حکایت شمارهٔ ۳۰
پادشاهی به کشتنِ بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملِک! به موجبِ خشمی که تو را بر من است، آزارِ خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بَزهِ آن بر تو جاوید بماند.
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او در گذشت.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
حکایت شمارهٔ ۳۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۳۰ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۳۰ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۳۰ به خوانش علی معدلی
حکایت شمارهٔ ۳۰ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۳۰ به خوانش فرحناز صادقی
حکایت شمارهٔ ۳۰ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
بیت زیر از متن جا افتاده است:
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
سختی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پادشاهی بکشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای ملک بموجب خشمی که ترا بر منست آزار خود مجوی که این عقوبت بر من بیک نفس بسر آید و بزه آن جاوید بر تو بماند
دوران بـقا چـو بـاد صـحـرا بـگذشـت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد در گـردن او بـمـانـد و بــر مـا بــگـذشـت
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او درگذشت
معادل ضرب المثل: چاه نکن بهر کسی، اول خودت دوم کسی...
عذاب و عقوبت ستمی که ستمگر روا می دارد بر خود او بیشتر و پایدارتر است تا بر آنکه به او ستم شده است
هیچ ارتباطی با این ضربالمثل نداره!
سلام
به ضرب المثل زمستان میگذره روسیاهیش به زغال میمونه نزدیکتره
درود بر سعدی شاعری که سخنش از شهد شیرین تر است