گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۲

شبی در بیابانِ مکّه از بی‌خوابی پایِ رفتنم نماند؛ سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار.

پایِ مسکینْ پیاده چند رود؟
کز تحمّل ستوه شد بُختی
تا شود جسمِ فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی

گفت: ای برادر! حرم در پیش است و حرامیّ در پس؛ اگر رفتی بُردی، وگر خفتی، مُردی.

خوش است زیرِ مُغیلان به راه بادیه خُفت
شبِ رَحیل ولی ترکِ جان بباید گفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی در بیابانِ مکّه از بی‌خوابی پایِ رفتنم نماند؛ سر بنهادم و شتربان را گفتم: دست از من بدار.
هوش مصنوعی: یک شب در بیابان مکه به خاطر بی‌خوابی نتوانستم ادامه بدهم و به زمین نشستم و به شتربان گفتم: مرا تنها بگذار.
پایِ مسکینْ پیاده چند رود؟
کز تحمّل ستوه شد بُختی
پایِ بیچارهٔ درمانده در راهی که از کشیدنِ بارِ دشواریِ آن شترِ نیرومند هم ناتوان می‌شود، چه اندازه می‌تواند پیاده برود؟
تا شود جسمِ فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی
چنان که اگر بر دو نفر یکی قوی و یکی ضعیف تنگ گیرند تا قوی لاغر شود، ضعیف از نزاری بمیرد.
گفت: ای برادر! حرم در پیش است و حرامیّ در پس؛ اگر رفتی بُردی، وگر خفتی، مُردی.
ساربان گفت: ای برادر، خانهٔ کعبه برابرِ توست و رهزن در پی. اگر ره بسپری کامِ دل بری و اگر به خواب فروی رَوی به ناکام جان سپاری.
خوش است زیرِ مُغیلان به راه بادیه خُفت
شبِ رَحیل ولی ترکِ جان بباید گفت
آرامیدن در شبانگاهِ کوچ در زیر درختِ خارِ بیابان خوب و دلپذیر است ولی مسافر بر سرِ‌ این خواب از کاروان باز می‌ماند و ناگزیر جان می‌سپارد.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۱۲ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1390/11/23 01:01

بُختی به معنای شتر قوی هیکل و تنومند دو کوهانه است

1392/02/16 07:05
مینا

بختی نوعی شتر قوی هیکل است

1392/11/11 18:02
ناشناس

بی در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار

1394/02/20 08:05
شهرزاد

لطفاً تصحیح شود: خوشست زیر مغیلان به "راه" بادیه خفت

1399/05/10 00:08
گارن

بَختی از بختیا و بختریا - هر چیز که به بلخ بخت روشن یا بلخ بخت بامیک منسوب باشد انرا بختی می نامند غما و دردا که استادان زمان نیز همگی انرا ندانسته به بخت النصر نسبت داده اند و گفته اند چون بخت النصر بلخ را گرفته بود انرا بختی می گویند با انکه نه بخت النصر بلخ را گرفته و نه نسبت به او درست است - بویزه در این شعر سعدی انرا با سختی اورده

1401/05/28 13:07
محمدحسین ایراندوست

بنام جهان بخشِ پاک آفرین

سعدی در این حکایت نغز گفته است : زمانی در کاروانی که به سمت مکه میرفتیم از خستگی و بیخوابی به شتربان گفتم مرا رها کن خسته ام.  تا بخوابم شتربان گفت: اینجا بیابان مکه است. حرم در جلوی ماست ولی حرامی یعنی راهزن در پشت سر ماست . خود دانی اگر بخوابی گرفتار حرامی میشوی  جانت را از دست میدهی واگر ادامه بدهی به حرم میرسی و نجات پیدا می کنی.

این حکایت از نوع نثر مرسل است. در واقع نثر مرسل، نثری است که ساده و روان است، دارای سجع نیست و کلمات تشکیل‌دهنده آن آزاد و خالی از هرگونه وزن و الفاظ معنوی است. اما فقط عبارت : « اگر رفتی بردی وگر خفتی مردی» صنعت سجع بکار رفته است. این بخش را می توان گفت «نثر مسجع» است.  یکی از انواع نثر است که جمله‌ها و عبارات قرینه درآن دارای سجع باشند، و نوشته یا متن آهنگین می‌شود.

1- بُختی :  

با ضمه باء ، اسم عربی است. و به معنای شتر خراسانی بوده است. در لغتنامه دهخدا آمده که آن نوعی شتر قوی بزرگ سرخ است که از جانب خراسان می آورند و منسوب به «بخت» است که پادشاهی بوده است و آن را بخت نصر نیزمی خوانند. اما چرا منسوب به این پادشاه است ؟ زیرا این پادشاه  ماده شتر عرب و نر شتر عجم را با هم جفت ساخته بود، نتیجه ای که از آن حاصل شد آن را شتر بختی گویند. دیگر معانی آن : شتر قوی‌هیکل؛ شتر دوکوهانه؛ نوعی شتر تنومند.

3- پای مسکین پیاده چند رود  -  کز تحمل ستوه شد، بُختی:

یعنی در راه سخت و مشقت باری که شتر دوکوهانه و قوی نمی تواند تحمل کند و از رفتن باز می ماند، چگونه یک پیاده مسکین می تواند آن راه را به سلامت طی کند؟

4- مغیلان :

مخفف ام غیلان است.  و آن نام درختی است خاردار که از آن صمغ بدست می آوردند و به عربی آن را «ام غیلان» می گفتند.

5- حرامی :

دزد، راهزن، سارق، شبرو، عیار، قطاع الطریق  

پرهیز از خواب غفلت

در کتاب های اخلاقی معمولا غفلت را به خواب تشبیه کرده اند. آدم غافل مانند کسی است که حوادث خطرناک فراوانی در اطراف او در جریان است، ولی او از همه جا بی خبر، در آرامشی عمیق به زندگی خود ادامه می دهد. تصور کنید خانه ای آتش گرفته و همه جای آن شعله ور شده است، در همین حال فردی در اطاق آن خانه خوابیده و خواب های خوشی می بینید و خبر ندارد چه بلایی سرش آمده و ممکن است در اثر این خواب، همه چیز حتی جان خود را از دست بدهد.

و بقول سعدی : « ولی ترک جان بباید گفت»

در روایت دارد که: الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا؛ نوع مردم عادی خواب اند و چون می میرند، بیدار می شوند. آدمی تا زنده است باید بیدار شود، بیداری بعد از مرگ خسارت بار است، در آن لحظه همه چیز خود را از دست داده ایم، سرمایه خود را باخته ایم و در مقابل آن چیزی عایدمان نشده است و دست خالی به سرای باقی شتافته ایم.

غافل، مانند کسی است که خواب مانده و هنگامی بیدار شده که کاروان و همسفران او رفته اند و در آن بیابان، بدون اینکه راه بلد باشد، تنها مانده است.

حافظ در غزلی گفته:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش                کی روی ره  ز که پرسی چه کنی چون باشی؟

خوابِ غفلت فاصله زیادی با مرگ ندارد، کسی که نه آگاهی دارد و نه حرکت و تلاشی برای نجات و سعادت خود انجام می دهد، فرق چندانی با مردگان ندارد و تنها تفاوت آن ها به لحاظ استعداد است، زیرا آدم خواب امکان بیدار شدن دارد، اما شخص مرده، امکان زنده شدن ندارد. در روایتی آمده: انسان عالم، دانا و بیدار، در میان مردم عادی که در جهل و بی خبری بسر می برند، مانند زنده ای است که در میان مردگان زندگی می کند. رسول خدا (ص) فرمودند: العالِمُ بَینَ الجُهّالِ کَالحَیِّ بَینَ الأمواتِ؛ عالم در میان مردم ناآگاه مانند زنده است در میان مردگان.

آگاهی و بیداری ، حیات بخش روح انسان است، انسان آگاه و بیدار قلب اش زنده و هوشیار است، ولی کسی که ناآگاه و خواب است، حیات قلبی ندارد و فاصله او با مردگان چندان زیاد نیست.

به همین دلیل عالمان اخلاقی تاکید دارند که اولین منزل سلوک، بیدار شدن از خواب غفلت است؛ اگر چه تمام این راه بیدار کننده است، ولی قدم اول بیداری از خواب غفلت است.  تا بعد  سالک راه خدا با هر قدمی که در این مسیر برمی دارد، بیدار و بیدارتر می شود و وصول به عرفان، نهایت شعور و هشیاری را به سالک می بخشد.

الهی همیشه از خواب غفلت درامان باشید .....