گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۶

یکی از رفیقان شکایتِ روزگارِ نامساعد به نزد من آورد که کفافِ اندک دارم و عیالِ بسیار و طاقتِ بار فاقه نمی‌آرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هرآن‌صورت که زندگانی کرده شود، کسی را بر نیک و بدِ من اطّلاع نباشد.

بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست

باز از شَماتتِ اعدا بر اندیشم که به طعنه در قفایِ من بخندند و سعیِ مرا در حقِ عیال بر عدمِ مروّت حمل کنند و گویند:

مبین آن بی‌حَمیّت را که هرگز
نخواهد دید رویِ نیکبختی
که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی

و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم و گر به جاهِ شما جهتی معین شود که موجبِ جمعیّتِ خاطر باشد، بقیّتِ عمر از عهدهٔ شکرِ آن نعمت برون آمدن نتوانم. گفتم: عمل پادشاه، ای برادر، دو طرف دارد امید و بیم یعنی امیدِ نان و بیمِ جان و خلافِ رایِ خردمندان باشد، بدان امید متعّرضِ این بیم شدن.

کس نیاید به خانهٔ درویش
که خراجِ زمین و باغ بده
یا به تشویش و غصّه راضی باش
یا جگربند پیش زاغ بنه

گفت: این مناسبِ حالِ من نگفتی و جوابِ سؤال من نیاوردی. نشنیده‌ای که هر که خیانت ورزد، پشتش از حساب بلرزد؟

راستی موجبِ رضایِ خداست
کس ندیدم که گم شد از رهِ راست

و حکما گویند: چهار کس از چهار کس به‌جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غَمّْاز و روسْبی از محتسب، و آنرا که حساب پاک است از محاسِب چه باک است؟

مکن فراخ‌رَوی در عمل، اگر خواهی
که وقتِ رفعِ تو، باشد مجالِ دشمن تنگ
تو پاک باش و مدار از کس، ای برادر، باک
زنند جامهٔ ناپاک گازُران بر سنگ

گفتم: حکایت آن روباه مناسبِ حال توست که دیدندش گریزان و بی‌خویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش: چه آفت است که موجبِ مَخافَت است؟ گفتا: شنیده‌ام که شتر را به سُخْره می‌گیرند.

گفت: ای سَفیه! شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت: خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم، که را غمِ تخلیصِ من دارد تا تفتیشِ حالِ من کند؟ و تا تِریاق از عِراق آورده شود مارگزیده مرده بُوَد. تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت، امّا مُتِعَنِّتان در کمین‌اند و مدّعیان گوشه‌نشین. اگر آنچه حُسنِ سیرتِ توست به خلافِ آن تقریر کنند و در معرِض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجالِ مقالت باشد؟ پس مصلحت آن بینم که مُلکِ قَناعت را حراست کنی و ترکِ ریاست گویی.

به دریا در، منافع بی‌شمار است
و گر خواهی سلامت، بر کنار است

رفیق این سخن بشنید و بهم بر آمد و روی از حکایتِ من در هم کشید و سخن‌هایِ رنجش‌آمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت؟ قول حکما درست آمد که گفته‌اند: دوستان به زندان به کار آیند که بر سفرهٔ همه دشمنان دوست نمایند.

دوست مشمار، آن که در نعمت زند
لافِ یاریّ و برادرخواندگی
دوست آن دانم که گیرد دستِ دوست
در پریشان‌حالی و درماندگی

دیدم که متغیّر می‌شود و نصیحت به غرض می‌شنود، به‌نزدیکِ صاحب‌دیوان رفتم به سابقهٔ معرفتی که در میانِ ما بود و صورتِ حالش بیان کردم و اهلیّت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. چندی بر این بر آمد لطفِ طبعش را بدیدند و حسنِ تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن درگذشت و به مرتبتی والاتر از آن مُتَمَکِّن شد. همچنین نَجْمِ سعادتش در ترقّی بود تا به اوجِ ارادت برسید و مقرّبِ حضرتْ و مشارٌاِلیْه و معتمَدٌ عَلَیْه گشت، بر سلامتِ حالش شادمانی کردم و گفتم:

