گنجور

حکایت شمارهٔ ۲۸

درویشی مجرّد به گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. درویش از آنجا که فَراغِ مُلکِ قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آنجا که سَطْوَتِ سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفهٔ خرقه‌پوشان امثالِ حیوان‌اند و اهلیّت و آدمیّت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطانِ رویِ زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرطِ ادب به جای نیاوردی؟ گفت: سلطان را بگوی توقّعِ خدمت از کسی دار که توقّعِ نعمت از تو دارد و دیگر؛ بدان که ملوک از بهرِ پاسِ رعیّت‌اند نه رعیّت از بهرِ طاعتِ ملوک.

پادشه پاسبانِ درویش است
گرچه رامِش به فَرِّ دولت اوست
گوسپند از برایِ چوپان نیست
بلکه چوپان برایِ خدمتِ اوست
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش
روزَکی چند باش تا بخورد
خاک، مغزِ سرِ خیال‌اندیش
فرقِ شاهی و بندگی برخاست
چون قضایِ نبشته آمد پیش
گر کسی خاکِ مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش

ملِک را گفتِ درویش استوار آمد. گفت: از من تمنّا بکن. گفت: آن همی‌خواهم که دگرباره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی بده. گفت:

دریاب، کنون که نعمتت هست به‌دست
کاین دولت و مُلک می‌رود دست به دست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درویشی مجرّد به گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. درویش از آنجا که فَراغِ مُلکِ قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد. سلطان از آنجا که سَطْوَتِ سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفهٔ خرقه‌پوشان امثالِ حیوان‌اند و اهلیّت و آدمیّت ندارند. وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای جوانمرد! سلطانِ رویِ زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرطِ ادب به جای نیاوردی؟ گفت: سلطان را بگوی توقّعِ خدمت از کسی دار که توقّعِ نعمت از تو دارد و دیگر؛ بدان که ملوک از بهرِ پاسِ رعیّت‌اند نه رعیّت از بهرِ طاعتِ ملوک.
هوش مصنوعی: یک درویش تنها در گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی از آنجا عبور کرد. درویش، به خاطر آرامش روحی که در قناعت دارد، سرش را بلند نکرد و توجهی نشان نداد. سلطان که از این بی‌اعتنایی ناراحت شد، گفت: این دسته از درویشان مانند حیوانات هستند و هیچ شرافت و انسانیتی ندارند. وزیر نزدیک آمد و به او گفت: ای جوانمرد! سلطانِ زمین از کنار تو گذشت، چرا به او احترام نگذاشتی و کمکی نکردی؟ درویش پاسخ داد: به سلطان بگویید که از کسی خدمت بخواهد که از او نعمت انتظار دارد و همچنین بدانید که پادشاهان برای حفاظت از رعیّت آمده‌اند نه این که رعیّت برای اطاعت از ملوک زندگی کنند.
پادشه پاسبانِ درویش است
گرچه رامِش به فَرِّ دولت اوست
شاه نگهبان و پاسدار نیازمندان و زیردستان است ولی آسایش آنان به فرّ دولت و در سایهٔ اقبال شهریار ممکن است.
گوسپند از برایِ چوپان نیست
بلکه چوپان برایِ خدمتِ اوست
هوش مصنوعی: گوسپند برای چوپان وجود ندارد، بلکه چوپان برای خدمت به گوسپند است.
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش
هوش مصنوعی: یک نفر امروز خوشبخت و موفق به نظر می‌رسد، در حالی که دیگری در حال تلاش و زحمت کشیدن است و دلش از این مجاهدت رنج می‌برد.
روزَکی چند باش تا بخورد
خاک، مغزِ سرِ خیال‌اندیش
هوش مصنوعی: مدتی بگذرد تا مغزِ آدمی که در خیال بافی غرق شده، به خاک سپرده شود.
فرقِ شاهی و بندگی برخاست
چون قضایِ نبشته آمد پیش
هوش مصنوعی: تفاوت بین پادشاهی و بندگی مشخص شد، چون سرنوشت از پیش تعیین‌شده آشکار شد.
گر کسی خاکِ مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاک مرده دست بزند، دیگر نه ثروتمند دیده می‌شود و نه فقیر.
ملِک را گفتِ درویش استوار آمد. گفت: از من تمنّا بکن. گفت: آن همی‌خواهم که دگرباره زحمت من ندهی. گفت: مرا پندی بده. گفت:
هوش مصنوعی: درویش به ملک گفت که من به درخواست تو آمدم. او پاسخ داد: از من چیزی بخواه. درویش گفت: تنها خواسته‌ام این است که دیگر مزاحم من نشوی. ملک گفت: پس به من نصیحتی بکن. درویش پاسخ داد:
دریاب، کنون که نعمتت هست به‌دست
کاین دولت و مُلک می‌رود دست به دست
اینک که نعمت داری بدان که این ثروت و سلطنت بر تو نمی‌پاید و از دست تو به تصرّفِ دیگری در می‌آید.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۲۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۲۸ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۲۸ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۲۸ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۲۸ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1391/06/09 05:09
ناشناس

اون دو بیتی که در ابتدا اومده، بنظر می رسه که باید به این صورت کامل بشه
پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فر دولت اوست
گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش
روزکی چند باش تا بخورد
خاک، مغز سر خیال اندیش
فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نبشته آمد پیش
گر کسی خاک مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش

1397/06/25 13:08
میثم سعدی

درود.
این حکایت اشتباه آمده، خواهشمندم به کلیات حضرت سعدی، ص58 و 59، با تصحیح استاد فروغی، برید و این را ویرایش کنید.
تا جایی که به نثر اومده درسته، سپس این بیت‌ها آغاز میشن.
پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فر دولت اوست
گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش
روزکی چند باش تا بخورد
خاک مغز سر خیال اندیش
فرق شاهی و بندگی برخاست
چون قضای نبشته آمد پیش
گر کسی خاک مرده باز کند
ننماید توانگر و درویش
دوباره که نثر آغاز میشه، این بیت در پایان گفته میشه
دریاب کنون که نعمتت هست به دست
کاین دولت و ملک می‌رود دست به دست

بدرود.

1399/05/29 13:07
سروش

حامد بهداد در یکی از قسمت‌های سریال «دندون‌طلا» به زیبایی تمام اجرا کرد