گنجور

غزل شمارهٔ ۹۱

سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
شراب خورده معنی چو در سماع آید
چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست
هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست
حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر
که قطره قطره باران چو با هم آمد جوست
نمی‌رود که کمندش همی‌برد مشتاق
چه جای پند نصیحت‌کنان بیهده‌گوست
چو در میانه خاک اوفتاده‌ای بینی
از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست
چرا و چون نرسد بندگان مخلص را
رواست گر همه بد می‌کنی بکن که نکوست
کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر
کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست
بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست
به آب دیده خونین نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۹۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۹۱ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۹۱ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۹۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل ۹۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۹۱ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۹۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۹۱ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1394/10/05 21:01

به نظر حقیر در بیت چهارم مصرع دوم به جای «چون» باید «چو» باشد تا وزن درست شود.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1395/05/02 20:08
۷

بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست
عقلم چه پندها داد که دل به ناز و کرشمه زیبارویان مده که یکی سنگ و دیگری سبوست که آن را میشکند
هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست
اما به جان دلبرم اگر هزار دشمن بر سرم خراب شوند سعدی تنها و تنها از عشق او سخن گوید
به آب دیده خونین نبشته قصه عشق
نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست
داستان عشق و عاشقی پر است از چشمان خونبار تنها به برگ نخست آن نگاه نکن که این داستانی است پیچیده و درهم تنیده

1395/11/16 16:02
نادر..

و نیز در غزلی دیگر به زیبایی فرموده است:
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که خار دشت محبت، گل است و ریحان است ..

1395/11/16 21:02
مهناز ، س

هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید به جز حکایت دوست
به حرمت دوستی سوگند یاد می کند که جز سخن دوست بر زبان سعدی جاری نیست .

1395/11/16 21:02
مهناز ، س

نظر به صفحه اول مکن که تو بر توست
درین ماناست :
که عشق آسان نمود اوّل ، ولی افتاد مشکل ها

1395/12/19 13:02
محمد قنبری مرداسی

مصرع " چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست " را مطابقت بفرمائید با این مصرع از حافظ " چه جای کِلکِ بریده زبان بیهده گوست " .

1397/05/22 13:08
سپیده

برای پیدا کردن مفاهیم ابیات باید چه کار کرد؟ ممنون میشم راهنمایی کنید

درود سپیده بانو
راه درک کردن مفهوم شعر تنها اینست
که از فکر کردن فرار نکنید ...
در عین حال که فکر کردن سخت ترین کار دنیاست!
و یه فرهنگ لغت هم خیلی کمک می کنه
کلمه ای هم که چند مفهوم داره رو با توجه به کل بیت میشه مفهوم اصلی رو برداشت کرد
چاشنی عشق هم این دست پخت فکر رو مطبوع روح خواهد کرد
پایدار باشید

1398/01/08 07:04
الناز

بیت سوم کاملا غلط خوانده میشه.
به ترک خویش بگوید با ضمه بر روی ت بایستی خوانده بشه و همینطور عربده جو، صفتی هست برای خصم.
معنای بیت این هست که هر کسی که منظور نظر سعدی را ببینه، به یار ترک تبار خودش( علیرغم اشتهار دلبران ترک به زیبایی) خواهد گفت که تو خصمی عربده جو بیش نیستی در مقابل یار سعدی.

1398/01/08 12:04
۷

هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست
کسی که برای دلبر ما تیز کند باید دست از جان بشوید زیرا که دلبری خونریز است.
خصم:دشمن(دلبر ستیزه جو)
به ترک خویش بگوید:خویش را ترک بگوید،دست از جان بشوید.
نمونه:جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت
یا به ترک دل بگو یا چشم با روزن مکن
...

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن
...
بسم از قبول عامی و صلاح نیکنامی
چو به ترک سر بگفتم چه غم از کلاه دارم
...
سهل باشد به ترک جان گفتن
ترک جانان نمی‌توان گفتن
هر چه زان تلخ‌تر بخواهی گفت
شکرین است از آن دهان گفتن
...
دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرد
اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی

1398/01/08 12:04
۷

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بار دیگر مگذر گر که شوی بی پدری

1398/01/08 14:04
الناز

سرکار خانم یا جناب آقای 7
از کجا می فرمایید که منظور از خصم در بیت سوم، همان دلبر هست که منظور نظر سعدیست؟

1398/01/08 22:04
محسن،۲

هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست
می گوید : هرکس به نگار حافظ نظر دارد بداند که باید دست از جان بشوید که حافظ دشمن اوست و انتقام گیراست
عربده جو = حریف طلب ، ستیزه جو

1398/01/08 22:04
محسن،۲

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بر حدر باش که سر می شکند دیوارش
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
بار دیگر مگذر گر گذری بی پدری
یا
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
ما هم از کوچه ی معشوقه ی تو می گذریم

1399/01/15 05:04
۸

ای که از کوچه معشوقه ما می گذری!
بی زحمت این نامه را از لای در بنداز تو!!

1400/09/17 19:12
محمد حسن ارجمندی

تا در بیت 

حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر................که قطره قطره باران چو با هم آمد جوست 

معنی مبادا می‌دهم و فعل تحذیری است. یعنی «مبادا آب چشم فقیر را ناچیز بشماری.»