ز کارِ بسته میندیش و دلْ شکسته مدار
که آبِ چشمهٔ حیوان درونِ تاریکی است
اَلا لایَجْأّرَنَّ اَخُو الْبَلیَّةِ
فَلِلرَّحْمٰنِ اَلْطافٌ خَفِیَّةٌ
منشین ترش از گردشِ ایّام که صبر
تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد

در آن قُربت مرا با طایفه‌ای یاران اتّفاقِ سفر افتاد. چون از زیارتِ مکّه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد، ظاهرِ حالش را دیدم پریشان و در هیأتِ درویشان. گفتم: چه حالت است؟ گفت: آن چنانکه تو گفتی طایفه‌ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و مَلِک، دامَ مُلْکُهُ، در کشفِ حقیقتِ آن استقصا نفرمود و یارانِ قدیم و دوستانِ حَمیم از کلمهٔ حق خاموش شدند و صحبتِ دیرین فراموش کردند.

نه بینی که پیشِ خداوندِ جاه
نیایش‌کنان دست بر بر نهند؟
اگر روزگارش در آرد ز پای
همه عالمش پای بر سر نهند

فی‌الجمله به انواعِ عقوبت گرفتار بودم تا در این هفته که مژدهٔ سلامتِ حُجّاج برسید، از بندِ گرانم خلاص کرد و مِلْکِ موروثم خاص. گفتم: آن نوبت اشارتِ من قبولت نیامد که گفتم: عملِ پادشاهان چون سفرِ دریاست خطرناک و سودمند، یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.

یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج روزی افکندش مرده بر کنار

مصلحت ندیدم از این بیش ریشِ درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن. بدین کلمه اختصار کردیم:

ندانستی که بینی بند بر پای
چو در گوشت نیامد پند مردم؟
دگر ره چون نداری طاقتِ نیش
مکن انگشت در سوراخ گژدم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی از رفیقان شکایتِ روزگارِ نامساعد به نزد من آورد که کفافِ اندک دارم و عیالِ بسیار و طاقتِ بار فاقه نمی‌آرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هرآن‌صورت که زندگانی کرده شود، کسی را بر نیک و بدِ من اطّلاع نباشد.
هوش مصنوعی: یکی از دوستانم نزد من آمد و از شرایط سخت زندگی‌اش شکایت کرد. او گفت که درآمد کمی دارد اما خانواده‌اش زیاد است و نمی‌تواند از عهده هزینه‌ها برآید. بارها به این فکر افتاد که به جایی دیگر برود تا کسی از وضعیت خوب یا بد او خبر نداشته باشد.
بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست
بس جان به لب آمد که بر او کس نگریست
بسا کسا که گرسنه سر به بالین نهاد و کسی ندانست که وی کیست، چه بسیار جانها که به لب رسید و کس در سوک آنها دانهٔ اشکی نیفشاند.
باز از شَماتتِ اعدا بر اندیشم که به طعنه در قفایِ من بخندند و سعیِ مرا در حقِ عیال بر عدمِ مروّت حمل کنند و گویند:
هوش مصنوعی: دوباره به فکر نیش و کنایه دشمنانم می‌افتم که در غیاب من به تمسخر می‌خندند و تلاش‌هایم برای خانواده‌ام را بی‌رحمانه منتقدانه می‌دانند و می‌گویند:
مبین آن بی‌حَمیّت را که هرگز
نخواهد دید رویِ نیکبختی
هوش مصنوعی: هرگز کسی که بی‌احساس و بی‌انگیزه است، نخواهد توانست چهره خوشبختی را ببیند.
که آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی
هوش مصنوعی: کسی که زندگی آسان را انتخاب می‌کند، باید خانواده‌اش را به سختی‌های زندگی بسپارد.
و در علم محاسبت چنان که معلوم است چیزی دانم و گر به جاهِ شما جهتی معین شود که موجبِ جمعیّتِ خاطر باشد، بقیّتِ عمر از عهدهٔ شکرِ آن نعمت برون آمدن نتوانم. گفتم: عمل پادشاه، ای برادر، دو طرف دارد امید و بیم یعنی امیدِ نان و بیمِ جان و خلافِ رایِ خردمندان باشد، بدان امید متعّرضِ این بیم شدن.
هوش مصنوعی: در علم محاسبه، آنچه می‌دانم این است که اگر شما به من نعمت خاصی هدیه دهید که باعث جمع شدن افکار و توجه من شود، من دیگر نتوانم تمام عمر به شکرانهٔ آن نعمت بپردازم. گفتم: عملکرد پادشاه، ای برادر، دو جنبه دارد: امید به نان و ترس از جان. این مسئله بر خلاف نظر خردمندان است، چرا که به امید نعمت، ریسک جان را به جان می‌خرند.
کس نیاید به خانهٔ درویش
که خراجِ زمین و باغ بده
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به خانه درویش نمی‌آید، چرا که او مالیاتی بابت زمین و باغ نمی‌پردازد.
یا به تشویش و غصّه راضی باش
یا جگربند پیش زاغ بنه
هوش مصنوعی: یا باید با نگرانی و غم به زندگی ادامه دهی، یا اینکه خودت را در معرض خطر قرار بده و با وضعیت سخت‌تری مواجه شو.
گفت: این مناسبِ حالِ من نگفتی و جوابِ سؤال من نیاوردی. نشنیده‌ای که هر که خیانت ورزد، پشتش از حساب بلرزد؟
هوش مصنوعی: او گفت: تو حال مرا درک نکردی و به سؤال من پاسخ ندادید. آیا نشنیده‌ای که هر کس خیانت کند، همیشه از عواقب اعمالش می‌ترسد؟
راستی موجبِ رضایِ خداست
کس ندیدم که گم شد از رهِ راست
هوش مصنوعی: راستگویی انسان را به رضایت خداوند می‌رساند و من هیچ‌کس را ندیده‌ام که در مسیر درست زندگی، گم شده باشد.
و حکما گویند: چهار کس از چهار کس به‌جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غَمّْاز و روسْبی از محتسب، و آنرا که حساب پاک است از محاسِب چه باک است؟
هوش مصنوعی: حکما می‌گویند: چهار گروه از چهار نفر می‌ترسند؛ حرام‌زاده از سلطان، دزد از نگهبان، فاسق از غیبت‌کننده و روسپی از متولی. اما کسی که در کارهایش بی‌عیب و پاک‌دل است، از کسی که حساب او را رسیدگی می‌کند، هیچ ترسی ندارد.
مکن فراخ‌رَوی در عمل، اگر خواهی
که وقتِ رفعِ تو، باشد مجالِ دشمن تنگ
اگر خواهی که هنگام تظلّم و دادخواهی از تو در درگاهِ شاه، دشمن فرصت نیابد و بر تو نتازد، در کار دیوانی(امور دولتی) تندروی مکن و پا از حدِّ مقرّر فراتر منه.
تو پاک باش و مدار از کس، ای برادر، باک
زنند جامهٔ ناپاک گازُران بر سنگ
هوش مصنوعی: ای برادر، تو باید پاک و بی‌آلایش باشی و از دیگران نترسی. نگران این نباش که افرادی که ناپاک‌اند، بر روی سنگ‌هایی که تو روی آن‌ها می‌نشینی، لباس ناپاک خود را بگذارند.
گفتم: حکایت آن روباه مناسبِ حال توست که دیدندش گریزان و بی‌خویشتن، افتان و خیزان. کسی گفتش: چه آفت است که موجبِ مَخافَت است؟ گفتا: شنیده‌ام که شتر را به سُخْره می‌گیرند.
هوش مصنوعی: گفتم: حکایت آن روباه به حال تو خیلی شبیه است که او را دیدند که ترسیده و بی‌خود در حال فرار است. یکی از دیگران از او پرسید: چه چیزی تو را این‌گونه می‌ترساند؟ او پاسخ داد: من شنیده‌ام که شتر را به وسیله دلیلی خاص به دام می‌گیرند.
گفت: ای سَفیه! شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت؟ گفت: خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم، که را غمِ تخلیصِ من دارد تا تفتیشِ حالِ من کند؟ و تا تِریاق از عِراق آورده شود مارگزیده مرده بُوَد. تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت، امّا مُتِعَنِّتان در کمین‌اند و مدّعیان گوشه‌نشین. اگر آنچه حُسنِ سیرتِ توست به خلافِ آن تقریر کنند و در معرِض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجالِ مقالت باشد؟ پس مصلحت آن بینم که مُلکِ قَناعت را حراست کنی و ترکِ ریاست گویی.
هوش مصنوعی: گفت: ای نادان! بین تو و شتر چه نسبتی وجود دارد و چه وجه مشترکی دارید؟ پاسخ داد: ساکت باش، زیرا اگر حسودان به نیت بد بگویند که من شتری هستم، چه کسی به فکر نجات من خواهد بود تا حال مرا بررسی کند؟ و اگر دارویی از عراق برای کسی که ماری او را گزیده آورده شود، او مرده است. تو نیز از نظر فضیلت، دیانت، تقوا و امانت در وضعیت خوبی هستی، اما بدخواهان در کمین‌اند و کسانی که ادعا دارند، به گوشه‌نشینی پرداخته‌اند. اگر آنچه که زیبایی سیرت توست به گونه‌ای دیگر تعبیر شود و در مواجهه با پادشاه قرار بگیری، آیا در آن شرایط فرصت برای صحبت کردن خواهد بود؟ بنابراین بهتر است که خود را از مقام ریاست دور کنی و به قناعت بپردازی.
به دریا در، منافع بی‌شمار است
و گر خواهی سلامت، بر کنار است
در کار دریا (بازرگانی، صید و ...) سود بسیار زیاد است ولی اگر ایمنی و دوری از گزند می‌جویی در ساحل بجوی.
رفیق این سخن بشنید و بهم بر آمد و روی از حکایتِ من در هم کشید و سخن‌هایِ رنجش‌آمیز گفتن گرفت کاین چه عقل و کفایت است و فهم و درایت؟ قول حکما درست آمد که گفته‌اند: دوستان به زندان به کار آیند که بر سفرهٔ همه دشمنان دوست نمایند.
هوش مصنوعی: رفیق این حرف‌ها را شنید و از من روی گرداند و با کلمات رنج‌آور شروع به صحبت کرد که این عقل و فهم چه معنی دارد؟ سخن حکما به درستی بیان شده که گفته‌اند: دوستان در زمان سختی و زندان به کار می‌آیند، زیرا آنها در کنار سفرهٔ دشمنان نیز به دوستی خود ادامه می‌دهند.
دوست مشمار، آن که در نعمت زند
لافِ یاریّ و برادرخواندگی
هوش مصنوعی: دوستی را به حساب نیاور که فقط در روزهای خوب و خوشی، از دوستی و برادری صحبت کند.
دوست آن دانم که گیرد دستِ دوست
در پریشان‌حالی و درماندگی
هوش مصنوعی: دوستی را دوست می‌دانم که در زمان سختی و مشکلات، دستِ دوستش را بگیرد و در کنار او باشد.
دیدم که متغیّر می‌شود و نصیحت به غرض می‌شنود، به‌نزدیکِ صاحب‌دیوان رفتم به سابقهٔ معرفتی که در میانِ ما بود و صورتِ حالش بیان کردم و اهلیّت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. چندی بر این بر آمد لطفِ طبعش را بدیدند و حسنِ تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن درگذشت و به مرتبتی والاتر از آن مُتَمَکِّن شد. همچنین نَجْمِ سعادتش در ترقّی بود تا به اوجِ ارادت برسید و مقرّبِ حضرتْ و مشارٌاِلیْه و معتمَدٌ عَلَیْه گشت، بر سلامتِ حالش شادمانی کردم و گفتم:
هوش مصنوعی: متوجه شدم که او دچار تغییر شده و نصایح را با نیت خاصی می‌پذیرد. به نزد کسی که در مقام اداره کارها بود رفتم و بر اساس آشنایی قبلی که داشتیم، وضعیت او را شرح دادم و از شایستگی و استحقاقش سخن گفتم تا او را برای یک وظیفه کوتاه منصوب کنند. مدتی گذشت و مردم از لطف طبیعت و تدبیر او خرسند شدند و کار او مورد توجه قرار گرفت و بالاتر از آنچه که بود، ترقی کرد. همچنین ستاره سعادت او در حال پیشرفت بود تا به اوج احترام رسید و در نزد مقام‌های بالا مورد احترام و اعتماد قرار گرفت. بابت سلامتی و وضعیت خوبش شاد بودم و احساس خوشحالی می‌کردم.
ز کارِ بسته میندیش و دلْ شکسته مدار
که آبِ چشمهٔ حیوان درونِ تاریکی است
هوش مصنوعی: به مشکلات و کارهای دشوار فکر نکن و دل‌خور نباش؛ زیرا حقیقت و زندگی در عمق تاریکی‌ها پنهان است.
اَلا لایَجْأّرَنَّ اَخُو الْبَلیَّةِ
فَلِلرَّحْمٰنِ اَلْطافٌ خَفِیَّةٌ
هان تا بلا زده فریاد و زاری نکند که خدای را با بنده لطف‌های نهانی است.
منشین ترش از گردشِ ایّام که صبر
تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد
از گردش روزگار غمگین مباش و روی در هم مکش که صبر و شکیبایی اگرچه تلخ و ناگوار است ولی از پیِ آن میوهٔ شیرین کامیابی بدست می‌آید.
در آن قُربت مرا با طایفه‌ای یاران اتّفاقِ سفر افتاد. چون از زیارتِ مکّه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد، ظاهرِ حالش را دیدم پریشان و در هیأتِ درویشان. گفتم: چه حالت است؟ گفت: آن چنانکه تو گفتی طایفه‌ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و مَلِک، دامَ مُلْکُهُ، در کشفِ حقیقتِ آن استقصا نفرمود و یارانِ قدیم و دوستانِ حَمیم از کلمهٔ حق خاموش شدند و صحبتِ دیرین فراموش کردند.
هوش مصنوعی: در نزدیکی من، گروهی از دوستان هنگام سفر جمع شدند. وقتی از زیارت مکه برگشتم، در میانه راه به من خوشامد گفتند. وقتی او را دیدم، حالش بسیار آشفته و مانند درویشان بود. از او پرسیدم چه بر او گذشته است. او گفت: همانطور که تو گفته بودی، گروهی به من حسد بردند و مرا به خیانت متهم کردند. پادشاه نیز در بررسی حقیقت قصور کرده و دوستان و یاران قدیمی من به خاطر کلمه حق سکوت کردند و از صحبت‌های گذشته خود غافل شدند.
نه بینی که پیشِ خداوندِ جاه
نیایش‌کنان دست بر بر نهند؟
آیا ندیده‌ای که مردم در برابر صاحب جاه و بزرگی آفرین‌گویان و دعاکنان دست ادب بر سینه می‌نهند؟
اگر روزگارش در آرد ز پای
همه عالمش پای بر سر نهند
اگر با دگرگون شدن روزگار، از پای بیفتد، سرش لگدکوب همهٔ مردمان می‌شود.
فی‌الجمله به انواعِ عقوبت گرفتار بودم تا در این هفته که مژدهٔ سلامتِ حُجّاج برسید، از بندِ گرانم خلاص کرد و مِلْکِ موروثم خاص. گفتم: آن نوبت اشارتِ من قبولت نیامد که گفتم: عملِ پادشاهان چون سفرِ دریاست خطرناک و سودمند، یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.
معنی تا در این هفته....: شاه به مژدهٔ تندرست باز آمدنِ حاجیان، از بند و زنجیر آزادم کرد و مِلکِ میراثی مرا مصادره فرمود و به خود اختصاص داد.
یا زر به هر دو دست کند خواجه در کنار
یا موج روزی افکندش مرده بر کنار
یا تاجر آسوده و خوش با هر دو دست بغل و دامنش را پر از زر کند، یا گرفتار طوفان شود و موج کالبد بیجان وی را بر ساحل اندازد.
مصلحت ندیدم از این بیش ریشِ درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن. بدین کلمه اختصار کردیم:
هوش مصنوعی: بهتر دیدم که بیشتر از این به درونش نپردازم و آن را مورد انتقاد قرار ندهم. به همین دلیل به این کلمات بسنده کردیم:
ندانستی که بینی بند بر پای
چو در گوشت نیامد پند مردم؟
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که چگونه زنجیری بر پای توست، چون نصیحت دیگران به گوشت نمی‌رسد.
دگر ره چون نداری طاقتِ نیش
مکن انگشت در سوراخ گژدم
هوش مصنوعی: اگر تحمل آزار را نداری، بهتر است که خود را در معرض خطر نگذاری و به کارهای خطرناک نپردازی.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۱۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۶ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۱۶ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۱۶ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۱۶ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1391/06/31 00:08
ناشناس

