حکایت شمارهٔ ۱۱
در جامع بَعْلَبَکَّ وقتی کلمهای همیگفتم به طریقِ وعظ با جماعتی افسرده، دل مرده، ره از عالمِ صورت به عالمِ معنی نبرده.
دیدم که نفسم در نمیگیرد و آتشم در هیزمِ تر اثر نمیکند.
دریغ آمدم تربیتِ سُتوران و آینهداری در محلّتِ کوران. ولیکن دَرِ معنی باز بود و سلسلهٔ سخن دراز.
در معانیِ این آیت که: «و نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ». سخن به جایی رسانیده که گفتم:
من از شرابِ این سخن مست و فُضالهٔ قَدَح در دست، که روندهای بر کنارِ مجلس گذر کرد و دورِ آخر در او اثر کرد و نعرهای زد که دیگران به موافقتِ او در خروش آمدند و خامانِ مجلس به جوش.
گفتم: ای سُبْحانَ اللهِ! دورانِ باخبر در حضور و نزدیکانِ بیبَصَر دور!
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش بهار اسدی
حکایت شمارهٔ ۱۱ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
متاسفانه یک از مشهورترین ابیات سعدی که در این حکایت وجود دارد در متن نیامده
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجب تر که من از وی دورم
---
پاسخ: با تشکر، اضافه شد.
و نَحن اَقرَبُ الیه مِنْ حَبل الورید ******
و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم
آیه 16 سوره ق
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
و ما انسان را آفریدهایم و میدانیم که نفس او چه وسوسهای به او میکند و ما ما از رگ گردن به او نزدیکتریم
یک بیت پیش از بیت آخر جا افتاده است به گمانم. این گونه من دیده بودم:
فهم سخن گر نکند مدعی
قوت طبع از متکلم مجوی
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی
---
پاسخ: با تشکر، طبق تصحیح فروغی بیت جا افتاده با تفاوت «چون» به جای «گر» در مصرع اول، اضافه شد.
وینت مشکل که من از وی دورم بجای وین عجب تر که من از وی دورم
و
فهم سخن چون نکند مستمع بجای فهم سخن چون نکند مدعی
نسخه مرحوم فروغی
بَعَلَبَک یا بِعَلَبَک نام شهریست در شام، مرکب از دو کلمه؛ بعل نام صنمی (بُتی) است و بک نام شخصی که این شهر را بنیان نهاده.نام قدیمی اَن هلیو پلیس است چون مقر پرستش خورشید بوده و معبد ژوپیتر و هلیو پلیس را یکی از پادشاهان مستبد در اَنجا بنا نهاده است.
کلمه "چند" در خط اول جا افتاده است.
در جامع بعلبک وقتی کلمه ای چند همی گفتم...
راستی بچه ها
یک سوال!
آیا متکلم همان وراج خودمان است؟
متکلم سخندان است ، سخن پرداز
وراج بسیار دروغ گوینده است بر وزن فعال صیغه مبالغه
مانند کفاش و حراف و بقال و.....
و چه زیباست: دوران باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور. ای کاش با خبران نزدیک و بی بصران دور میبودند.
اوه
راستی؟!
سپاسگزارم.
نمیدانم چرا خیال کردم متکلم یعنی بسیار سخندان!!
غلط نکنم به خاطر تشدیدش بوده است!
و اگر بدانید فکرم تا کجاها که نرفت...
با خود گفتم اگر بسیار سخندان است لاجرم زمان بسیاری را صرف کسب دانش سخندانی کرده، پس بدون شک زمان چندانی برای آزمودن ادعاهایش نداشته،
پس چه بسا که ادعاهایش لاف و گزافی بیش نباشد بنابراین در اصل همان وراج است لیکن از نوع محترمش!
عجب اسب چموشی است این ذهن آدمی!!
