گنجور

غزل شمارهٔ ۹۵

آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست
گر کند انعام او در من مسکین نگاه
ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست
گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست
ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست
چون بتواند نشست آن که دلش غایبست
یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست
حیرت عشاق را عیب کند بی بصر
بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست
چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست
گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست
موقف آزادگان بر سر میدان اوست
هوش مصنوعی: کسی که دل من مانند گوی در میدان بازی اوست، در میدان آزادگان در حال نمایش قدرت و شجاعت خود است.
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
هوش مصنوعی: راهی به دروازه دوست وجود ندارد که بتواند جداییم را از او قطع کند، چرا که زنجیر پای من به گیسوی پریشان او بسته است.
چند نصیحت کنند بی‌خبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست
هوش مصنوعی: بعضی از افراد ناآگاه مدام مرا به صبر و تحمل کردن دردهایم تشویق می‌کنند، اما ای حکیم، می‌دانم که صبر خود درمانی برای درد من نیست.
گر کند انعام او در من مسکین نگاه
ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست
هوش مصنوعی: اگر لطف و عنایت او به من بیچاره باشد، پس توجهی نکند و من بی‌چاره به او وابسته‌ام.
گر بزند بی‌گناه عادت بخت منست
ور بنوازد به لطف غایت احسان اوست
هوش مصنوعی: اگر کسی بی‌دلیل به من آسیبی بزند، این نشانه‌ی عادت و سرنوشت من است، و اگر به من محبت کند و مرا نوازش کند، این لطف و رحمت اوست.
میل ندارم به باغ انس نگیرم به سرو
سروی اگر لایقست قد خرامان اوست
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم در باغی باشم و آرامش بگیرم، اگر زیبایی و جذابیت آن سرو بلند ومحبوب را نداشته باشم.
چون بتواند نشست آن که دلش غایبست
یا بتواند گریخت آن که به زندان اوست
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی که دلش در کنار نیست، بتواند در کنار دیگران بنشیند؟ یا آیا کسی که در بند و اسیر است، می‌تواند از آن زندان فرار کند؟
حیرت عشاق را عیب کند بی بصر
بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست
هوش مصنوعی: عشاق را حیرت و شگفتی زیباست، اما کسی که بینا نیست و درک نمی‌کند، از شادی و لذت‌های عشق بهره‌ای نخواهد برد. هر که در عشق حیران نیست، در واقع از خوشی‌ها و لذت‌های آن بی‌خبر است.
چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست
هوش مصنوعی: تو همچون گلی هستی که در چمن زندگی کسی آن را ندیده است، به ویژه اینکه عاشق و پرنده‌ایی چون من به دنبال تو و زیبایی‌هایت هستم.
گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر
حیف بود بلبلی کاین همه دستان اوست
هوش مصنوعی: اگر همه پرندگان با کمان به تیراندازی بپردازند، چه بسا افسوس باشد برای بلبل که این همه استعداد و هنر در او نهفته است.
سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست
هوش مصنوعی: اگر کسی خواهان ملاقات دوست باشد، باید سختی‌های سفر و صبری چون صبر سالک در بیابان را تحمل کند.

خوانش ها

غزل ۹۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۹۵ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۹۵ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۹۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل ۹۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۹۵ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۹۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۹۵ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1398/06/19 23:09
ایمان ع

دروود فراوان بر سعدی شیرین سخن، بسیار زیبا و روح نواز

1399/05/14 22:08
همایون ویسی شیخ رباط

سعدی اگر طالبی راه رو و رنج بر
کعبه دیدار دوست صبر بیابان اوست

1399/08/26 20:10
بهزاد لطفی

من بر اساس یک نسخه قدیمی از کلیات سعدی این بیت رو اصلاح میکنم:
حیرت عشاق را عیب کند بی صبر
بهره ندارد ز عشق هرکه نه حیران اوست

1401/07/14 09:10
فاطمه زندی

آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست مَوقف آزادگان بر سر میدان اوست

معنی بیت اول 

۱ _آن کسی که در دل من همانند گویی گرفتار چوگان او گشته ، کسی است که آزادگان برای گرفتار شدن ، در میدان او صف می کشند .

 [ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند / موقف = جای ایستادن / آزادگان = جوانمردان ،بخشندگان ]

ره به در از کوی دوست نیست که بیرون بَرند سلسلۀ پای جمع زلف پریشان اوست

معنی بیت دوم 

۲ _عاشقان قادر نیستند از کوی دوست بیرون روند ، زیرا گیسوان آشفتۀ او مانند زنجیری به پای آنان پیچیده است . یا جمعیّت خاطر با پریشانی زلف او حاصل می شود . 

[ سلسله = زنجیر / ره به بیرون بردن = کنایه از رها شدن ]

چند نصیحت کنند بی خبرانم به صبر ؟ 

دردِ مرا ای حکیم ، صبر نه درمان اوست

معنی بیت سوم‌

۳ _ تا کی ناصحان مرا به شکیبایی فرا می خوانند ؟ ای طبیب ، درد من چیزی نیست که با شکیبایی درمان پذیرد . 

[ بی خبران = بی خبران از عشق / حکیم = اهل حکمت ، دانشمند و فرزانه ، طبیب ]

گر کند اِنعام او در منِ مسکین نگاه 

 ور نکند حاکم است ، بنده به فرمان اوست

معنی بیت چهارم 

۴ _اگر دوست با احسان خویش بر من درویش نظری بیفکند یا نه ، حکم ، حکم اوست . من گوش به فرمان او ایستاده ام . 

[ انعام = نعمت دادن / مسکین = درمانده و بیچاره ]

گر بزند بی گناه ، عادت بخت من است 

ور بنَوازد به لطف ، غایت احسان اوست

معنی بیت پنجم 

۵ _ اگر دوست ، بی آنکه مرتکب گناهی شوم مرا عقوبت کند ، از بخت بَد من است که به شکنجه شدن عادت دارد . امّا اگر مرا بنوازد و تفقّدی کند ، این نهایت نیکی و بخشش اوست . 

[ نواختن = نعمت دادن و مهربانی کردن / غایت احسان = نهایت نیکی و بخشش ]

میل ندارم به باغ ، اُنس نگیرم به سرو 

 سروی اگر لایق است ، قدّ خرامان اوست

معنی بیت ششم 

۶ _ برای رفتن به باغ و بستان رغبتی ندارم و به هیچ درخت سروی انس نمی گیرم ، زیرا اگر سروی شایسته دل بستن باشد ، فقط سرو خرامان قامت اوست . 

[ اُنس گرفتن = خو و الفت گرفتن / خرامان = خوش رفتار و با ناز ]

چون بتَواند نشست آن که دلش غایب است ؟ 

 یا بتَواند گریخت آن که به زندان اوست

معنی بیت هفتم

۷ _کسی که دلش به نزد معشوق رفته و از وی غایب گشته است ، چگونه می تواند آرام گیرد ؟ یا آن کسی که در زندان عشق محبوب اسیر است ، چگونه می تواند بگریزد ؟

 [ نشستن = آرام و قرار گرفتن / دل غایب بودن = کنایه از دلباخته و عاشق بودن ]

حیرت عشّاق را عیب کند بی بصر 

بهره ندارد ز عیش هر که نه حیران اوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ آنان که بصیرتی ندارند ، به عاشقان خرده می گیرند که چرا متحیّرند ، به راستی کسانی که حیران معشوق نباشند از نشاط زندگی بهره ای نبرده اند . 

[ حیرت = سرگشتگی و سرگردانی / بی بصر = بی بصیرت ، کسی که چشم باطن و دل ندارد / عیش = زندگی خوب و خوش ، شادی ]

چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار 

 خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست

معنی بیت نهم 

۹ _ در باغ روزگاران هرگز گلی چون تو نروییده است ، به ویژه که پرنده ای چون من بلبل نغمه سرای آن گل باشد .

 [ چمن = سبزه و گیاه / مرغ = پرنده ]

گر همه مرغی زنند سخت کمانان به تیر 

حیف بُوَد بلبلی کِاین همه دستان اوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _ اگر تیراندازان سخت کمان و ماهر همۀ پرندگان را با تیر بزنند ، دریغ است که بلبلی چون مرا که این همه سرود و نغمه تعبیه در منقار دارد ، از پای درآورند . 

[ حِیف = در تداول عامه کلمه ای است برای نشان دان تحسّر و تأسف ، دریغا ، افسوس . و به فتح اول ( حَیف ) به معنی ظلم و ستم / دستان = نغمه و آهنگ / سخت کمانان = کنایه از معشوقان بی رحم زیبا ]

سعدی ، اگر طالبی ، راه رَو و رنج بر 

 کعبۀ دیدار دوست ، صبر ، بیابان اوست

معنی بیت یازدهم 

۱۱ _ ای سعدی ، اگر یار را می طلبی ، از حرکت بازنایست و رنج و مشقّت راه را تحمّل کن . زیرا دیدار دوست به کعبه ای می ماند که شکیبایی مانند بیابان و گذرگاه آن است و ناگزیر باید از آن بیابان گذشت تا به دیدار کعبه نائل آمد .

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1402/02/08 11:05
مسعود شماعی زاده

استاد تاج اصفهانی در میانه تصنیفی در مایه افشاری (تصنیف طبیعت با مطلع: در گلستان، از طبیعت...) تنها بیت نهم این غزل را با آوازی در گوشه قرایی میخوانند، گویی که آن بلبل بستان اشاره به آواز بی نظیر خود ایشان است.
چون تو گلی کس ندید در چمن روزگار
خاصه که مرغی چو من بلبل بستان اوست

1403/09/19 03:12
جلال ارغوانی

جمله جهان واله شعر وغزلهای من

سعدی شیرین سخن واله وشیدای اوست