حکایت شمارهٔ ۲۰
چندانکه مرا شیخِ اَجَلّ، ابوالفرج بن جوزی، رَحْمَةُ اللهِ عَلَیْهِ، ترکِ سَماع فرمودی و به خلوت و عُزلت اشارت کردی، عُنْفُوانِ شَبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب؛
ناچار به خلافِ رایِ مربّی قدمی برفتمی و از سماع و مُجالست حَظّی برگرفتمی و چون نصیحتِ شیخم یاد آمدی، گفتمی:
تا شبی به مَجْمَعِ قومی برسیدم که در میان مطربی دیدم؛
گاهی انگشت حریفان از او در گوش و گهی بر لب که خاموش!
فیالجمله پاسِ خاطر یاران را موافقت کردم و شبی به چند مُجاهده به روز آوردم.
بامدادان به حکم تّبرکْ دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مُغَنّی نهادم و در کنارش گرفتم و بسی شکر گفتم.
یاران ارادتِ من در حقّ او خلافِ عادت دیدند و بر خِفَّتِ عقلم حمل کردند.
یکی زآن میان زبان تعرّض دراز کرد و ملامت کردن آغاز، که این حرکت مناسب رایِ خردمندان نکردی؛ خرقهٔ مَشایخ به چنین مطربی دادن که در همه عمرش درمی بر کف نبوده است و قُراضهای در دف.
گفتم: زبانِ تعرّض مصلحت آن است که کوتاه کنی که مرا کرامتِ این شخص ظاهر شد.
گفت: مرا بر کیفیّتِ آن واقف نگردانی تا منش هم تقرّب کنم و بر مطایبتی که کردم استغفار گویم؟
گفتم: بلی! به علّتِ آن که شیخِ اَجَلّم بارها به ترکِ سَماع فرموده است و موعظهٔ بلیغ گفته و در سمعِ قبول من نیامده. امشبم طالعِ مَیْمون و بختِ همایون بدین بُقعه رهبری کرد تا به دست این توبه کردم که بقیّتِ زندگانی گِردِ سَماع و مخالطت نگردم!
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۰ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمن ملقب به المحتسب پسر یحیی بن یوسف بن جمالالدین عبدالرحمن بن الجوزی که هنگام سقوط بغداد به دست هولاگو(656هجری) به قتل رسید. سعدی در این حکایت از وی به عنوان «مربی» یاد میکند. ابن الفرجابنالجوزی نوادۀ ابوالفرج بن الجوزی صاحب کتاب مشهور ابلیس و کتاب المتنظم است که به سال 597 در گذشت و چون نوادۀ او لقب و کنیه و اسم و عنوان جدّ خود را داشت، اشارۀ سعدی به نام وی موجب خطای برخی از محققان شد و آنان را بر آن داشت که سعدی را شاگرد ابن جوزی بزرگ و در نتیجه سال تولد او را مقدم بر سال 597هجری پندارند،و اما ابوالفرج بن الجوزی دوم در سال656، یعنی همان سالی که سعدی گلستان را تمام کرده بود، هنگام فتح بغداد به قتل رسید. ابن جوزی دوم از سال631 سمت مدرسی مدرسۀ مستنصریۀ بغداد را داشت و قاعدتاً باید سعدی چند سالی بعد از شروع تحصیل در نظامیۀ بغداد و در حدود بیست و چهار پنجسالگی خود، که همزمان با جوانی او بود، خدمت این استاد را درک کرده باشد؛ و این نکته را نیز باید دانست که ابن جوزی و نیای او و پدر و برادرانش همه از جملۀ متکلمین عهد خود و در مذهب فقهی تابع امام احمد حنبل بودند و در مورد او مراد سعدی از «شیخ» و «مربی» کسی است که وی را در علوم شرعی در کَنَف تربیت داشت نه در تصوف؛ و نعمت چنین تربیتی نسبت به سعدی برای چند تن از پیران عهد او از آن جمله برای شهابالدین ابوحفص عمر بن محمد سهروردی(متوفی به سال632) حاصل شد. جامی گوید که سعدی «از مشایخ کبار بسیاری را دریافته و به صحبت شیخشهاب الدین سهروردی رسیده و با وی در یک کشتی سفر دریا کرده» و این سخن اخیر او لامحاله انعکاسی است از قول سعدی در همین مضمون، ولی گفتار سعدی در این مورد منحصر به سفر با سهروردی نیست بلکه نشانی از صحبت و اقامت در خدمت او و استماع سخنان عارفانۀ دیگر او نیز میدهد و به هر حال تأثیر نظرها و عقاید شهابالدین سهروردی را در بعضی از اقوال سعدی میتوان یافت. منتهی سعدی در کسب نظرها عارفان و قبول تربیت ایشان گویا به پیر و مرادی تنها اکتفا نکرده بلکه به عدهای از آنان ارادت ورزیده و از ایشان کسب فیض کرده باشد و به عبارت دیگر سعدی در عین آنکه با گروهی از مشایخ مصاحبت و بدیشان ارادت داشته تابع و فرمانبردار مطلق آنان نبوده است چنانکه هر مُریدی نسبت به مراد باید باشد، بلکه از راه صحبت و کسب فیض از محاضر بزرگان طریقت از گفتارها و نظرها و نتایجی که از مجاهدات خود گرفته بودند برخوردار شده و احیاناً بعضی از نظرهای آنان را نیز نپذیرفته است. اما اینکه دولتشاه و هدایت سعدی را مرید شیخ عبدالقادر در گیلانی(م561) نوشتهاند اشتباه محض است و این اشتباه از غلطی نشأت کرده است که ظاهراً از دیرباز در حکایت دوم از باب دوم گلستان از بعض نسخ این کتاب رخ داده.
ذبیح الله صفا، سعدی، تاریخ ادبیات در ایران
نُهاجُ اِلی صوتِ الاَغانی لطیبها
هیجان زده میشویم وقتی آوای ترانه های دلکش را میشنویم
و انتَ مُغنٍّ اِنْ سَکتَّ نطیبُ
و تو آوازخوانی هستی همانا ساکت که شوی خرسند میشویم
امید که درست باشد
این متن به ما می فهماند که در روزگار سعدی مجالس رقص و آواز و شرابخواری آزاد بوده و جوانان در این مجالس آزادانه شرکت می کرده اند و لی روحانیون مخالف شرکت جوانان در این مجالس بوده اند .
مراد از سماع، آوازهخوانی به معنای امروزی نیست و همان رقص صوفیان است که از شرابخواری خالی است و سعدی خود از عالمان نسبت به شریعت بوده و از شرابخواری و چنین افعالی بری است.
یک بار برای همیشه جواب من رو بدید آیا سعدی اهل مخالطت بوده؟
زیبق: معرب جیوه
زیبق به گوش ریختن: کنایه از کر گردانیدن گوش
مخالطت: دوستی و معاشرت؛ همنشینی