غزل شمارهٔ ۸۸
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل ۸۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۸۸ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل ۸۸ به خوانش سعیده تهرانینسب
غزل ۸۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل ۸۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۸۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۸۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۸۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
حاشیه ها
در خصوص بیت ششم
به نظر بنده باید «یارم» را «میتوانم» معنا کنیم و به این شکل بخوانیم:
بی وفا،
یارم که پیراهن همی درم،
نه پوست
خطاب به معشوق میگوید: ای بی وفا، من توان این را دارم پیراهن خود را پاره کنم. پوست را که نمیتوانم.
دوست گرامی ادهمی،
بی وفا یارم -> یاری بی وفایم ( بی وفا ام)
"یاری بی وفایم اگر که فقط پیراهنم را بدرم و نه پوستم را"...
در مصرع پیشین "می کنند دوستان" نشان از جمع است، و در این مصرع "بی وفا" نشان از مفرد شخص...
برای خوانش شما در مصرع پیشین در کنار "بی وفا" باید که می آورد : "می کندم دوست "...
یا آنکه برای "می کنندم دوستان" در این مصراع می آورد " بی وفایان"...
عجب شعر زیبایی
لحن محکم و نیرومندی دارد
مانند شعرهای ملک الشعرا
هرچند، سعدی نیازی ندارد مانند کسی باشد، کسان همیشه کوشیده اند که دنبال او بروند
با خردمندیّ و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کِاین همه معنی در اوست
معنی بیت اول
۱ _با وجود بهره مندی از خرد و زیبایی ، پرهیزگار و خوش خُلق نیز هست . هرگز پیکره ای که این همه معنی را یکجا در خود جمع کرده باشد ندیده ام .
[ خوبی = زیبایی / معنی = حقیقت/ تضاد : صورت ، معنی ]
گر خیالِ یاری اندیشد ، باری ، چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند ، باری ، چون تو دوست
معنی بیت دوم
۲ _ اگر کسی به یاری بیندیشد و یا هوای دوستی در سر داشته باشد ، یار و دوستی مهربان تر از تو نخواهد داشت .
[ خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق / باری = به هر حال ، خلاصه / هوا = میل و آرزو ، عشق ]
خاکِ پایش بوسه خواهم داد ، آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آبِ جوست
معنی بیت سوم
۳ _بر خاک گذرگاه او بوسه می زنم . بگذار آبرویم را ببرد . آری ، آبروی مهرورزان در نزد معشوق همانند ، آب جوی بی قدر است .
[ مهربانان = مهرورزان ، عاشقان/ تضاد : خاک ، آب /جناس تام : آب ( آبرو ) ، آب ( مایع معروف ) ]
شاهدش دیدار و گفتن ، فتنه اش ابرو و چشم
نادرش بالا و رفتن ، دلپذیرش طبع و خوست
معنی بیت چهارم
۴ _ چهره و سخن گفتن او زیبا ، ابرو و چشمانش برآشوبندۀ دل هاست . قامت و راه رفتنش کم نظیر و طبع و خوی او دلپذیر است .
[ شاهد = زیبا / دیدار = چهره / فتنه = آشوب و غوغا / نادر = گران بها و کمیاب / بالا = قد و قامت ]
تا به خود باز آیم آنگه وصف دیدارش کنم
از که می پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست ؟ معنی بیت پنجم
۵ _به محض اینکه به هوش آیم ، چهره و جمالش را توصیف خواهم کرد . امّا اکنون از من ، که در میدان مثل گوی بی قرار سرگردانم ، وصف دیدار او مپرس .
[ تا = زمانی که / به خود بازآمدن = به هوش آمدن ، آرام و قرار یافتن / دیدار = چهره و صورت / گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / سرگردان چو گوی بودن = کنایه از آواره و پریشان بودن است /تناسب : گوی و میدان / تشبیه : او ( عاشق ) به گوی مانند شده است ]
عیب پیراهن دریدن می کنندم دوستان
بی وفایارم که پیراهن همی درّم ، نه پوست
معنی بیت ششم
۶ _ دوستانم پیراهن دریدن مرا عیب می شمارند و بر من خرده می گیرند ، امّا من یار بی وفایی هستم که در این شرایط به جای دریدن پوست ، پیراهن خویش را پاره می کنم .
[آرایه ء تکرار : دریدن / جناس لاحق : دوست ، پوست / جناس اشتقاق : دریدن ، می درم ]
خاکِ سبزآرنگ و بادِ گل فشان و آبِ خوش
ابر مرواریدباران و هوای مُشک بوست
معنی بیت هفتم
۷ _خاک سبزینه پوش گشته و باد گل نثار می کند و آب گواراست . از ابر قطعات مرواریدگون باران فرو می چکد و هوا سرشار از بوی مشک گشته است .
[ سبزآرنگ = سبز رنگ = / مشک بو = معطّر و خوشبو/تضاد : خاک ، باد ، آب / استعاره ء مصرحه : مروارید ( قطره های باران )/ ایهام تناسب : بین " باران " در معنای غیر منظورش با " ابر " ]
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدّعی در گفتگوی و عاشق اندر جستجوست
معنی بیت هشتم
۸ _ صوفی اسیر هوس بازی و مدّعی در حال لاف زنی است ، ولی عاشق حقیقی در حالی که تیر بر سرش می بارد ، در جستجوی معشوق است .
[ نظر = نگاه ، نگریستن / مدّعی = ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه و دروغگوست / گفتگو = مشاجره و جنجال ]
_ صوفی = پیرو طریقت تصوّف ، در معنی این کلمه و چگونگی انتساب و اشتقاق آن ، اقوال ، مختلف ، و عقاید ، متفاوت است . عده ای آن را از صفا و عده ای از صوف ( = پشم ) به مناسبت پشمینه پوشی و عده ای سوفیای یونانی به معنی حکمت و عده ای از صفه و اصحاب صفه می دانند . ( فرهنگ اشعار حافظ )
هر که را کنج اختیار آمد ، تو دست از وی بدار
کانچنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست
معنی بیت نهم
۹ _ دست از سر کسی که در پی عشق ورزی گوشۀ انزوا برگزیده است بردار ، زیرا چنین عاشق شیفته ای پایش به گنجی فرو رفته که دیگر دست از آن برنمی دارد .
[ اختیار آمدن = انتخاب کردن و برگزیدن / دست از چیزی برداشتن = کنایه از چشم پوشی کردن ، رها کردن / شوریده سر = کنایه از عاشق شیدا و بی قرار/تناسب : دست ، سر ، پا ]
چشم اگر با دوست داری ، گوش با دشمن مکن
عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست
معنی بیت دهم
۱۰ _ ای سعدی ، اگر مشتاق تماشای دوست هستی ، به یاوه سرایی های دشمنان گوش فرامده . زیرا عاشق بودن و نیکنام ماندن همان قدر محال است که سالم ماندن سبو در برابر سنگ .
[ سبو = کوزۀ سفالی دسته دار که در آن شراب می ریزند / سنگ و سبو = کنایه از ناپایداری و ناسازگاری ، تعبیری از آنکه دو مخالف برابر یکدیگر قرار گیرند ]
منبع : شرح غزلهای سعدی
دکتر محمدرضا برزگر خالقی
دکتر تورج عقدایی
سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟
از گلستان ِ ما بِبَر طبقی
شاد و تندرست باشید .
ممنون از معانیای که میذارید،با درک معنی شعر لذت از شعر دو برابر میشه
باسلام.خدمت دوستان
درجواب جناب ادهمی فکر کنم معنی اینگونه شایسته تر باشدکه:
من یار بی وفایی هستم که به جای پوست بدن خود پیراهنم را پاره میکنم.