسابداری آن 2) قبول مقام های مدیریتی در سازمانها یا سمت کشوری با مشغله ی فراوان این مسئولیت 3) انجام کشاورزی که حتی در صورت برون سپاری به رعیت هم ذهن را گرفتار میکند و 4) تجارت کردن که خرید و فروش و صادرات و ورادات و غیره در آن است ، باز هم بتواند «خلوت نشین » و سالک حقیقی راه عرفان باشد نه تنها محال نیست ، که نمونه های آن را در اطراف مان کم ندیده ایم .
تصوف تعریف شده در این حکایت سعدی در قرنهای بعدی هم قابل پیاده سازی است و همین است که سعدی را باید « عارفی برای تمام فصول » دانست .
آقای علیمردانی خیلی خوب توضیح دادند و حرفشان درست است.
هرگز سعدی را به عنوان عارف نمی شناسم که عارف در فرهنگ و عرف و ادب
، معنا و مفهوم دیگری دارد که شیخ سعدی از چنین مقامی برخوردارنیست
دلایلی که میتوانم بیاورم بسیار است ولی دو نمونه می آورم
اول : هیچ عارفی بین انسان ها تفاوت قائل نمی شود
تحقیر زنان : زهره مردان نداری چون زنان در خانه باش
چو زن راه بازار گیرد بزن
وگرنه تو در خانه بنشین چو زن
بپوشانش از چشم بیگانه روی
وگر نشنود چه زن آنگه چه شوی
زن نو کن ای دوست هر نوبهار
که تقویم پاری نیاید بکار
دوم ، دشمن داشتن غیر مسلمانان : در دیباچه می فرماید:
ای کریمی که از خزانه ی غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری
سعدی شیخ خانقاه سهروردیه بوده و حتی به مقام پیری هم نرسیده است
یادش گرامی ، که با این حال ادبیات ما بسیار مرهون اوست
سمانه خانم،
من هم با شما درعارف ندانستن سعدی هم عقیده ام ولی نه به این دو دلیل ضعیفی که بیان فرمودید.
بماند که در اصل اثبات این دو دلیل هم مستندات شما کافی نیست. شما اگر از علم جامعه شناسی با نگرش اطلاع داشتید که ندارید می دانستید که دیدگاه سعدی نسبت به زنان، یک نگرش جامعه شناسانه است نه اینکه زن را تحقیر کرده باشد.
تعصب زنانه را در برداشت های ادبی و غیره نباید دخالت داد. مساوی دانستن زن با مرد در همه ی عرصه های اجتماعی، که این دوره بعضی دم از آن می زنند و بعد با این نگاه، به سنجش و تخریب و تحقیر دیدگاه ارکان ادبی گذشته از جمله سعدی بزرگ می پردازند، یک نگرش ناقص به فلسفه ی وجودی زن است.
در مورد دشمن داشتن غیر مسلمانان هم دو نگاه کلی وجود دارد. غیر مسلمان، توحید را نپذیرفته است از این جهت شایسته ی دشمن داشتن است و اتفاقا عارفان که خداشناس ترین صنف جامعه بعد از معصومان هستند، غیر موحدان را از این جهت دشمن می دارند، اما از دیدگاه و جهت دیگر که حتی این غیر مسلمانان ساخته و مخلوق خدا هستند از این جهت شایسته ی ترحم و دوست داشتن اند. بین این دو عرصه نباید قاطی نمود دوست عزیز.
بانو سمانه گرامی
درود بر شما
در تأئید فرمایش سرکار و موحد دانستن ترسایان و زردشتیان {گبران } از هاتف که چون سعدی گرفتار خشک اندیشی نیست چامه ای
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح قدس نهند؟
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخنده ریخت آب از قند
که گر از سر وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افگند
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یک سو
شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
دشمن دانستن انسانهای دیگر از ضعف قوه ی تمیز این جهان است
آزاد اندیشی سرکار را، سمانه بانو ، و همچنین سرکار خانم روفیا را تحسین و تقدیر میکنم
با احترام
موحد دانستن ترسایان و زردشتیان!!!:
لا حاجبی است بر در الا شده مقیم
کو ابلهان باطله را میزند قفا
بیحاجبی لا به در دین مرو که هست
دین گنج خانهٔ حق و لا شکل اژدها
در پاسخ به آقای ((علی علی مردانی)):
{تصوّف، مذهبِ حقّی نیست و گمراهیه و در روایات اسلامی درباره صوفیان یا دراویش، مذّمت شده. بنابراین احتمالاً نمیشه گفت که "قدمایی که پراکنده و مفرد بودند (همانند بایزید بسطامی، بوسعید ابالخیر، شیخ ابوالحسن خرقانی و …)، به واقع، واصل به سرچشمه ی حقیقت الهی بوده اند." و احتمالاً عبارتِ [قدمایی که پراکنده و مفرد بودند (همانند بایزید بسطامی، بوسعید ابالخیر، شیخ ابوالحسن خرقانی و …)، به واقع، واصل به سرچشمه ی حقیقت الهی بوده اند.]، نادرسته.
یک بیت از سعدی کافیه تا به عرفان او پی ببریم
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد