شمارهٔ ۱۰
بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد
وز سعادت به سرم سرو روان باز آمد
پیر بودم به وصال رخ خوبش همه روز
باز پیرانه سرم بخت جوان باز آمد
دوست باز آمد و دشمن برمید از پیشم
شکر نعمت که به تن جان گران باز آمد
مژدگانی بده ای دوست که محنت بگذشت
نعمت فتح و گشایش به زمان باز آمد
دولت آمد به بر و بخت و سعادت برسید
مشتری از سر شادی به کمان باز آمد
آفتاب کرم و ماه ضیا هم برسید
تاج اقبال و کرامت به عیان باز آمد
سعدیا تاج سعادت دگر از نو برسید
کان نگار شده چون آب روان باز آمد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1394/04/09 19:07
کسرا
چه مستانه سرودی این شعر رو سعدی گلم... کاش.. کاش واقعا اون روز که این شعر رو نوشتی یارت باز اومده باشه و رنگ شادی دنیا رو دیده باشی سعدی خوبم...
1399/09/21 02:11
محسن
مصرع اول بیت دوم:
نوشتید:
پیر بودم به وصال رخ خویش همه روز
به گمانم درست:
پیر بودم به وصال رخ خوبش همه روز
باشد.