1400/09/17 19:12
محمد حسن ارجمندی

چو در میانه خاک اوفتاده‌ای بینی.......... از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست 

 

در مصراع دوم این بیت، «است» به قرینه لفظی حذف شده است و در واقع چنین است:

از آن بپرس که چوگان است، از او مپرس که گوست 

1401/06/14 23:09
فاطمه زندی

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

١. پارادوکس:کشته او، زنده ابد است.

معنی :سفر برای پای کسی که دوست را خواستار است، طولانی نیست، زیرا انسانی که

در راه او کشته شود، زنده جاوید است. 

٢.معنی:حقیقت، معرفت /سماع:نغمه و آواز ٧١/٣

کنایه :پوست بر خود دریدن(رنج فراوان بردن) 

معنی :آن کس که شراب حقیقت و معرفت نوشیده باشد، وقتی که به پای کوبی بر خیزد، از شوق، جامه نه، بلکه پوست بر تن خویش خواهد درید. 

٣.منظور:مقصود ومراد/نظر داشتن: توجه داشتن/عربده جو:ستیزه جو. 

جناس اشتقاق :منظور، نظر/مجاز :منظور (معشوق). 

معنی :هر کس به چهره محبوب مورد نظر ما توجهی داشته باشد، باید خویش را فدا

سازد، زیرا او چونان دشمنی ستیزه کار و تندخوست. 

٤.تا: زنهار و آگاه باش/ با هم آمدن: جمعِ شدن. 

جناس لاحق: حقیر، فقیر/ تلمیح: اشاره است به ضرب المثل ((قطره قطره جمع گردد

وانگهی دریا شود)) 

معنی: مبادا به اشک چشم درویش بی توجّه بمانی و آن را به چیزی نشماری، از آن روی

که قطرات اشک او وقتی به هم پیوست جوی می شود. 

 ٥.مشتاق: شیفته و عاشق / که: بلکه.

معنی : مشتاق دوست، خود نمی رود، بلکه کمند عشق او را می برد و دیگر جایی برای

اندرزهای نصیحت کنندگان یاوه سرای باقی نمی ماند. 

٦. چوگان و گوی: ١٧/١.

کنایه: بر خاک افتاده(عاشقِ زار و ناتوان).

معنی : وقتی در میان راه افتاده ای را دیدی، از معشوق که مثل چوگان ضربه زده است 

بپرس که این افتاده کیست، نه از افتاده که همانند گوی ضربه خورده و حیران است. 

٧. چرا و چون: بحث و گفتگو، مناقشه و چگونگی / مخلص: خالص و بی ریا. 

تضاد: بد، نیکو/ جناس اشتقاق : بکن، می کنی. 

معنی : چون و چرا کردن و دلیل خواستن، حق بندگان مخلص نیست، اگر تو یکسره با ما

بد رفتاری کنی نیکوست، همان کن که خواهی. 

٨. سرو سهی: ١٣/١٤ / قدر: ارزش واعتبار / غالیه: ٨٩/٦.

تشبیه تفضیلی : برتری قامت و خاک پای معشوق بر سرو و غالیه / ایهام تبادر: راست

(مرکب از ((را+است)) راست در معنی مستقیم را به ذهن متبادر می کند. 

معنی: کدام سرو راست قامت با بودن راستی قامت تو قدر و منزلتی دارد؟ و کدام غالیه در برابر خاک خوشبوی کوی تو می‌تواند ادّعای خوشبویی کند؟ 

٩.خداوند عقل: صاحب عقل، دانا /غمزه: ناز و عشوه، اشاره به چشم و ابرو/ خوبان: جمعِ

خوب، زیبارویان. 

کنایه: دل دادن(عاشق و شیفته شدن)، سنگ و سبو: (تعبیر از آنکه دو مخالف برابر

یکدیگر قرار گیرند، پایداری و فنا پذیری) / تشبیه مرکّب:دل به غمزه خوبان دادن به سنگ و سبو مانند شده است / تضادّ معنوی: سنگ و سبو. 

معنی : آن که خرد و عقلی داشت، مرا بسیار نصیحت کرد که دل به کرشمه و ناز خوبان دادن، همانند قرار دادن کوزه است در برابر سنگ. (اما دریغا که به نصایح او گوش فرا ندادم!) 

١٠- به دوستی: قسم به دوستی/ دوست:معشوق و محبوب. 

تضاد: دشمن، دوست/ جناس زاید:دوستی، دوست/ ایهام :بر سر ١-افزون و بیشتر ٢-بر

سر و روی. 

معنی : اگر بیش از هزار دشمن بر سر سعدی گرد آیند، به دوستی سوگند که او جز حدیث

دوست چیزی نخواهد گفت. 

١١- تو بر تو: لا به لا، به دنبال هم، فراوان و بسیار. 

تناسب: نوشتن، صفحه. 

معنی: داستان عشق با اشک خونین نوشته شده است. فقط به صفحه ی اوّل و آغاز عاشقی منگر، همه ی آن را مطالعه کن تا دریایی که حکایت عشق لایه به لایه است و زیر هر لایه سوز و گدازی دیگر وجود دارد. 

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1403/04/15 14:07
سامان سامانی

معنای بیت ششم در پیوند و اتحاد با بیت پنجم است. یعنی گوی که اختیاری ندارد و هر جا چوگان او را براند میرود و از او نباید پرسید که حال و روزت چرا چنین است و از چوگان باید پرسید که او میراند. اما چوگان استعاره از زلف معشوق است نه خود معشوق و نکته بیت همین است. جای دیگر سعدی فرموده است:

عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی
زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست