گنجور

غزل شمارهٔ ۱۰

با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
من که با مویی به قوّت برنیایم ای عجب
با یکی افتاده‌ام کو بُگسلد زنجیر را
چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیم‌تن
آرزویم می‌کند کآماج باشم تیر را
می‌رود تا در کمند افتد به پای خویشتن
گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرین‌تر سخن
شِکَّر از پستانِ مادر خورده‌ای یا شیر را
روزِ بازارِ جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
ای که گفتی دیده از دیدارِ بُت‌رویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
زهد پیدا، کفر پنهان، بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۱۰ به خوانش محسن رحمتیان
غزل ۱۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۱۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۱۰ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۱۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۱۰ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل ۱۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۰ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1389/08/13 09:11
ناشناس

بیت 6 مصراع 2 "کفت" "کآفت" نیست؟

1391/07/04 19:10
نگار

آره کآفت بش میخوره

1393/01/02 05:04
دکتر ترابی

بی گمان کافت است ( که آفت )
---
پاسخ: با تشکر از تمام دوستان، تصحیح شد.

1393/07/15 00:10

بیت یکی مونده به آخر اینجوریه :
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
خرقه از سر برکشیدم اینهمه تزویر را

1393/07/15 00:10

بیت یکی مونده به آخر :
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
خرقه از سر برکشیدم اینهمه تزویر را

1394/01/04 00:04
روفیا

زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
یعنی ان که زهدش را به نمایش می گذارد در حقیقت برای خدا شریک قائل شده چون در درونی ترین لایه های افکارش می پندارد که دیگران هم علاوه بر خدا می توانند منشا اثر باشند یا اصولا دیگران را منشا اثر می پندارد و خدا و زهدورزی تنها وسیله ای برای جلب دیگران است .

1394/03/10 14:06
شایق

با سلام در مصرع دوم بیت هفتم اشاره کرده که از تقدیر گریزی نیست و این در واقع بحث جبر و اختیار است که قدمت ان به تاریخ می رسد که ایا انسان در دنیا مجبور کامل است یا اختیار کامل دارد ویا در هیچکدام مطلق نیست واز برخی جهات ازاداست و اختیار دارد و از برخی جهات مجبور است وهیچ اختیاری ندارد هر سه نظریه طرفداران بروبا قرص خود را دارد و بحثهای لاینحل بی فایده بسیار طولانی اما اکثر عرفا معتقدند که سالک در ابتدای امر باید معتقد به جبر باشد وهر چه در امور معنوی بیشرفت کند ارام ارام اختارش را از دست میدهد و به جایی میرسد که جز او چیزی نمی بیند و انگاه به وضوح می بیند که هیچ اختیاری ندارد و میگوید رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد
ا هر جا که خاطر خواه اوست یا حافظ وار می سراید که حافظ بخود نبوشید این خرقه می الود ای شیخ باک دامن معذور دار مارا

1394/03/10 18:06
سهو قلم

در بیت هفتم شیخ اجل به این نکته اشاره می کند که با تقدیر نمی توان در افتاد و چاره ای برای آن نیست. و تقدیر را آن می داند دیده مقدراً به دیدار زیبایی میل دارد. دیده مجاز از خود انسان است. و ظرافتی که می خواهم بدان اشاره کنم اینکه مبحث جبرواختیار با مسئله قضا و قدر تفاوت دارد البته موضوعات مشترکی هم دارند.

1394/03/10 19:06
شایق

با سلام و تقدیر و تشکر فراوان از سهو قلم چه جبر بدانیم چه تقدیر یا هر دو این مبحثهای بیهوده بر الفاظ مهم نیست مهم همان چیزی است که خود اشاره فرمودید که انچه برای ما مقدر کرده اند همان خواهد شد و ما انتخابی برای تغییر ان نداریم و باید به ان گردن نهیم طوعا او کرها و عارف اینکار را طوعا انجام میدهد و متاسفانه ما کرها و با اکراه بهر حال باز از جنبعالی بواسطه دقت نظر در مطالب این فقیر که حتما بی نقص نیست تشکر میکنم

1395/03/24 00:05
حمید

در باب جبر و اختیار در نظر حضرت سعدی:
همانگونه که دوستان اهل فضل اطلاع دارند حضرت سعدی در نظامیه از شاگردان امام محمد غزالی بوده است.امام غزالی از بزرگترین فقهای اشعری و در حقیقت حبری مسلک هستند.در نظر این گروه از فلاسفه یا بهتر بگوییم عارفان مسلمان حضرت حق در خلق و تدبیر جهان و انسان اختیار تام و تمام دارد لذا حقی برای اختیار انسان باقی نمی ماند.حضرت سعدی جبر نظری اشاعره را به معشوق زمینی نیز تسری می بخشد.با در نظر گرفتن این نکته شاید بتوان بسیاری از ابیات افثح المتکلمین حضرت سعدی شیراز را بهتر درک نمود مانند این بیت بسیار زیبا:
سعدی چو جورش می کشی در پیش او دیگر مرو
من میروم ای بی بصر او می کشد قلاب را
در واقع در بسیاری از ابیات شیخ اجل عدم وجود اختیار در برابر و حضور معشوق به وضوح مشخص است که به همان بحث اشاعره اشاره دارد.
شهر آن توست و شاهی فرمای هرچه خواهی
گر بی عمل ببخشی ور بی گنه برانی

1396/10/25 00:12
آتنا

سلام ب همه ی دوستان .
میشه یک نفر مصرع" پرده از سر برگرفتیم انهمه تزویر را " رو و همچنین بیت اخر رو معنی کنه؟

1396/10/25 00:12
۷

زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
کافی است بجای سر مترادف آن روی را بنشانید
پرده از روی برگرفتیم آن همه تزویر را
پرده از روی آن همه تزویر برگرفتیم
پرده را کنار زدیم و آن همه تزویر را آشکار کردیم

1397/01/19 13:04
مسعود

در پاسخ دوستی که در مورد معنای مصراع "پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را" پرسیده بودند:
از "سر" به معنی سرِ تزویر نیست، اگرچه معنی تقریبا با آن که دوست دیگرمان اشاره کرده اند تفاوت چندانی ندارد. ولی معنی آن میشود:
پرده را از سر خود برداشتیم (اشاره به خرقه که بر خود می افکندند و نشانه ی زهد و پارسایی بود) تا حقیقتمان که آکنده از کفر است دیده شود.

1397/03/27 10:05
سعید اکبری نجف ابادی (فارس)

با سلام دوستان
اولاً لطف کنید از وزن های شعر کمتر صحبت بشه چون که وزن شعر فرع و معنا و درک معنای شعر اصل هستش اینو بهش دقت داشته با شیم تا دیگر دوستان چون بنده نیز از فهم و درک شعر بهره ببریم
دوم در جواب اون دوستی که شرح این بیت
زهد پیدا کفر پنهان بود چندین روزگار
خرقه از سر برکشیدم اینهمه تزویر را
رو خواسته بودند به نظر بنده اینجا حضرت سعدی میگه که ادمی که فقط برچسب و لیبل پارسایان و زاهدان رو به خود زده و زیاد عبادت و راز ونیاز میکنه اما از همه ی این عبادت ها قصد و منظوری دیگر دارد مانند جلب نظر رئس اداره جلب نظر همکار جلب نظر دختر یا بر عکس جلب نظر پسر یا برای رسیدن به پست و مقام و .... به عبارتی دیگر هدف عبادتش معشوق و خدا نیست بلکه برای غیر خدا و معشوق هست سعدی که خودش ادم زاهدی بوده با دیدن این سوء استفاده ها و نیرنگ بازی ها یی که این گونه افراد داشته اند ناراحت میشه و برای این که صف خودش رو از این گونه افراد سوء استفاده گر جداا کنه (معنای ظاهری)اون لباسی که زاهدان می پشیدن که خود سعدی نیز از زاهدان بوده از تن بیرون میکنه اما (معنای باطنی)یعنی این که افکار و منش های نیرنگی رو از درون خود (سعدی)پاک کند و عبادتش فقط برای جلب توجه خدا باشد
دوستان نظر بدن نسبت به این شرح

1398/11/14 01:02
گیسو

کسی میدونه بت رویان به چه منظوره اینجا

1398/11/14 01:02
گیسو

کسی میدونه بت رویان به چه منظوره

1400/08/16 18:11
Mahmood Shams

بت رو یعنی زیبا رو ، خوشگل ، دلبر

 

1401/06/03 12:09
فاطمه زندی

 

وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن .

بیت اول

با جوانی سرخوش است این پیر بی تدبیر را

جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

این پیر که عافیت نگری را فرو گذاشته ، با جوانی سرخوش و شادمان است . گرچه زورآوری پیران با جوانان نادانی است . [ بی تدبیر = آنکه پایان کار را نبیند / سرخوش = کسی که از نشئۀ شراب خوشحال باشد . در سراج نوشته که مستی چند مرتبه دارد . اول سرخوش ، بعد از آن تردِماغ ، بعد از آن سیه مست و بعد از آن خراب .( لغت نامه ) ]

بیت دوم

من که با مویی به قوّت برنیابم ، ای عجب 

با یکی افتاده ام کاو بگسَلد زنجیر را

من که از لحاظِ نیرو از عهدۀ مویی برنمی آیم . شگفتا که با کسی درافتاده ام که زنجیر را پاره می کند . [ افتادن = گرفتار و اسیر شدن / گسلیدن = پاره کردن ، گسیختن ]

بیت سوم

چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیم تن 

آرزویم می کند کآماج باشم تیر را

وقتی معشوق بلند قامتِ سپید اندام ، کمان به بازو افکند و قصد تیراندازی کند . آرزو می کنم که هدفِ تیرِ او باشم . [ کمان در بازو آوردن = آمادۀ تیراندازی شدن / آماج = نشانه و هدف / آرزویم می کند = من آرزو می کنم ]

 بیت چهارم

می رود تا در کمند افتد به پایِ خویشتن

گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را

اگر چشمِ شکار بر آن دستِ کمان گیر و کمان کش بیفتد . با پای خود می رود تا در کمند او . ( صید در پی صیاد دویدن ) . [ نخجیر = شکار و صید ]

بیت پنجم

کس ندیده ست آدمی زاد از تو شیرین تر سخن

شکّر از پستان مادر خورده ای یا شیر را ؟

تناسب : شکر، شیرین 

کسی آدمیزاده ای شیرین سخن تر از تو ندیده است . آیا تو به جای شیر از پستانِ مادر ، شکر خورده ای ؟

 بیت ششم

روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست

نقد را باش ای پسر ، کآفت بُوَد تأخیر را

روزگارِ رونقِ جوانی چند روزی بیشتر دوام نمی آورد . حال را دریاب که در دیر کردن آسیب و زیان وجود دارد . [ روز = روزگار و هنگام / نقد = حال و حاضر / تأخیر = دنبال افکندن ، دیر کردن / آفت = آنچه مایۀ فساد و تباهی گردد ، آسیب ، بلا ، زیان ]

 بیت هفتم

ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز

هر چه گویی چاره دانم کرد ، جز تقدیر را

ای کسی که از من می خواهی چشم از دیدارِ زیبارویان بربندم . برای هر چیز چاره و تدبیری می دانم اما برای تقدیر و سرنوشت چاره ای نمی شناسم . ( عشق تقدیر من بوده است ) . [ دیدار = چهره و صورت / دانستن = توانستن / تقدیر = سرنوشت ]

بیت هشتم

زهد ، پیدا ، کفر ، پنهان بود چندین روزگار 

پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را

روزگاری با تزویر ، زهد را آشکارا و کفر را پنهان می کردیم . اما اینک از روی آن همه تزویر ، پرده برگرفتیم .

بیت نهم

سعدیا ، در پای جانان گر به خدمت سر نهی 

همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را

ای سعدی ، اگر از روی فرمانبرداری ، سَرِ خویش بر پای جانان نهی ، لازم است از این غفلت و کوتاهی ، یعنی سر نهادن به جای نثارِ جان ، از او پوزش طلبی . [ عذرت بباید خواستن = باید عذر بخواهی / تقصیر = کوتاهی کردن ، خطا و غفلت ، گناه ]منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1402/05/18 13:08
امیررضا مخولی

سپاسگزارم!