گنجور

حکایت شمارهٔ ۴

طایفهٔ دزدانِ عرب بر سرِ کوهی نشسته بودند و منفذِ کاروان بسته، و رعیّتِ بُلْدان از مَکایدِ ایشان مرعوب و لشکرِ سلطان مغلوب. به‌حکمِ آنکه مَلاذی مَنیع از قلّهٔ کوهی گرفته بودند و مَلجأ و مأوای خود ساخته. مدبّرانِ ممالک آن طرف در دفعِ مضرّت ایشان مشاورت همی‌کردند که اگر این طایفه هم برین نَسَق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.

درختی که اکنون گرفته‌ست پای
به نیرویِ شخصی برآید ز جای
و گر همچنان روزگاری هِلی
به گردونش از بیخ، بر نگسلی
سرِ چشمه شایَد گرفتن به بیل
چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل

سخن بر این مقرّر شد که یکی به تجسّسِ ایشان برگماشتند و فرصت نگاه می‌داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده. تنی چند مردان واقعه‌دیدهٔ جنگ‌آزموده را بفرستادند تا در شِعْبِ جبل پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان باز آمدند، سفرکرده و غارت‌آورده، سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند. نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود. چندان که پاسی از شب در گذشت،

قرصِ خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهانِ ماهی شد

مردانِ دلاور از کمین به در جستند و دستِ یکان‌یکان بر کِتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقاً در آن میان جوانی بود میوهٔ عنفوانِ شبابش نورسیده و سبزهٔ گلستانِ عذارش نودمیده. یکی از وزرا پایِ تختِ ملک را بوسه داد و رویِ شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر هنوز از باغِ زندگانی بر نخورده و از رَیَعانِ جوانی تمتع نیافته. توقّع به کرم و اخلاق خداوندی‌ست که به بخشیدنِ خون او بر بنده منّت نهد. ملک روی از این سخن در هم کشید و موافقِ رایِ بلندش نیامد و گفت:

پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گِردِکان بر گنبد است

نسلِ فسادِ اینان منقطع کردن اولی‌تر است و بیخِ تبارِ ایشان بر آوردن، که آتش نشاندن و اَخگَر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه‌داشتن کارِ خردمندان نیست.

ابر اگر آبِ زندگی بارد
هرگز از شاخِ بید بَر نخوری
با فرومایه روزگار مبر
کز نیِ بوریا شِکَر نخوری

وزیر این سخن بشنید. طَوْعاً و کُرهاً بپسندید و بر حسنِ رایِ ملک آفرین خواند و گفت: آنچه خداوند، دامَ‌مُلکُهُ، فرمود عینِ حقیقت است که اگر در صحبتِ آن بَدان تربیت یافتی طبیعتِ ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی، امّا بنده امیدوار است که در صحبتِ صالحان تربیت پذیرد و خویِ خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بَغْی و عِناد در نهادِ او متمکّن نشده و در خبر است: کُلُّ مولودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأبَواهُ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ و یُمَجِّسانِهِ.

با بدان یار گشت همسرِ لوط
خاندان نبوّتش گم شد
سگِ اصحابِ کهف روزی چند
پیِ نیکان گرفت و مردم شد

این بگفت و طایفه‌ای از ندمایِ ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سرِ خونِ او درگذشت و گفت: بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم.

دانی که چه گفت زال با رستمِ گرد؟
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسی، که آبِ سرچشمهٔ خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد

فی‌الجمله، پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیتِ او نصب کردند تا حسنِ خِطاب و ردِّ جواب و آدابِ خدمتِ ملوکش در آموختند و در نظرِ همگِنان پسندیده آمد. باری، وزیر از شمایلِ او در حضرتِ ملک شمّه‌ای می‌گفت که تربیتِ عاقلان در او اثر کرده است و جهلِ قدیم از جِبِلّتِ او به در برده. ملک را تبسّم آمد و گفت:

عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود

سالی دو بر این بر آمد. طایفهٔ اوباشِ محلّت بدو پیوستند و عقدِ موافقت بستند تا به وقتِ فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی‌قیاس برداشت و در مَغارهٔ دزدان به جایِ پدر بنشست و عاصی شد. ملک دستِ تحیّر به دندان گزیدن گرفت و گفت:

شمشیرِ نیک از آهنِ بد چون کند کسی؟
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
باران که در لطافتِ طبعش خِلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره‌بوم خَس
زمینِ شوره سنبل بر نیارد
در او تخم و عمل ضایع مگردان
نکویی با بَدان کردن چنان است
که بَد کردن به جایِ نیک‌مردان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طایفهٔ دزدانِ عرب بر سرِ کوهی نشسته بودند و منفذِ کاروان بسته، و رعیّتِ بُلْدان از مَکایدِ ایشان مرعوب و لشکرِ سلطان مغلوب. به‌حکمِ آنکه مَلاذی مَنیع از قلّهٔ کوهی گرفته بودند و مَلجأ و مأوای خود ساخته. مدبّرانِ ممالک آن طرف در دفعِ مضرّت ایشان مشاورت همی‌کردند که اگر این طایفه هم برین نَسَق روزگاری مداومت نمایند مقاومت ممتنع گردد.
یک گروه و طایفه از دزدان عرب بر بلندای کوهی نشسته بودند و اتراق کرده بودند و راه عبور کاروان‌ها را مسدود. مردم شهرهای اطراف از نیرنگ‌های این دزدان ترسیده بودند و نیروهای شاه هم در شکست آنان ناتوان مانده بودند. به خاطر آن‌که در بالای کوه، پناهگاه غیرقابل دسترسی را برای خود کرده و پناهگاه و مکانی امن برای خود ساخته بودند. مقام‌های حکومتی برای مقابله با آسیب‌های آن‌ها، مشورت می‌کردند و می‌گفتند که اگر این گروه به این شیوهٔ خود ادامه دهند، مقابله با آن‌ها غیرممکن خواهد شد.
درختی که اکنون گرفته‌ست پای
به نیرویِ شخصی برآید ز جای
درخت نوکاشته به نیروی یک نفر از جای برکنده می‌شود.
و گر همچنان روزگاری هِلی
به گردونش از بیخ، بر نگسلی
ولی اگر به همان حال مدتی رها شود با ارّابه (گردونه/گردون) هم نمی‌توانی از بیخ و بن آن را از جا در بیاوری.
سرِ چشمه شایَد گرفتن به بیل
چو پُر شد نشاید گذشتن به پیل
سرِ چشمه را با بیل می‌توان گرفت ولی چون آبِ آن افزون شد با فیل هم از آن نمی‌توان رد شد.
سخن بر این مقرّر شد که یکی به تجسّسِ ایشان برگماشتند و فرصت نگاه می‌داشتند تا وقتی که بر سر قومی رانده بودند و مقام خالی مانده. تنی چند مردان واقعه‌دیدهٔ جنگ‌آزموده را بفرستادند تا در شِعْبِ جبل پنهان شدند. شبانگاهی که دزدان باز آمدند، سفرکرده و غارت‌آورده، سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند. نخستین دشمنی که بر سر ایشان تاختن آورد خواب بود. چندان که پاسی از شب در گذشت،
قرار بر این شد که کسی را به گذاشتند تا آن‌ها را زیرنظر بگیرد و فرصتی پیدا کنند. تا اینکه زمانی آن‌ها به قومی حمله کرده بودند و جایگاه و پناهگاهشان خالی شده بود. آن‌وقت چند مرد جنگی کارآزموده را فرستادند و آن‌ها در دره و شکاف بین دو کوه پنهان شدند. در هنگام شب که دزدان برگشتند -درحالی که سفر کرده بودند و تاراج آورده بودند- سلاح‌هایشان را کنار گذاشتند و لباس‌ها و غنیمت‌ها را استفاده کردند. اولین دشمنی که به سراغ ایشان تاخت، خواب بود. آنچنان که پاسی از شب گذشت...
قرصِ خورشید در سیاهی شد
یونس اندر دهانِ ماهی شد
قرص آفتاب در دل تاریکی فرو رفت مثل آن‌که یونس در دهان و شکم نهنگ رفته باشد.
مردانِ دلاور از کمین به در جستند و دستِ یکان‌یکان بر کِتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند. همه را به کشتن اشارت فرمود. اتفاقاً در آن میان جوانی بود میوهٔ عنفوانِ شبابش نورسیده و سبزهٔ گلستانِ عذارش نودمیده. یکی از وزرا پایِ تختِ ملک را بوسه داد و رویِ شفاعت بر زمین نهاد و گفت: این پسر هنوز از باغِ زندگانی بر نخورده و از رَیَعانِ جوانی تمتع نیافته. توقّع به کرم و اخلاق خداوندی‌ست که به بخشیدنِ خون او بر بنده منّت نهد. ملک روی از این سخن در هم کشید و موافقِ رایِ بلندش نیامد و گفت:
مردان شجاع از کمین بیرون آمدند و دستان تک‌تک افراد گروه دزدان را بستند و در هنگام صبح آن‌ها را به درگاه پادشاه آوردند. پادشاه دستور داد همه را بکشند. در میان آن‌ها جوانی بود که میوهٔ آغاز جوانی‌اش نورس بود و سبزهٔ چهرهٔ مانند گلستانش به تازگی روییده بود (همه توصیفات شاعرانه‌ای است از اینکه آن جوان سن و سالی نداشت). یکی از وزیزان پیشگاه تخت پادشاه را بوسید، صورتِ میانجیگری بر زمین گذاشت و گفت: این جوان هنوز از باغ زندگی میوه‌ای نخورده و هنوز به ابتدای جوانی هم نرسیده است. از پادشاه انتظار می‌رود که به خاطر کرم و اخلاق نیکویش نیکی کند، خون او را به من ببخشد. پادشاه از این سخن رنجید، در نظر او این حرف درست نیامد و گفت:
پرتوِ نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گِردِکان بر گنبد است
هر کس اصل و نهادش بد باشد از نور وجود افراد نیک بهره‌مند نمی‌شود، تربیت کردن انسان بَدنهاد مانند گذاشتن گردو بر گنبدِ بام است که در آنجا قرار نمی‌گیرد.
نسلِ فسادِ اینان منقطع کردن اولی‌تر است و بیخِ تبارِ ایشان بر آوردن، که آتش نشاندن و اَخگَر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگه‌داشتن کارِ خردمندان نیست.
بهتر است نسل فساد این افراد را نابود کرد و ریشهٔ تبار آن‌ها را از جا کَند، زیرا نشاندن آتش‌ و سپس نگه داشتن جرقه‌ای از آن، یا کشتن افعی و نگه داشتن بچه‌اش کار خرمندانه‌ای نیست.
ابر اگر آبِ زندگی بارد
هرگز از شاخِ بید بَر نخوری
اگر ابر آبِ جان بخش و زندگی بخش ببارد، باز هم درخت بید میوه و ثمره‌ای نخواهد داشت
با فرومایه روزگار مبر
کز نیِ بوریا شِکَر نخوری
در هم‌نشینی با فرومایگان عمر خود را تباه نکن چرا که از نیِ حصیر (که مانند فرومایگان هستند) شکر نخواهی خورد (منفعتی نخواهد داشت).
وزیر این سخن بشنید. طَوْعاً و کُرهاً بپسندید و بر حسنِ رایِ ملک آفرین خواند و گفت: آنچه خداوند، دامَ‌مُلکُهُ، فرمود عینِ حقیقت است که اگر در صحبتِ آن بَدان تربیت یافتی طبیعتِ ایشان گرفتی و یکی از ایشان شدی، امّا بنده امیدوار است که در صحبتِ صالحان تربیت پذیرد و خویِ خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بَغْی و عِناد در نهادِ او متمکّن نشده و در خبر است: کُلُّ مولودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأبَواهُ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ و یُمَجِّسانِهِ.
وزیر این حرف پادشاه را شنید. بامیل و بی‌میل (راضی یا ناراضی) پسندید و نیکویی نظر پادشاه را تحسین کرد و گفت:« آنچه پادشاه -پادشاهی‌اش بادوام باشد- گفتند، خودِ حقیقت است، و اگر زیرنظر آن بدنهادان تربیت یافته، طبیعت و خلق و خوی آن‌ها را گرفته. اما من امیدوارم که در هم‌نشینی با نیکویان، تربیت درست پیدا کند و اخلاق خردمندان را بگیرد. چرا که هنوز کودک است و راه و روش ستم و دشمنی در جان او ننشسته و جایگزین نشده و قطعا آگاهید که هر فرزندی با سرشتی که پذیرای خوب و بد است زاده می‌شود، پس پدر و مادرش وی را یهودی، مسیحی و زرتشتی می‌گردانند.»
با بدان یار گشت همسرِ لوط
خاندان نبوّتش گم شد
همسر لوط با افراد بد همراه شد و خودش هم بد شد. با همین رفتار خاندان پیامبری لوط را از بین برد.
سگِ اصحابِ کهف روزی چند
پیِ نیکان گرفت و مردم شد
سگ همراه اصحاب کهف هم چند روزی همراه نیکان (اصحاب کهف) شد و سرانجام در بین آنان قرار گرفت.
این بگفت و طایفه‌ای از ندمایِ ملک با وی به شفاعت یار شدند تا ملک از سرِ خونِ او درگذشت و گفت: بخشیدم، اگرچه مصلحت ندیدم.
او این را گفت و گروهی از ندیمان پادشاه هم به قصد میانجیگری، همراه او شدند تا پادشاه از خون ان جوان گذشت و گفت: «من او را بخشیدم، اگرچه این کار را درست نمی‌بینم.»
دانی که چه گفت زال با رستمِ گرد؟
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
می‌دانی زال به رستم پهلوان چه گفت؟ گفت که نباید دشمن را حقیر و بیچاره در نظر گرفت.
دیدیم بسی، که آبِ سرچشمهٔ خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
 بسیاری از اوقات دیده‌ایم که آب یک چشمهٔ کوچک، وقتی ادامه پیدا کرد و بیشتر شد، شتر با بارش را برد.
فی‌الجمله، پسر را به ناز و نعمت بر آوردند و استادان به تربیتِ او نصب کردند تا حسنِ خِطاب و ردِّ جواب و آدابِ خدمتِ ملوکش در آموختند و در نظرِ همگِنان پسندیده آمد. باری، وزیر از شمایلِ او در حضرتِ ملک شمّه‌ای می‌گفت که تربیتِ عاقلان در او اثر کرده است و جهلِ قدیم از جِبِلّتِ او به در برده. ملک را تبسّم آمد و گفت:
خلاصهٔ کلام، پسر را با محبت و امکانات فراوان بزرگ کردند و استادانی برای تربیت او گذاشتند تا فنون گفتگو و پاسخگویی و آداب خدمت به پادشاه را به او آموزش دهند و او در نگاه هم‌ردیفانش پسندیده جلوه کرد. یک‌بار وزیر دربارهٔ ویژگی‌های او در درگاه پادشاه اشاره‌ای کرد و گفت که تربیت عاقلان بر او تأثیر گذاشته و نادانی‌های گذشته را از سرشت او کنار گذاشته است. پادشاه با شنیدن این سخنان لبخند زد و گفت:
عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
درنهایت، گرگ‌زاده تبدیل به یک گرگ خواهد شد. حتی اگر کنار آدمیان بزرگ شده باشد.
سالی دو بر این بر آمد. طایفهٔ اوباشِ محلّت بدو پیوستند و عقدِ موافقت بستند تا به وقتِ فرصت وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی‌قیاس برداشت و در مَغارهٔ دزدان به جایِ پدر بنشست و عاصی شد. ملک دستِ تحیّر به دندان گزیدن گرفت و گفت:
دو سال از این ماجرا گذشت. گروهی از اوباش آن محل به او ملحق شده و با او پیمان بستند تا اینکه در فرصتی مناسب وزیر و هر دو پسرش را کشت، ثروتی بی‌اندازه برداشت و در دره‌ای که کمینگاه راهزن‌ها بود، راه پدرش را ادامه داده، گردن‌کش و یاغی شد. پادشاه از این اتفاق متحیر شد. انگشت به دهان مانده بود و گفت:
شمشیرِ نیک از آهنِ بد چون کند کسی؟
ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس
هیچکس از آهنِ بد و به درد نخور، شمشیرِ نیک نخواهد ساخت. انسانِ بدنهاد و حقیر هم هرگز به واسطهٔ تربیت تبدیل به یک انسان والامقام نمی‌شود ای حکیم.
باران که در لطافتِ طبعش خِلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره‌بوم خَس
در نرمی و لطافت باران که تفاوتی وجود ندارد، اما با همان باران در باغ لاله می‌روید و در شوره‌زار خار.
زمینِ شوره سنبل بر نیارد
در او تخم و عمل ضایع مگردان
در زمین‌های شوره‌زار هرگز سنبل در نمی‌آید. پس در چنین زمینی بذر گل و عمل خود را بیهوده تلف نکن.
نکویی با بَدان کردن چنان است
که بَد کردن به جایِ نیک‌مردان
نیکی کردن با انسان‌های بد همان اندازه‌ ناپسند است که به جای انسان‌های نیک، افراد بدی را بنشانی.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۴ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۴ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۴ به خوانش علی معدلی
حکایت شمارهٔ ۴ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۴ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1389/09/04 11:12
محمد مهاجری

مأوایخود نه! مأوای خود
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1389/11/11 20:02
Iraj Kaviani

شوره بوم نه,شوره زار صحیح است

1390/07/16 08:10
امید رضا محبی

با سلام
لطفاً زیعانجوانی به ریعان جوانی اصلاح شود، ریعان بمعنی اول ‌و بهترین‌چیزی، و ریعان جوانی بمعنی اول‌ جوانی ‌یا بهترین ‌موسم‌ جوانی است.
با احترام

1391/01/05 09:04
عباس کمالی

با سلام
در نسخه ای خوانده ام که " پسر نوح چو با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد" اما در این نسخه "با بدان یار گشت همسر لوط
خاندان نبوّتش گم شد" آمده است. کدام اصیلتر است؟

1391/05/01 05:08
جواد

خط سیزدهم
غلط: فرمود اتفاقاً در آن میان جوانی بد
درست: فرمود اتفاقاً در آن میان جوانی بود

1391/09/04 12:12
حامد یعقوبی

فکر میکنم این بیت اینجوری درست باشه!همسر لوط که خاندان نبوت نداره!
با بدان یار گشت فرزند نوح
خاندان نبوتش گم شد

1392/04/04 04:07
فرزاد اسماعیل زاده

حکایت، اشاره به تفکر سعدی مبنی بر ثابت بودن ذات آدمی و عَدم تغییر آن حتی با عوض شدن شرایط دارد.

1392/10/24 13:12
تیرداد

با سلام و احترام، هر چند درست می‌فرمایید و همسر لوط، خاندان نبوت ندارد، اما در کلیات سعدی، تصحیح مرحوم محمدعلی فروغی، انتشارات علمی، صفحه‌ی 84، با این ترتیب ثبت شده:
با بدان یار گشت همسر لوط
خاندان نبوتش گم شد
در گذر زمان، مردم خوش ذوق، اشعار را «بهینه‌سازی» می‌کنند؛ نمونه‌اش بیت جنجالی «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند»! ممکن است نسخه‌ی «بهینه‌سازی شده» بهتر باشد، اما ضرورتاً گفته‌ی شاعر نیست. سپاسگزارم

1392/12/14 19:03
ناشناس

متاسفانه نبود علائم و نشانه های دستوری خیلی فهم متن رو سخت کرده

1392/12/14 20:03
تاوتک

ناشناس جلن درست است که نشانه های دستوری به صحیح خواندن ونیز سریع خواندن یک متن کمک قابل توجهی میکند اما یکی دیگر از مواردی که میتواند کمک کننده باشد زیاد خواندن است شما اگر حواننده !باشید بدون هیچگونه نشان دستوری خواهید خواند و حتی نیز میتوانید لغات جا افتاده احتمالی از متن را تشخیص دهید .پس بیایید بخوانیم

1393/08/15 13:11
سعدیه

گردکان یعنی گردو.

1393/09/16 08:12
محمد رضا فرهادی

در خصوص اظهارات جناب آقای فرزاد اسماعیل زاده عزیز توضیح این نکته را ضروری میدانم : سعدی علیه الرحمه ذات آدمی را ثابت ندانسته چون به نیکو بودن آدمی بصورت ذاتی ایمان داشته ، بلکه تربیت را در دوران شکل گیری شخصیت هر فرد را « سخت برای تغییر» ونه حتی ثابت می انگارد که البته علم جدید روانشناسی نیز برآن صحه میگذارد.

1402/07/01 20:10
عزیز رادیو

به باب این حکایت داشته باشید. در این بخش از گلستان شیخ اجل به نصیحت کردن پادشاهانو امرا پرداخته است. ایشان قصد دارد بگوید که پادشاه در بارزه با فساد نباید ریسک کند و جامعه را به خطر بیاندازد. بلکه باید قوی و بی رحم باشد و فساد را ریشه کن نماید.
در باب روانشناسی هم چیزی نمی دان ولی عزیزالدین نسفی صوفی بزرگ در کتاب انسان کامل می فرماید هر کس را در زمان بسته شدن نطفه استعدادش نیز مشخص می شود و شغل هر کسی در زمان بسته شدن نطفه معین است و مادر را مسئول این امر می داند. البته این علمی است که هنوز دانشمندان به آن دست نیافته اند. اما موریانه ها و مورچه ها و زنبورها و تمام جاندارانی که کلونی تشکیل می دهند به ان واقفند.
همچنین 4 مرحله برای تربیت هر فرد قائل است:
1. قبل از بسته شدن نطفه: در واقع بچه داری آدابی دارد که شش ما قبل از مجامعت شروع می شود.
2. زمان بارداری
3. از بدو به دنیا آمدن تا سن بلوغ
4. از سن بلوغ تا آخر عمر
ظاهرا این جوان در آخرین مرحله تربیت بوده و احتمال تغییر در ان بسیار ضعیف است.

1403/02/30 10:04
رضا از کرمان

سلام 

 من متاسفانه کتاب عزیزالدین نسفی را نخواندم ولی بر اساس نقل شما از ایشان این دیدگاه پاره ای از مسایل اعتقادی مثل پرسش وپاسخ روز جزا، جبر واختیارانسانی ،عدل خداوندی و... را زیر سوال میبره اگر فطرت ، شغل ،سرنوشت واستعداد هر انسان از قبل از تولد اون از سوی کس دیگری  یا ازسوی خالق تعیین ومقدر بشه پس خود فرد هیچ نقشی نداره ومسئولیت اعمالش با خودش نیست وفقط در حکم رباتی است در حال اجرای برنامه از قبل طراحی شده   واگر برعکس انسان تمامی مراحل معرفت را با ریاضت بپیماید ، آدم صالحی هم باشه یا بگفته ای انسان کامل بشه هنر خاصی نکرده  چون از قبل براش رقم خورده .البته بقول مولانا (این سخن حقست وصوفی گفته است) وقطعا منظور ایشان به نوعی دیگر بوده ولی مطلب برام باز نشد که یعنی چی 

شاد باشید

1404/06/10 08:09
عزیز رادیو

درود
عرض بنده منافاتی با اختیار ندارد. ابتدا اینکه پدر و مادر مختارند که برای تولید فرزندی با شغلی خاص. که البته این اختیار برای مادر محفوظ است. در 140 هزار اسپرمی که مرد آزاد کرده و به سمت آول گسیل می دارد انواع و اقسام مشاغل از دانشمند و عالم و قاضی  گرفته تا دزد و قاچاقچی و آدم کش وجود دارد و این آول است که در را به روی یکی و فقط یکی باز می کند تا نطفه ای پدید اید. و این یک شکل عالی از اختیار است.
دوم آنکه اگر به فرض کسی با استعداد کلید سازی به دنیا بیاید به این معنی نیست که حتما به همان کار خواهد پرداخت،‌ بلکه به این معنی است که او فقط در آن کار است که طعم خوشبختی را خواهد چشید و در نتیجه جهان را خوشبخت خواهد کرد. اما متاسفانه جامعه و عوامل نادان، او را به زور به یک جراح قلب تبدیل می کند که مشهور و پولدار است ولی خوشبخت نیست و همیشه گمشده ای دارد، چرا که عشق و ذوقی در کار خود ندارد و مانند یک ربات کارهایی را که آموخته تکرار می کند. متاسفانه اوضاع نابسامان جهان به همین دلیل است. بسیار اندکند کسانی که در برهه ای از عمرد خود حجاب را بشکنند و به دنبال شخصیت واقعی خود پلهای پشت سر خویش را ویران کنند و به قول عطار بزرگ پای به ره در نهند و هیچ مپرسند.
چنین اختیاری برای همه محفوظ و محترم است.

1404/06/11 12:09
رضا از کرمان

درود بر شما 

این شکل عالی از اختیار که فرمودید برای اوول وانتخاب اسپرم کجاش دست من وشما یا هر انسان دیگه قرار داره که شما میگی عالیترین شکل اختیاره 

لطفا سنجیده بنویسید در زمان تشکیل نطفه چه اختیاری با والدین است

شاد باشی

1393/10/05 16:01
دارا

کجای علم جدید وکدام روانشناسی لطفا منبع ذکر بفرمایید

1394/01/08 20:04
سید امیر

با سلام. در نسخی که بنده دیدم آمده است:
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد
با تشکر

1394/03/18 16:06
مجید محمدپور

مَنفَذ : گذرگاه
ملاذی منیع : پناهگاهی بلند و استوار
مَلجَاء: پناهگاه و جای پناه و مأمن و جای امن و پشت و پناه و جای استراحت و آسایش .
مٲویٰ : پناهگاه

1394/03/18 16:06
مجید محمدپور

شعب جبل : راه در کوه .

1394/03/18 17:06
مجید محمدپور

عنفوان شباب ؛ جوانی و یا ابتدای خوبی و بهجت آن .
ریعان . [ رَ ] (ع اِ) اول هر چیزی و بهتر آن
ریعان شباب یا جوانی ؛ اول جوانی .

1394/03/18 17:06
مجید محمدپور

طوعاً اَم ْ کُرْهاً ؛ خواه و ناخواه . قدری خوش و قدری ناخوش
بغی . [ ب َغ ْی ْ ] (ع اِ) ظلم و ستم . || جرم و جنایت . || نافرمانی و عصیان . || باران بسیار. || هر تجاوز و افراط بر مقداری که حد چیز است .

1394/03/18 17:06
مجید محمدپور

نبی مکرّم اسلام فرمودند: « کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِه ــــ هر نوزادی بر اساس فطرت متولّد می شود ، پس والدین او وی را یهودی و نصرانی و مجوسی می کنند.» (بحار الأنوار ، ج‏58 ،ص187 )

1394/03/18 17:06
مجید محمدپور

مغاره : [ م َ رَ ] (ع اِ) غاری که در کوه باشد.

1394/08/10 04:11
حسن

باسلام دوست خوبم گردکان رو به گردو معنی کردن ولی منظور شیخ اجل(ره) ا ز گردکان یعنی غبار و گردوخاک هست .گرد که گردوغبار و کان یعنی کانی وسنگ . و درنتیجه تربیت نااهل به اندازه گردوغبار روی گنبد ماندگاره.ممنون

1394/08/10 05:11
حسن

درمورد همسر لوط یا پسرنوح درنسخه های متفاوت هردو هست اما نسخه های معتبرتر همسرلوط مرقوم شده اما اینکه همسر لوط خاندان نبوت نداره باید بگم اکه یادتون باشه توی خانواده لوط به جز همسر لوط دخترهای لوط همراه لوط شهررو ترک کردن وفقط همسرلوط منحرف شد وخاندان نبوت کنایه از خود لوط وخاندانش هستند وزیاد نا مربوط وبی معنی نیست چرا که با این ایراد پسرنوح هم نبوتی نداشت نبوت متعلق به پدرش یا بزرگ خاندان بود وهمسرلوط هم همینطور.ممنون

1394/11/25 11:01
محمد جواد

گردکان در پارسی میانه و دری به معنی گوی و هر چیز گرد آمده است.مراد از این مثال این است که تربیت کردن نااهل مانند نهادن گوی بر گنبد است.اگر گوی بر گنبد ماند تربیت نیز در نااهل اثر می کند.

1395/11/02 20:02
مهدی

در همه فرهنگ های لغت معتبر گردکان را گردو معنی کرده اند. این لغت هنوز هم کاربرد دارد و در اکثر مناطق آذربایجان به گردو گردکان می گویند.

1395/11/05 00:02
نریمان

با درود
در محضر اساتید سخن راندن چندان جایز نیست و در جمع دوستانه بنده حقیر نیز دانسته خودم رو به اشتراک میگذارم باشد که مورد توجه و استفاده دوستان باشد.
دوستان اول اینکه خاندان نبوت خود معنی چندان دقیقی ندارد چون نبوت مربوط خاندان و تبار و دوده نیست که به ارث از پدر بر پسر رسیده باشد هر چند که پدر و پسر نبی داریم ولی یک فرزند از فرزندان پیامبر به درجه نبوت نائل می شود و مابقی ممکن است جزو اراذل باشند هر چند از تبار پیغمبر باشند. خاندان نبوت به معنی بازماندگان نبی می باشد و شامل پدر، همسر و دختر و پسر و... نبی می باشد
در اکثر نسخه های موجود: پسر نوح با بدان بنشست آمده و همسر لوط هم در تعدادی درج شده است ولی علامه دهخدا پسر نوح را ترجیح می دهد و ارجح تر می داند.
و اما گردکان. به عنوان اسم معنی کنیم به گردو گردکان می گویند . اگر به وجه تسمیه رجوع کنیم گردو +ک +ان که؛ "ک" پسوند تصغیر می باشد و "ان" پسوند مالکیت می باشد که در مجموع: چیزی که مدور بودن ذاتش می باشد.
ولی در ایام کهن وقتی که لشگرکشی صورت می گرفت در استراحتگاه خیمه هایی برپا می شد که که به آن گردک می گفتند و بر خلاف دیگر خیمه ها گرد بود خیمه دایره شکل که مخصوص پادشاه بود در این بیت حضرت سعدی ایهامی به کار برده که در یک معنی * اگر گوی و گردو و تیله بر انحنای گنبد ثابت بماند می توان فرد نااهل را نیز تربیت کرد.(کار عبث و بیهوده)
*و در مفهوم دوم ساختن گنبدی از پارچه(خیمه ،خرگاه) بدان میز کار خنده داریست که سعی بر تربیت نااهل نیز کاری خنده دار و بیهوده هست.
ارادتمند
دکتر نریمان

1396/03/02 16:06

از عنفوان جوانی با بوستان و گلستان سعدی آشنا بوده ام و بیت مورد بحث را همیشه بصورت زیر بخاطر میاورم که کسی از دوستان اشاره ای باین روایت نکرد. با سپاس
ذات بد نیکو نگردد آنکه بنیادش بدست
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبدست

1396/04/09 22:07
مقتدر

سلام در دوران کودکی در خدمت پدر گلستان می خواندم از روی نسخه ای قدبمی که نوشته بود : پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد سگ اصحاب روزی چند پی نیکان شد و مردم شد

1396/08/10 14:11
۷

ابیاتی از این حکایت از مثل های رایج زبان فارسی شده است.
درباره واژه اوباش باید گفت که معرب اباش و اباشه فارسی میباشد که به معنی دسته و گروه میباشند و اوباش هم همان گروه و دسته است.ولی دسته و گروه نااهل

با سلام به خوانندگان فرهیختـــه؛
می‌فرماید که:
ذات بد نیکــــو نگردد، زانکه بنیادش بد است
تربیت؛ نااهل را، چون گِردَکان بر گنبــد است
و در مورد دیگر نیز چُنین است که:
پسـر نـوح بـا بَـدان بنـشست، خـانـدان نبـوتـش گـم شـد
سگ اصحاب کهف روزی چند، پی نیکان گرفت و مردم شد
با سپاس.

1396/12/23 01:02
nabavar

محسن حاجی‌پور گرامی
اشتباه است
پرتو نیکان نگیرد انکه بنیادش بد است .
زنده باشی

1397/09/14 12:12
هادی

به نظرم بیت مربوط به همسر لوط اینجوریه:
«پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد»
که به صورت ضرب المثل خیلی رایجه.
از طرف دیگه هم حق با دوستان هست. خاندان نبوت در مورد پسر نوح معنی داره نه همسر لوط.

1397/10/14 13:01
علی بایزیذی

به نظرم در بیت
دیدیم بسی که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد
کلمه بیشتر اشتباه است و پیشتر درست است.

1398/04/10 10:07
خسرو

دوستان این بیت صحیح است
با بدان یار گشت همسر لوط / خاندان نبوّتش گم شد
چون این بیت:
پسر نوح با بدان بنشست / خاندان نبوتش گم شد
در تضاد با قرآن و کتاب مقدس است

1398/04/10 11:07
خسرو

ببخشید من بجای همسر نوح نوشتم همسر لوط
چون طبق قرآن : آنکسی را که نوح فکر میکرد پسرشه در حقیقت از تسل او نبوده
فرمود: ای نوح، او در حقیقت از اهل تو نیست، او عملی غیر صالح است. [هود 46 ]
گفت او از اهل و خویشانت نبود ** خود ندیدی تو سپیدی او کبود
پس این بیت بدین صورت تصحیح میشه
با بدان یار گشت همسر نوح/ خاندان نبوّتش گم شد

1398/04/18 01:07
پرستو

من هم از وقتی بیاد دارم شنیده بودم "پسر نوح ...". چند سالی هست که این مصرع را بصورت "همسر نوح ..." یا "همسر لوط ..." میشنوم و میبینم. تابحال دو تفسیر در این مورد شنیدم. اولی: با از راه بدر شدن تنها یک فرزند؛ خاندان از بین نمیرود. ولی اگر مادر نا صالح باشد؛ تربیت تمام فرزندان تحت تاثیر قرار میگیرد. دومی: در بعضی از اقوام؛ مذهب و نژاد از طریق مادر منتقل میشود و فرزندان پیرو مذهب مادر خود میشوند. شاید این مصرع؛ اشاره به این امر دارد.

1398/04/18 01:07
پرستو

زیبایی ادبی این متن آدم را مجذوب میکند. ولی مقصد و منظور آن قلب آدم را به درد میاورد. خوشبختانه علم روانشناسی و روشهای درمان ناراحتی های روحی پیشرفت چشمگیری داشته اند. آرزو دارم تعداد این قضاوت ها و پایانها کمتر و کمتر شود.

1398/12/14 02:03
باران بیدختی

به نظر بنده سر چشمه بتوان گرفتن به بیل ....چو پر شد نشاید گرفتن به پیل درست باشه

1399/02/21 12:04
امید

چه خوب بود اگر مطالب مربوط به اصلاح ابیات و نظرات تحلیلی در دو زیر مجموعه جداگانه قرار می گرفتند از آنجایی که نظرات اصلاحی بعد از آنکه اعمال شدند عبث می‌نمایند و زائد.و اما در مورد محتوای شعر اگر فرض را متافوریک بودن اشعار بگذاریم مراد معنایی است که منتقل می کنند و بحث در مورد لوط و نوح و پیکر و .... کار نسخه دانان است،مخلص اینکه این شعر درباب مکتب اسشنیالیزم یا ذات گرایی است که الان در میان روانشناسان نوع مطلق ان اعتباری ندارد،هرچند ارزش ادبی شعر بحث جدایی است

1399/02/17 02:05
طنین

«همسر لوط» - «پسر نوح»
سلام
جای دلخوری و دلفسردگی دارد که برخی دوستانی که به چنین منابعی مراجعه می‌کنند -و لابد اهل مطالعه هستند!- کمی «عالمانه‌تر» با مسأله برخورد نمی‌کنند!
یکم: کمی به «اعتبار بزرگان» بها بدهیم. وقتی بزرگی چنین تشخیص دادند، اگر می‌خواهیم نظر جایگزینی بدهیم کمترین لازمه‌اش داشتن حداقلِ اعتباری است نه حرف‌های کوچه بازاری!
دوم: اگر کمی منابع کهن را مطالعه کنیم، درمی‌یابیم که ضمایر ملکی دارای معانی متفاوتی هستند که امروز عموماً منسوخ شده است. «خاندان نبوت» جزو مایملک هیچ کس نیست که بخواهد آن‌را داشته باشد یا نداشته باشد! «خاندان نبوتش گم شد» یعنی «خاندان نبوت (یک گروه انسان) را گم کرد» (استعاره از گم کردن راه راست) و هرچه فکر می‌کنم هیچ معنایی در اینکه «خاندان نبوت 'خود' (یک جور دارایی) را گم کرد» نمی‌بینم!
سلامت باشید و کتاب‌خوان
در پناه حق

1404/07/24 18:09
سید علی اصغر رضوی حائری

سلام و درود بر طنین

در نظرها دنبال این می گشتم ببینم بین این همه آدمی که فکر میکنند همه چیز دان هستند، یک نفر هست که "ش" انتهای "نبوتش" را به این صورت معنی کند، خوشبختانه یافتم!
درود بر شما.
این خیلی مطلب ساده ای است و کسی که اندکی مطالعه ی شعر و نثر قدیم داشته باشد به سرعت این را متوجه می شود، ولی متاسفانه بدون مطالعه ایم و پرمدعا و با اعتماد به نفس بالا.

1404/07/24 20:09
علی میراحمدی

آن یکی مرد دومو آمد شتاب

پیش یک آیینه دار مستطاب

گفت از ریشم سپیدی کن جدا

که عروس نو گزیدم ای فتی

ریش او ببرید و کل پیشش نهاد

گفت تو بگزین مرا کاری فتاد

این سؤال و آن جوابست آن گزین

که سر اینها ندارد درد دین

مثنوی معنوی

( برخی نسخه ها:که سر اینها ندارد مرد دین)

1399/09/09 11:12
سیامک

ماهم درخرم اباد به گردو گِردکُو می گیم که خلاصه شده ی گردکان است
وهمیشه هم این شعرو بصورت گردکان (گردو) برگنبداست میخوندیم
ولی بنظر میرسه صحیحش چون گرد، کان برگنبد است باشه یعنی مانند چیز گردی که برگنبد گذاشته باشن .
چقدرم با این تاویل وتفسیرامون تن سعدی بنده ی خدارو در گور لرزوندیم واعصابشو خراب کردیم.
گذاشتیمش رو ویبره .
الهی العفو

1400/01/21 12:03
علی

در نسخه اصلی نوشته پسر نوح با بدان بنشت خاندان مرمتش گم شد اما شما نوشتید با بدان یار گشت همسر لوط
خاندان نبوّتش گم شد

1400/05/05 15:08
ملیکا رضایی

من هم با علی موافقم

1401/02/30 20:04
محمد باقر انصاری

 دوستان از مصرع (با بدان یار گشت همسر نوح) سؤال کرده اند که آیا آن درست است یا (پسر نوح با بدان بنشست)؟ ظاهراً نسخه ها متفاوت است. مصرع اولی مطابق با آیه دهم قرآن، سوره تحریم است و مصرع دوم مضمون آیات متعددی در قرآن است و هر دو از نظر وزن شعر هم مناسب است. اما اینکه سعدی کدام را گفته باید به کهن ترین نسخه گلستان مراجعه کرد. 

1402/08/05 11:11
علی اسمال

عجب شعر فوق العاده ای

1402/09/09 21:12
محمد باقر انصاری

در باره حدیث کل مولود یولد علی الفطره، حدیث دیگری هم هست که السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه، یعنی آدم درستکار در شکم مادر درستکار خلق شده و همینطور گمراه و بدکار. بحث در این مسأله بسیار مفصل است و علما نظرات مختلفی دارند. آنچه مسلم است انسان قابل تعلیم و تربیت است و بر خلاف عقیده مسیحیت که انسان طبعاً گناهکار و بد سرشت است، در اسلام فطرت انسان پاک است و قابل تربیت. و در تاریخ و تجربه نمونه های زیادی وجود دارد. نمونه تاریخی حر ابن یزید ریاحی است که در برابر امام حسین (ع) توبه کرد و بهشتی شد. این مطلب اجمالاً عرض شد تا دوستان در باره آن تحقیق و مطالعه نمایند. 

1403/12/28 00:02
ناصر خوش بیان

روانشناسیِ موجود ، بله

ولی فکر میکنم بحث سعدی بیشتر،  ژنتیک باشه

گرگ زاده

1404/06/28 17:08
حسن محمودی

سلام و عرض ادب خدمت دوستان و استادان ارجمند.

پیرامون این حکایت و بحث جبر نهفته در آن، عرایضی را تقدیم می‌دارم.

 

این داستان، نمونه‌ی بارز بحث جبر و اختیار هست که از قرون سوم به بعد رواج یافت و تا کنون هم ادامه دارد.

من توجه شما را به یک حدیث از حضرت رسول(ص) جلب می‌کنم که می‌فرمایند:

السعید، سعید فی بطن امّه و الشقی، شقی فی بطن امه.