با سلام خدمت دوستان فرهیخته عزیز، حقیر بهره ای از دانش ادبیان ندارم، و رشته تحصیلی ام چیز دیگریست اما آیا قوت طبع از متکلم مجوی برای این نیست که مستمع فهم سخن نمی کند، به عبارتی مفهوم مخالف مستمع بر سر ذوق آورد صاحب سخن را، زیرا سعدی دارد راجع به خودش صحبت میکند و به نظر حقیر متکلم اینجا به معنی گوینده است.سعدی میگوید چون مخاطب فهم سخن نمی کند معارف الهی از درونم نمی جوشد ، او تشنه نیست که به به او آب بدهم.
در آن بیت معروف دوست نزدیک تر از من به من است در ادامه: وینت مشکل که من از وی دورم ........... نه «این عجب تر»
چون در همۀ نسخ معتبر وینت مشکل یعنی امری عجیب
امروز به مناسبتی یاد این حکایت گلستان وبویژه ایه نحن نقرب الیه من حبل الورید افتادم بی اختیارمنقلب شدم روح سعدی علیه الرحمه شاد
دکتر رضوانی این بیت را به این صورت روایت کرده اند:
فهم سخن چون نکند مستمع\قوت طبع از متکلم مجوی
که به نظر این درست تر است!
سرکار خانم روفیا باسلام چرا مقصود و منظور مستتر در ذهن خود را صریح بیان نمیفرمایید تا افراد کند ذهنی مانند من نیز از ان سر در اورند. خارج از این حرف و حدیث ها , یک بیت از مرحوم قیصر امین پور برایتان میاورم که امیدوارم ملکه جسم و روحتان گردد.سرافراز باشید . حمید ستوده
فسحت . [ ف ُ ح َ ] (ع اِمص ) گشادگی و فراخی مکان . (فرهنگ فارسی معین )
فضالة. [ ف ُ ل َ ] (ع اِ) باقی و زائده ٔ از چیزی. (منتهی الارب ). ج ، فضالات. (اقرب الموارد) : من از شراب این سخن مست و فضاله ٔ قدح در دست. (گلستان سعدی )
با سلام و درود به سرکار خانم روفیا ، وراجی حداقل در این حکایت معنی نمی دهد و متکلم به معنای سخنران و سخنگو می باشد که در جمعی قصد آگاهی و وعظ دارد جمعی که بی بصرند که ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده اند و متکلم را از ذوق و شوق انداخته اند ، تا رهگذری می آید و از کلام به وجد می آید و خامان جمع را به جوش و خروش . همان شعر صائب تبریزی که ضرب المثل شده بین مردم ، مستمع صاحب سخن را بر ذوق آورد که شعر اصلی این است : مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد / غنچهٔ خاموش، بلبل را به گفتار آورد / وراج به کسی گفته می شود که بیهوده و به گزاف سخن می گوید و مردم از دستش فراری هستند و مستمعی مجبور است به تحمل و صبر وراج فرد نادان و بی خرد است که شنونده ای ندارد ولی افراد خردمند و صاحب اندیشه و فصاحت اهل معرفت هستند همچون استاد سخن که مستمع بودن نزدشان سعادت و توفیق اگر اهل دل باشیم و به دنبال کمال و حقیقت و کسب معرفت که سخنران را به ذوق بیاوریم نه جماعتی افسرده دل و مرده که ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده ، برداشت شما از متکلم به معنی وراج و بیان مودبانه اشتباه احتمالا حکایت را کامل نخوانده اید . با احترام
بیان مقصود شاعر از این بیت: "دوست نزدیکتر از من بمن است" جمال قدم جل جلاله میفرمایند قوله تعالی: "ولکن مقصود شاعر از این بیت که دوست نزدیکتر از من بمن است وین عجب تر که من از وی دورم ترجمه ایه مبارکه بوده که میفرماید و نحن اقرب الیه من حبل الورید
مائده اسمانی - جلد ١: صفحه ۵۷
سلام لطف میکنید ارایه های ادبی کامل ، متن جامع بعلبک رو بیان کنید