در عبارت:
سخن‌های رنجش آمیز گفتن گرفت یکی چه عقل و کفایت است
باید "یکی" تبدیل به "که این" بشه

1392/12/15 02:03
بابک

«جگر بند پیش زاغ نهادن» به چه معناست و کنایه از چیست؟

1393/09/07 00:12
امین

با سلام
من پیشنهاد میکنم اگه فایل صوتی از این حکایات یا اشعار وجود دارد اونم بذارید البته اگه امکانش باشه
مثلا مناسب ترین فایل برای این حکایت این فایل است
پیوند به وبگاه بیرونی

1394/06/20 10:09
محمود حجاری

توضیح در خصوص «جگر بند پیش زاغ نهادن» :
"بند" مضاف است و "جگر" مضاف الیه که با حذف کسره بعد از "بند" جای آنها عوض شده است . به عبارت دیگر در اصل
" بندِ جگر" بوده است که چیزی معادل "بندِ ناف" است .
منظور از «جگر بند پیش زاغ نهادن» این است که اگر جرات و جسارت داری " بندِ جگر " خود را (که منظور همان جگر است) در مقابل زاغ قرار بده . چگر هم که لقمه ی چرب و نرمی برای زاغ محسوب می شود ؛ لذا این عمل واقعا جسارت آمیز خواهد بود .

1395/03/17 15:06
مهرزاد ابراهیمیان

در متن نوشته شده مجال مقالت باشد ,که البته فکر میکنم اینطور صحیح باشد:مجال مقالت نباشد.

1395/04/02 16:07
۷

و حکما گویند چار کس از چار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و
آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است.
دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

1395/04/02 17:07
۷

خسرو یکم (زایش 501، مرگ 579 میلادی) فرزند قباد یکم معروف به خسرو انوشیروان (کسری نوشیروان، انوشه روان) دادگر، بیست و دومین شاهنشاه ساسانی، از سال 531 تا سال 579 میلادی بود. واژه "کسری/ کسرا" که عربی‌شده "خسرو" است و عرب‌ها آن را به طور کلی برای شاهان ایران به کار می‌بردند، پس از اشغال ایران به‌وسیله‌ی مسلمانان، در خود ایران برای نام بردن از شاهانی که نام خسرو داشتند، ازجمله خسرو انوشیروان، به کار رفت.
آنچه از وقایع بر میاید، این است که انوشیروان نسبت به مذهب مسیحیت، نظر سیاسی داشته، یعنی اساساً بر ضد این مذهب نبوده، ولیکن چون عیسوی‌ها را آلت دست رومی‌ها می‌دانسته، نسبت به آنها ظنین و مراقب بوده‌است.
انوشیروان نسبت به مسیحیانی که از روم رانده شده و به دربار او پناه آورده بودند، مساعدت و محبت کرد و هفت تن از فیلسوفان اسکندریه را در دربار خود پذیرفت و با آنها مهربانی نمود. نسطوریها که از نظر عیسوی‌ها در آن زمان فرقهٔ ضاله محسوب و تعقیب می‌شدند و به دربار ایران پناه آورده بودند، مورد توجه انوشیروان واقع شدند، به طوریکه کلیساهای آنها در تاریخ مذهب عیسوی، کلیساهای ایرانی نامیده شدند.
نسطوریها از این وضع استفاده کردند و در انتشار مذهب عیسویت جدیت حیرت‌انگیزی بروز دادند. در زمان انوشیروان در هرات و سمرقند کلیساهای آنها دایر بود و در زمان‌های بعد مبلغین آنها تا چین و هند هم رفتند.
پیوند به وبگاه بیرونی

1396/05/30 15:07
سجاد ناطق

«به نزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند ......» بارقه هایی از پارتی بازی در دوره سعدی

1396/12/12 10:03
مجید محمدپور

مشار الیه: مورد مشورت .
معتمد علیه : مورد اعتماد .
اَلا لا یجأرَنَّ . . . : هان تا گرفتار بلا فریاد و زاری نکند چون خداوند مهربان را لطف های نهان است .

1396/12/12 10:03
مجید محمدپور

فاقه : نیازمندی ، تنگدستی .
جگربند : مجموعه جگر و شُش و دل .
جگربند پیش زاغ نهادن کنایه از تحمل هر رنج و خطری را به جان خریدن .
فاسق : زناکار ، نزدیکی مرد و زن بطور نا مشروع .
غمّاز : سخن چین .
روسپی : زن بدکاره .
گازُر : جامه شوی .
مخافت : ترس ، خوف .
متعنّت : خرده گرفتن ، عیب جستن .

1397/09/17 22:12
الهام

چرا این متن و دیگر متن‌ها علائم سجاوندی مثل نقطه و ویرگول ندارند؟ متاسفانه در شبکه‌های اجتماعی هم این مساله کاملا فراگیر است اما اینجا دیگر نباید چنین باشد.

1398/03/08 22:06
احمد

سلام دوستان
از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص یعنی چی ؟
دو مفهوم تو منابع مختلف دیدم :
1- ملک موروثی مرا مصادره کرد. 2- ملک موروثی مرا مخصوص خودم کرد
حالا نظر شما چیه ؟

1398/08/12 19:11
آرش

با سلام خدمت حضرات اساتید گرامی
سوال : به در یا در منافع بی شمار است
" در " : این کلمه دُر خوانده می شود یا دَر ؟
با تشکر فراوان

1398/09/30 23:11
آرش

آرش نوشته:
با سلام خدمت حضرات اساتید گرامی
سوال : به دریا " در " منافع بی شمار است
” در ” : این کلمه دُر خوانده می شود یا دَر ؟
با تشکر فراوان

1399/04/21 16:06
محمدرضا محمدرضا

بابا مگه یارو بدبخت فلک زده نبوده پس ملک موروثیش رو از کجاش درآورده؟؟

1399/10/19 16:01
امیر

سلام آرش گرامی. می توان گفت دَر درسته زیرا سعدی می فرماید: با اینکه در این جهان منافع زیاد است و می توان از تعلقات دنیوی و به واسطه ی اندوخت زر خود را به اوج ارزش مادی رساند، لکن باید از این شرایط به کنار امد(ساحل) و ملک قناعت که ایمن ترین جایگاه است لنگر انداخت. احتمالا برای واژه ی دریا دو حرف اضافه به کار رفته.