یعنی اینکه خوشبخت کسی هست که در رحم مادر به خوشبختی رسیده باشد و بدبخت کسی هست که در رحم مادر بدبخت شده باشد.

البته که این‌ها نشان دهنده جبری بودن خلقت انسان و اجبار آدمی در «بدبخت و بدکار»  یا «خوشبخت یا نیکوکار» زاده شدن نیست. خیر!!!

چرا که با این اعتقاد،
در صورت جبر مطلق حاکم بر آفرینش و اعمال انسان،  مسولیت اعمال بد و نیک آدمی، متوجه خالق او هست، نه خود او.

و اینکه در چنین شرایطی، انسان هرگز تلاشی برای موفقیت و صلاح خود نمی‌کند، چرا که ایمان دارد به سرنوشت محتوم خود.

و این مسئله بطور کامل، بر خلاف اهداف خلقت هست.

اما صحبت این حکایت در چیز دیگریست؛

مسئله در این هست که تاثیر اعمال والدین، حتی از زمانی که نطفه فرزند تشکیل نشده در شکل گیری شخصیت او موثر هست و پس از تشکیل نطفه تا زمان مرگ، اورا همراهی میکند.

همانگونه که اقدامات مراقبتی مانند تغذیه مناسب و ورزش و...  پیش از بارداری و حین آن، تأثیر کاملاً واضح در سلامت جنین و آینده‌ی فرزند دارد، پارامترهای دیگر، نظیر سلامت روان، انرژی‌های ساطع شده، لقمه‌ی حلال و ...  هم تأثیر بسیار مستقیم در این امر دارند.

این تفسیر آیه۱۱سوره رعد هست.

إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ

خداوند سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی‌دهد، مگر اینکه آنان خود را تغییر دهند.

یعنی اینکه اگر هم سرنوشت و تقدیری برای انسان مقدر شده باشد، محتوم و قطعی نیست و قابل تغییر هست، البته توسط خود انسان.

فلذا معنای جبر و اختیار اینجا خود را نشان می‌دهد.

آنچه مسلم است انسان قابل تعلیم و تربیت است و بر خلاف عقیده مسیحیت که انسان طبعاً گناهکار و بد سرشت است.

اسلام فطرت انسان  را پاک می‌داند و آدمی را قابل تربیت.

پس
اگر سرنوشتی در پیش روی انسان وجود داشته باشد، قابل تغییر هست، چه به خیر و چه به شر.

جناب سعدی را برخی‌ها جبری و برخی ها خلاف آن می‌پندارند.

اما این حقیر، با شناختی که از این اسطوره بلامنازع ادب و فرهنگ و تربیت دارم، و با توجه به تسلط و اشراف و اعتقادی که این بزرگ‌مرد به اسلام و آیات قرآن دارد، ایشان را از تهمت جبری بودن مبرا می‌دانم.

1404/06/11 18:09
رضا از کرمان

دوست گرامی جناب محمودی درود بر شما 

 

گرچه دوستان در حاشیه‌های فوقانی بهتر دیده بودند که در حاشیه فقط به بعد ادبی متن وشعر اشاره شود ولیکن ادبیات ما چنان با مسایل اجتماعی،اخلاقی،عرفان ،سنت وسایر موارد درآمیخته وممزوج است که نمیتوان بین آن حایلی قایل شد  

   من از نوشتار جنابعالی ودوست عزیزمان عزیز رادیو در حاشیه بالا متوجه نشدم که بنظر شما در سرنوشت ما جبر وجود دارد یاخیر حدیثی که از رسول اکرم عنوان فرمودید وبدان استناد کردید  خود بر شبهه من افزود 

اگر رسول اکرم (ص) به قول خود ایمان دارد  و خوشبختی وبد بختی هر فرد را از قبل از تولد حتم میدانسته چه دلیل داشت به جنگ کفاری چون بوجهل وابوسفیان وهنده جگرخوار و.... برود ایشان شقاوتشان از روز ازل تعیین شده وگناهی هم ندارند  یا در مقابل افرادی چون ابوذز غفاری با آن پیشینه سو ،حمزه ، ابوبکر ،عمر خطاب و.... تا قبل از ظهور اسلام مگر جزو کفار نبودند  چه شد از بدبختی به قول حدیث به خوشبختی رسیدند  مگر بدبختی ایشان امری محتوم نبوده 

موضوع دیگر اصل رسالت پیامبران را زیر سوال میبرد چون میخواهند بر خلاف اراده الهی  عده‌ای که دارای سرنوشتی شوم هستند را رستگار کنند ومقدرات الهی را برهم بزنند

  عدالت خداوندی کجاست  یعنی خدا مخلوقاتی را با ذات نادرست  بوجود میاورد آنها را با اعمال زشت به فعلیت وامیدارد ودر آخر آنها را در جهنم عذاب میدهد آیا اینچنین خالقی  دوست داشتنی وستودنی است 

بنظر بنده تمام انسانها فطرتا به واسطه حمل روح خدایی بی واسطه و ذاتا پاک و بی آلایش  زاده میشوند وتحت القایات سایرین از روح خود فاصله گرفته وبعد خداگونه ایشان به محاق فراموشی  میرود  ورمز هستی وبازی زندگی همینه که چه کسی این موضوع را فراموش نمیکند فقط وبس

حدیثی که فرمودید بنظرم مشابه ضرب‌المثل سالی که نکوست از بهارش پیداست  و یا  روزی که نکوست از طلوعش پیداست  وما کرمانیها یک مثل داریم میگیم  خیار شیدا از  دوبرگیش پیدا 

(توضیحا در کرمان به خربزه میگن خیار  مثلا خیار مشهدی یا خیار کویری و.. وبه خیار که در سالاد استفاده میشه ما میگیم خیار سبز )

اینجا میگه خربزه‌ای که شیرین وخوب باشه از زمانی که دو برگ اولیه بته از زمین نمایان میشه معلومه

میگم این حدیث شاید چنین مقصودی را میخواد برسونه وگرنه فکر نمیکنم رسول اکرم یا جناب سعدی معتقد به جبر باشند 

شاد باشی عزیزم