گنجور

غزل شمارهٔ ۹

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را
اول نظر ز دست برفتم عنان عقل
وان را که عقل رفت چه داند صواب را
گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق
بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را
دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را
عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را
قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
هوش مصنوعی: اگر ماه من پوشش خود را از چهره بردارد، حجاب و پرده را از زیبایی خورشید کنار می‌زنم.
گویی دو چشم جادوی عابدفریب او
بر چشم من به سحر ببستند خواب را
چشمان جادویی او که عابد را مدهوش می‌کند، با سحر و جادو راه خواب را بر چشمان من بستند.
اول نظر ز دست برفتم عنان عقل
وان را که عقل رفت چه داند صواب را
در اولین نظر عنان عقل را از دست دادم و آنکسی را که عقل و هوشش رفت دیگر چه می‌داند که کار صواب و نیک چیست؟
گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق
بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را
گمان می‌کردم که اگر به وصال معشوق برسم از شور و آشفتگیِ عشق رها شوم اما کسی که به استسقا مبتلاست هر چقدر هم آب بنوشد بیهوده است و باز تشنه است.
دعوی درست نیست گر از دست نازنین
چون شربت شکر نخوری زهر ناب را
ادعای عشق تو حقیقت ندارد اگر از دست معشوق زهر را مانند یک شربت شیرین ننوشی.
عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
عشق، نشان و نماد آدمیت است و اگر این نشان در تو وجود ندارد، تو در خوردن و خوابیدن با حیوانات شریک هستی و تفاوتی با آنان نداری.
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز
تا پادشه خراج نخواهد خراب را
هوش مصنوعی: آتش را به پا کن و مزارع آزادگان را بسوزان، تا این که پادشاه برای این خرابی‌ها خراج نگیرد.
قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب
من مست از او چنان که نخواهم شراب را
عده‌ای از شراب مست‌ هستند و از چهره‌ی معشوق بی‌نصیبند و من از زیبایی معشوق آنچنان مست هستم که نیازی به شراب برای مست شدن ندارم.
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را
هوش مصنوعی: سعدی به تو نگفته‌ام که در دام عشق گرفتار نشوی، چون تیر نگاه آن کسی مانند افراسیاب به قلبت فرو خواهد رفت.

خوانش ها

غزل ۹ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۹ به خوانش محسن رحمتیان
غزل ۹ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۹ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل ۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۹ به خوانش مصطفی حسینی کومله
غزل شمارهٔ ۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۹ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1391/05/15 01:08
کامبیز

با تشکر از تلاش پر ارج شما
من وقتی با آیپد سعی می کنم با دو بار کلیک معنای واژه ای رو پیدا کنم به هیچ طریقی امکان پذیر نیست.ممنون میشم برای استفاده کامل در تبلت ها هم برنامه ریزی بفرمایید

1393/09/05 09:12
دانیال کاردلی

سلام.با تشکر از سایت فوق العادتون
مصرع دوم بیت اول فعل فروهلد اشتباه تایپی میباشد
اصل فعل طبق لغت نامه دهخدا و معین فرو هلید میباشد.
باتشکر...

1393/09/17 17:12
فرهاد

بیت هشتم به اعتقاد من شاه بیت این غزله که در این روزگار ما مصداقهای زیادی داره

1394/03/09 21:06
شایق

با سلام دربیت 5 می فرماید دعوی عاشقی درست نیست مگر زهر وشربت او در نگاه واقعی تو یکسان باشد ودر هر حال او را شاکر باشی که خدا می فرماید ما شما را ازمایش میکنیم تا معلوم شود کدامتان عمل خوب انجام می دهید با تمام وجود باید او را شکر کرد گویند شخصی نان خشک کفک زده ای را در اب جوی میزد وبا زور لقمه لقمه فرو میداد و با هر لقمه میگفت شکر به او گفتند این نان خشک چه شکری دارد در حواب گفت اگر خدا بفهمد از هزار فحش برایش بدتر است به هر حال شکر زبانی بدرد نمی خورد باید با تمام وجود او را شکر کرد و ازو راصی باشیم که رضایت ما از خدا نشانه رضایت خدا از ماست

1396/08/09 14:11
نادر..

عشق آدمیت است..

1401/06/03 12:09
فاطمه زندی

وزن : مفعولُ فاعلات ُ مفاعیل ُ فاعلن 

بیت اول

گر ماه من برافکند از رُخ نقاب را 

بُرقع فرو هلد به جمال ، آفتاب را

اگر محبوبِ من روی بند از مقابلِ چهره برگیرد و آشکارا نمایان گردد ، خورشید باید بر چهرۀ زیبای خویش روی بند بیاویزد . [ نقاب = روی بندِ زنان / بُرقع = روی بند و نقابِ زنان / جمال = زیبایی ، خوش صورتی / فرو هلیدن = فرو هشتن ، آویختن ]

_ در این بیت ، چهره زیبا و درخشان معشوق به آفتاب و برتری چهرۀ او بر آن ، تشبیه شده است .

 بیت دوم

گویی دو چشمِ جادوی عابد فریبِ او 

بر چشمِ من به سِحر ببستند خواب را

گویی چشمانِ افسونگرِ عابدفریبِ معشوق با سِحر و جادو و دلفریبی ، خواب را بر چشم من حرام کرده اند . [ جادو = افسونگر و جادوگر (لغت نامه) / سِحر = جادو و افسون ]

 بیت سوم

اوّل نظر ز دست برفتم عنانِ عقل 

وآن را که عقل رفت ، چه داند صواب را ؟

در اولین نگاه ، اختیار عقل از دستم رفت و کسی که عقل از کف دهد ، چگونه می تواند مصلحتِ خویش را باز شناسد ؟ [ اول نظر = در اولین نگاه / عِنان = در لغت به معنی افسار و دهنه و لگام است / صواب = راست و درست ، مصلحت ]

بیت چهارم

گفتم مگر به وصل رهایی بُوََد ز عشق

بی حاصل است خوردن مستسقی آب را

می پنداشتم که با رسیدن به معشوق ، قطعاََ از عشق رهایی می یابم . اما نمی دانستم که اگر مبتلا به بیماری استسقا ، آب بنوشد . تشنه تر می شود .یعنی وصالِ یار مرا تشنه تر و شیفته تر کرد . [ مگر = همانا ، به تحقیق ، قید تاکید است / مستسقی = مبتلا به بیماری استسقا ، که آن نام مرضی است که بیمار آبِ بسیار خواهد و هرچه آب می نوشد . عطشش برطرف نمی گردد و سرانجام به سبب کثرت شرب در می گذرد ]

عشق = بزرگترین و محوری ترین سخن عارفان است و آن عبارت است از شوق و دوست داشتن شدید . عرفا ، رازِ آفرینش و سِرِ وجود را در کلمۀ عشق خلاصه می کنند و عشق را مبنای آفرینش و وجود می دانند . باید دانست که عشق ، نتیجۀ ادراک و معرفت و حاصلِ علم است که از تعلّقِ علم و ادراک و معرفت و احاطۀ آن به حُسن و جمال پدید می آید . پس هر چه حُسن ، بیشتر ، عشق هم بیشتر و هر چه ادراک و معرفت و علم قوی تر ، عشق نیرومندتر و شدیدتر ، و عشق همواره متوجۀ کمال و جمال است نه نقص و زشتی . و چون ذاتِ پاکِ خداوندی ، جمالش در حدّ کمال و علمش در حدّ تمام است . عشقش به جمال خویش در حدّ اعلا خواهد بود . عشق دو جانبه است : عاشق ، عاشقِ جمال معشوق است و معشوق ، عاشقِ عشقِ عاشق . عاشق نیاز به ناز معشوق دارد و معشوق نیاز به عشقِ عاشق . بی شک محوری ترین سخنِ سعدی شیراز ، سخن از عشق است . او تمام هستی به وجود آمده را از عشق می داند و اصولاََ کارِ جهان را جز کارِ عشق نمی داند و اصلی ترین سخن او عاشق شدن است . سعدی ، عشق را قدیم و ازلی می شمرد و موقوف به عنایت و لطفِ معشوق ازلی می داند و آن را امانتی دانسته است که خاصِ انسان است .

 بیت پنجم

دعوی درست نیست گر از دستِ نازنین 

چون شربت شکر نخوری زهر ناب را

اگر از دستِ محبوبِ طنّاز و دوست داشتنی ، زهر خالص را همانند شربت شیرین ننوشی ، ادعایت در عشق درست نیست . یعنی جز مدّعی عشق نیستی . [ نازنین = با ناز و زیبا ، گرامی و دوست داشتنی / زهرِ ناب = سمِ خالص / شربت شکر = نوشیدنی شیرین ]

بیت ششم

عشق ، آدمیّت است ، گر این ذوق در تو نیست 

هم شرکتی به خوردن و خفتن ، دواب را

تنها عشق است که آدمیت آدم بدان منوط و وابسته است و اگر ذوق عشق در تو نباشد ، به چهار پایانی می مانی که فقط خوردن و خفتن را پیشه کرده است . [ آدمیت = انسانیت و مردمی / ذوق = نشاط و شادی / هم شرکت = شریک و همانند / دواب = به فارسی یعنی ستور که سواری می دهد و بار می کشد (لغت نامه)

 بیت هفتم

آتش بیار و خِرمنِ آزادگان بسوز

تا پادشه خراج نخواهد خراب را

آتش بیاور و بر خرمن آزادگان بزن و آن را بسوزان تا پادشاه از دهِ ویرانۀ آزادگان ، مالیات طلب نکند . مار چنان شیفته ساز که دیگر انتظارِ هوشیاری از ما محال باشد . [ آزادگان = آزاد مردان ، جوانمردان / خراج = باج ، آنچه را که پادشاه و حاکم از رعایا گیرند ، مالیات ]

بیت هشتم

قوم از شراب مست و ز منظور بی نصیب

من مست از او ، چنانکه نخواهم شراب را

همگان آنچنان مستِ شرابند که وسیله را هدف پنداشته و از منظور اصلی بی بهره مانده اند . اما من از مشاهدۀ جمالِ او چنان از خود بی خود گشته ام که دیگر به شراب نیازی ندارم . [ قوم = خویشان و کسان / منظور = مقصود و هدف ]

بیت نهم

سعدی ، نگفتمت که مرو در کمندِ عشق ؟

تیرِ نظر بیفکنَد افراسیاب را

ای سعدی ، آیا به تو نگفتم که در کمند عشق اسیر مشو ؟ زیرا تیرِ نگاهِ دلربای معشوق حتی افراسیاب را هم که از تو قدرتمندتر است ، از پای درمی آورد . [ نظر به تیر تشبیه شده است ]

افراسیاب = پسرِ پشنگ که دلیرترین شاه توران بود و ترکان را از اولاد او می دانستند . بین افراسیاب و پادشاهان ایران مدام جنگ و جدال بود و او را خطرناکترین دشمن خود به شمار می آوردند . افراسیاب به معنی شخصی هراسناک است و همواره با صفت مجرم و جادو که به وسیله اهریمن ، فناناپذیر خلق شده است ، توصیف می گردد . ( فرهنگ اساطیر ) .منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

1403/06/25 18:08
A Z

درود، شما صفحه در اینستاگرام یا فضای مجازی ندارید؟؟؟

1403/06/09 18:09
A Z

 درود در صورتی که پیام بنده رو مشاهده کردید، اگه به من ایمیل بزنید خوشحال میشم، در مورد خوانش و تفسیر بعضی از سروده ها سوالاتی دارم سپاس ، ایمیل بنده sasanbaba834@gmail.com

1402/02/19 21:05
امین

درود بر همه عزیزان

و درود بر روان پاک فرمانده ملک سخن

به گمان این حقیر بیت هفتم اشاره ریزی به جریان خضرنبی و موسای کلیم دارد. همانطور که خضرنبی کشتی را سوراخ کرد چراکه آگاه بود که پادشاه آن منطقه کشتی های سالم رو غارت میکرد.

این بیت هم میفرماید خرمن آزادگان را بسوزان که پادشاه از آنها خراج نگیرد...!

1402/05/10 22:08
محمد صفاری

عالی بود حفظ فرهنگ ایرانی

1402/06/14 10:09
منوچهر قربانی

درود فراوان بر ادب دوستان  ایران زمین 

لذت بردم از تفسیر زیبای خانم زندی در بیان عشق ازسخن   استاد سخن سعدی 

درودتان و بدرود 

1403/06/04 15:09
سفید

 

قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب

من مست از او چنان که نخواهم شراب را

 

1403/08/14 00:11
جلال ارغوانی

دریای شعر سعدی به هر کرانه ای

کس در حساب نیارد حباب را