1400/07/28 15:09
پری

جگربند: مجموع جگر و دل و شش . جگر بند پیش زاغ نهادن: بکنایه محنت و رنج جانفرسا اختیار کردن

1400/07/28 18:09
پری

بدریا در : بدریا ، ((در)) حرف اضافه ی تاکیدی است که معنی حرف اضافه ی ((به)) را که پیش از دریا آمده تاکید میکند

1400/07/28 18:09
پری

آنچه به کوشش شخص هم به دست اومده باشه موروث هست 

1400/07/18 18:10
ملیکا رضایی

نتوانستم جز از برای دوستی دست بر حاشیه نبرم؛ 

سالهای بسیاری با چندی دوست بودم و آنگاه که غم ها بر به راستی چیرگی نمود و طعم دردناک خستگی بر لبانم تشنگی افزود ، دوری از دوستان بر من چیره شد.

آن زمان دانستم که هیچ دوستی دوامی ندارد ... 

تنهایی در من خیمه کرده بود ...

به راستی انسان جز در تنهایی دوست را تشخیص ندهد ... 

ولی هیچ گاه نتوانی یافتن دوست حقیقی ... اگر هم یافتی تنها همو دوست تو خواهد ماند .

نظر من از دوست چندی ست تغییر یافته ...

سالهای بسیاری آدم در تنهایی به سر میبرد و غافل از آنکه شاید همین لحظه بعدی حقیقت به سر آید ...تشخیص حقیقت در گذر زمان سخت است ، حال آنکه اگر در این گذران عمر و ثانیه ها سختی ها به در خانه ات بنشیند ...

عمری در هوای دوست دم به دم نفس میکشم 

غافل از آنکه حیات من نه در دم زدن بل تنها به دلیل بودن اوست که ادامه میابد ...

 

در این عرصه اگر خوب نگاه کنیم دوستی ها راست نیست ...

همگان شبیه هم هستند و این همگان تنها به یک دلیل آن هم پیروی از جمعیت است که شبیه هم اند .

اگر دنیای آدمی در تشابه و یکسانی یکدیگر فرو رود بی گمان عشق و دوست داشتن از هم تمایز داده نخواهد گشت ... 

بیگمان عشق یک رنگ دارد ولی یار یک رنگ نیست..

 

تازمانی که آدمی خود واقعی خود نباشد چه انتظار که رنگ عشق با رنگ دوست داشتن ، رنگ دشمن با رنگ دوست جدا باشد ...

باید به رنگ خویشتن گشت تا رنگ آینه و آب را نگریست ...

1401/02/25 14:04
Nazanin

با درود ،

تا جاییکه به خاطر دارم ، همواره میگفتند :

دوست " آن باشد" که گیرد دست دوست ! 

در پریشان حالی و درماندگی 

این بیت به همین شکل ، در نامه بهادر خان ، آخرین امپراتور گورکانی در هند ، خطاب به دوستش نوشته شده و تصویر آن در ویکیپدیای پارسی  در مقاله مربوط به بهادر خان، موجود است. 

1402/09/27 14:11
فرهود

در تمام اشعار کهن ایرانی  تلفظ گرسنه، گُرْسِنِه یا گُرْسَنِه درست است. در خوانش شعرها، تلفظ امروزی آن‌ یعنی در سیلاب اول «گُرُس» کاملا غلط است. این تلفظ غلط ظاهرا در دوره قاجار و پایتختی تهران همه‌گیر شده است.

و زآن پس بیامد سوی میمنه

چو شیر ژیان کاو شود گرسنه

فردوسی

1403/03/30 08:05
Arash

با درود به سروران گرامی

به گمانم بیت دوم را نباید سوالی خواند

مبین آن بی حمیت را که هرگز

نخواهد دید روی نیک‌بختی

که آسانی گزیند خویشتن را

زن و فرزند بگذارد به سختی

"که"  در اینجا پرسشی و به به معنای چه کسی نیست،  "که"  موصولی هست و ادامه ی بیت پیشین، 

میگوید آن بی حمیتی که برای خودش آسانی را انتخاب کرده و  زن و فرزند را در سختی رها می کند.