گنجور

حکایت شمارهٔ ۱۵

یکی از وزرا معزول شد و به حلقهٔ درویشان درآمد. اثر برکتِ صحبتِ ایشان در او سرایت کرد و جمعیّتِ خاطرش دست داد. مَلِک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود. قبولش نیامد و گفت: معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی.

آنان که به کنجِ عافیت بنشستند
دندانِ سگ و دهانِ مردم بستند
کاغذ بدَریدند و قلم بشکستند
وز دستِ زبانِ حرف‌گیران رستند

ملک گفتا: هر آینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیرِ مملکت را بشاید. گفت: ای ملک نشانِ خردمند کافی جز آن نیست که به چنین کارها تن ندهد.

همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد

سیه‌گوش را گفتند: تو را ملازمتِ صحبتِ شیر به چه وجه اختیار افتاد؟ گفت: تا فضلهٔ صیدش می‌خورم و ز شرِّ دشمنان در پناهِ صولتِ او زندگانی می‌کنم. گفتندش: اکنون که به ظلِّ حمایتش در آمدی و به شکرِ نعمتش اعتراف کردی، چرا نزدیک‌تر نیایی تا به حلقهٔ خاصانت در آرد و از بندگانِ مخلصت شمارد؟ گفت: همچنان از بَطْشِ او ایمن نیستم.

اگر صد سال گَبْر آتش فروزد
اگر یک دم در او افتد بسوزد

افتد که ندیم حضرتِ سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفته‌اند: از تلوّنِ طبعِ پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده‌اند که ظرافتِ بسیار کردن هنرِ ندیمان است و عیبِ حکیمان.

تو بر سرِ قدرِ خویشتن باش و وقار
بازیّ و ظرافت به ندیمان بگذار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌نبشته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی از وزرا معزول شد و به حلقهٔ درویشان درآمد. اثر برکتِ صحبتِ ایشان در او سرایت کرد و جمعیّتِ خاطرش دست داد. مَلِک بار دیگر بر او دل خوش کرد و عمل فرمود. قبولش نیامد و گفت: معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی.
یکی از وزیران برکنار شد و به جمع درویشان پیوست. تأثیر هم‌نشینی با آن‌ها در او اثر کرد و احساس آرامش در او به‌وجود آمد. پادشاه بار دیگر با او خوشدل گردید و به او پیشنهاد کاری دیوانی داد. اما وزیرِ سابق قبول نکرد و گفت: «برای خردمندان، برکنار شدن بهتر از مشغول و بر کار بودن است.»
آنان که به کنجِ عافیت بنشستند
دندانِ سگ و دهانِ مردم بستند
کسانی که گوشهٔ سلامت را برگزیدند، از آزار سگان و سگ‌صفتان رَستند و دهان بدگویان را بستند.
کاغذ بدَریدند و قلم بشکستند
وز دستِ زبانِ حرف‌گیران رستند
کاغذها را پاره کردند، قلم‌ها را شکستند (نوشتن را ترک کردند) و از گزند زبان خرده‌گیران رهایی یافتند.
ملک گفتا: هر آینه ما را خردمندی کافی باید که تدبیرِ مملکت را بشاید. گفت: ای ملک نشانِ خردمند کافی جز آن نیست که به چنین کارها تن ندهد.
پادشاه گفت: «بی‌گمان ما نیاز به یک فرد خردمندِ باکفایت داریم که شایستهٔ ادارهٔ امور مملکت باشد.» وزیرِ سابق گفت: «ای پادشاه، نشانهٔ فرد خردمند همین است که هرگز به چنین کارهایی تن نمی‌دهد.»
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد
پرندهٔ همای برای آن از همهٔ پرندگان والامقام‌تر است که استخوان می‌خورد ولی به هیچ جانور دیگری آسیبی نمی‌رساند.
سیه‌گوش را گفتند: تو را ملازمتِ صحبتِ شیر به چه وجه اختیار افتاد؟ گفت: تا فضلهٔ صیدش می‌خورم و ز شرِّ دشمنان در پناهِ صولتِ او زندگانی می‌کنم. گفتندش: اکنون که به ظلِّ حمایتش در آمدی و به شکرِ نعمتش اعتراف کردی، چرا نزدیک‌تر نیایی تا به حلقهٔ خاصانت در آرد و از بندگانِ مخلصت شمارد؟ گفت: همچنان از بَطْشِ او ایمن نیستم.
به سیاه‌گوش (سیاه‌گوش در افسانه‌ها جانوری است که پیشاپیش شیر فریادکنان می‌رفته و جانوران دیگر را از آمدن او خبردار می‌کرده) گفتند: «برای چه هم‌نشینی پیوسته با شیر را برگزیده‌ای؟» سیاه‌گوش پاسخ داد: «برای اینکه من از فضلهٔ او (و یا باقیماندهٔ غذای او) تغذیه می‌کنم و از گزند دشمنان در پناهِ قدرت او زندگی می‌کنم.» آن‌ها به او گفتند: «اکنون که در سایهٔ حمایت او قرار گرفته‌ای و به نعمت او اعتراف کرده‌ای، چرا نزدیک‌تر نمی‌آیی تا تو را در جمع یاران خاصش او قرار دهد و از خدمتگزاران صمیمی‌اش به شمار بیاورد؟» او جواب داد: «هنوز هم از حمله کردن او به خودم احساس امنیت نمی‌کنم.»
اگر صد سال گَبْر آتش فروزد
اگر یک دم در او افتد بسوزد
یک فرد آتش‌پرست حتی اگر صد سال هم پرستاری و نگهبانیِ آتش را کرده باشد، اگر یک نفس، یک لحظه در آن آتش بیوفتد، فوراً خواهد سوخت. 
افتد که ندیم حضرتِ سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفته‌اند: از تلوّنِ طبعِ پادشاهان بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آورده‌اند که ظرافتِ بسیار کردن هنرِ ندیمان است و عیبِ حکیمان.
گاهی پیش می‌آید که هم‌نشین پادشاه، مال و سرمایه‌ای به دست بیاورد و گاهی هم ممکن است که سرش را از دست بدهد و حکیمان اینچنین توصیه کرده‌اند: باید از دگرگونیِ رفتار پادشاهان پرهیز و دوری کرد، چرا که ممکن است در یک لحظه از سلامی برنجند و آزرده‌خاطر شوند و در زمانی دیگر از دشنامی خوششان بیاید و به گویندهٔ آن دشنام، لباس و هدیه ببخشند. همچنین گفته‌اند که بذله‌گوییِ زیاد هنرِ هم‌نشینان است و عیبِ دانایان.
تو بر سرِ قدرِ خویشتن باش و وقار
بازیّ و ظرافت به ندیمان بگذار
[ای فرزانه] تو قدر و مقام خود را بشناس، پا فراتر نگذار و سرسنگین باش. شوخی و خوش‌طبعی در پیشگاه شاهان کار تو نیست. آن کار را به هم‌نشینان پادشاه واگذار کن.

خوانش ها

حکایت شمارهٔ ۱۵ به خوانش دکتر مریم صمدی
حکایت شمارهٔ ۱۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
حکایت شمارهٔ ۱۵ به خوانش محمدرضا خسروی
حکایت شمارهٔ ۱۵ به خوانش علی معدلی
حکایت شمارهٔ ۱۵ به خوانش ابوالفضل حسن زاده
حکایت شمارهٔ ۱۵ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1392/04/04 04:07
فرزاد اسماعیل زاده

هر آینه: هر لحظه
معزولی به نزد خردمندان بهتر که مشغولی . منظور وزیر این بوده است که جمعیت خاطر و آسودگی ناشی از درویشی بهتر از دلمشغولی و پریشانی ماشی از دنیاست. (سعدی به عرفان و درویشی نَظَر داشته)

1396/12/04 08:03
مجید محمدپور

لغت‌نامه دهخدا
سیاه گوش . (اِ مرکب ) جانوری است درنده که سلاطین و امرا بدان شکار کنند. (برهان ). نام درنده ای که از سگ خردتر و از گربه کلان تر است . مایل بسیاهی هر دو گوش او سیاه و نوکدار و سریعالحرکت و بغایت جلدرو باشد. (غیاث ). جانوری است که گوشهای آن سیاه است و به شاطرشیر مشهور است که زیادتی صید شیر قسمت اوست و آنرا به ترکی قره قلاغ گویند و جانور مسطور پیشاپیش شیر رود و بانگ دهد تا جانوران دیگر از آمدن شیر آگاه شوند و احتیاط نمایند. (آنندراج ). پروانه . پروانق . عناق الارض . تفه . قره قولاغ . (یادداشت بخط مؤلف ) : سیاه گوش راگفتند ترا ملازمت شیربچه سبب اختیار افتاد، گفت : تا فضله ٔ صیدش میخورم . (گلستان ). رجوع به سیه گوش شود.

1396/12/04 08:03
مجید محمدپور

سیاه‌گوش یا کاراکال(Caracal caracal) یا منگوله‌گوش گربه‌سانی کوچک است که در خاورمیانه و آفریقا زندگی می‌کند.
کاراکال یکی از سنگین‌ترین و سریع‌ترین گربه‌های کوچک است و مطالعات ژنتیکی نشان می‌دهد که گربه طلایی آفریقایی و یوزگربه نزدیک‌ترین خویشاوندان این گربه‌سان‌اند.
پیوند به وبگاه بیرونی

1401/07/02 20:10
بهزاد رستمی

«ظرافت بسیار کردن، هنر ندیمان است و عیب حکیمان».

شوپنهاور گفته‌ای نزدیک به این جمله‌ی جناب سعدی داره:

انسان‌ها از این فکر، که کسی به آن‌ها نیاز دارد، گستاخ و متکبر می‌شوند، از این رو توصیه می‌شود که بگذاریم هرکس، گاهگاه احساس کند که می‌توانیم از او صرف نظر کنیم. در این صورت برای دوستیِ‌مان ارزشی بیشتری قائل خواهند شد.