گنجور

غزل شمارهٔ ۸۸

با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست
شاهدش دیدار و گفتن فتنه‌اش ابرو و چشم
نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست
تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست
عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان
بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درّم نه پوست
خاک سبزآرنگ و باد گل‌فشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشک‌بوست
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدعی در گفت‌وگوی و عاشق اندر جست‌وجوست
هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار
کان چنان شوریده‌سر پایش به گنجی در فروست
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
عاشقی و نیک‌نامی سعدیا سنگ و سبوست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
هوش مصنوعی: من هرگز انسانی را ندیدم که با وجود خردمندی و نیکی، این‌قدر عمیق و پرمعنا باشد.
گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
هوش مصنوعی: اگر کسی به یاد یاری باشد، هیچ‌کس نمی‌تواند همچون تو یاری باشد، و اگر کسی به یاد دوستی بپردازد، هیچ‌کس نمی‌تواند مانند تو دوست باشد.
خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست
هوش مصنوعی: من آماده‌ام تا خاک پای او را ببوسم. به من بگو آب را ببر، زیرا این عمل به محبوبان اعتبار می‌بخشد و شایستگی به دلخواه می‌آورد.
شاهدش دیدار و گفتن فتنه‌اش ابرو و چشم
نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست
هوش مصنوعی: در این بیت به وصف زیبایی و جذابیت محبوب پرداخته شده است. شخص گوینده به تماشای محبوب پرداخته و از ویژگی‌های دلربای او، از جمله ابرو و چشم‌ خاصش و همچنین دلپذیری رفتار و طرز برخوردش، سخن می‌گوید. این زیبایی‌ها آنقدر تاثیرگذار است که دل را به شوق می‌آورد و جذابیت او را دوچندان می‌کند.
تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست
هوش مصنوعی: وقتی که به خودم برگردم و حالتم را به دست بیاورم، آن زمان می‌توانم درباره زیبایی او صحبت کنم، اما الآن که در این میدان سرگردانم، نمی‌توانم به سوالی که می‌پرسی پاسخ دهم.
عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان
بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درّم نه پوست
هوش مصنوعی: دوستان بی‌وفای من عیب پیراهنم را می‌گویند، در حالی که من خودم آن را پاره می‌کنم، نه این که تنها به خاطر نازکی پوست من باشد.
خاک سبزآرنگ و باد گل‌فشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشک‌بوست
هوش مصنوعی: زمین با رنگ سبز، بادی که گل‌ها را پخش می‌کند، آبی خوش که مانند مروارید از ابرها می‌بارد و هوایی معطر مانند مشک است.
تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدعی در گفت‌وگوی و عاشق اندر جست‌وجوست
هوش مصنوعی: در اوج ناامنی و فشار، در حالی که صوفی در دل خود درگیر تردیدها و چالش‌هاست، عاشق همواره در جستجوی معشوق خود به سر می‌برد.
هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار
کان چنان شوریده‌سر پایش به گنجی در فروست
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیای خود احساس آزادی و اختیار کند، از او فاصله بگیر؛ زیرا او مانند شخصی است که در پی گنجی ارزشمند افتاده و ممکن است گرفتار شود.
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن
عاشقی و نیک‌نامی سعدیا سنگ و سبوست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به محبوبت نگاه کنی، باید از دشمنان خود فاصله بگیری. عشق و خوش‌نامی مانند سنگ و سبو هستند؛ هر کدام نقشی دارند که باید درست شناخته شوند.

خوانش ها

غزل ۸۸ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۸۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۸۸ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۸۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل ۸۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۸۸ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۸۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۸۸ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1399/02/01 19:05
حسین ادهمی

در خصوص بیت ششم
به نظر بنده باید «یارم» را «می‌توانم» معنا کنیم و به این شکل بخوانیم:
بی وفا،
یارم که پیراهن همی درم،
نه پوست
خطاب به معشوق می‌گوید: ای بی وفا، من توان این را دارم پیراهن خود را پاره کنم. پوست را که نمیتوانم.

1399/02/02 01:05
بابک چندم

دوست گرامی ادهمی،
بی وفا یارم -> یاری بی وفایم ( بی وفا ام)
"یاری بی وفایم اگر که فقط پیراهنم را بدرم و نه پوستم را"...
در مصرع پیشین "می کنند دوستان" نشان از جمع است، و در این مصرع "بی وفا" نشان از مفرد شخص...
برای خوانش شما در مصرع پیشین در کنار "بی وفا" باید که می آورد : "می کندم دوست "...
یا آنکه برای "می کنندم دوستان" در این مصراع می آورد " بی وفایان"...

1399/06/27 19:08
بهرام

عجب شعر زیبایی
لحن محکم و نیرومندی دارد
مانند شعرهای ملک الشعرا
هرچند، سعدی نیازی ندارد مانند کسی باشد، کسان همیشه کوشیده اند که دنبال او بروند

1401/07/03 19:10
فاطمه زندی

با خردمندیّ و خوبی پارسا و نیکخوست 

صورتی هرگز ندیدم کِاین همه معنی در اوست

معنی بیت اول

۱  _با وجود بهره مندی از خرد و زیبایی ، پرهیزگار و خوش خُلق نیز هست . هرگز پیکره ای که این همه معنی را یکجا در خود جمع کرده باشد ندیده ام .

[ خوبی = زیبایی / معنی = حقیقت/ تضاد : صورت ، معنی  ]

گر خیالِ یاری اندیشد ، باری ، چون تو یار 

یا هوای دوستی ورزند ، باری ، چون تو دوست

معنی بیت دوم 

۲  _ اگر کسی به یاری بیندیشد و یا هوای دوستی در سر داشته باشد ، یار و دوستی مهربان تر از تو نخواهد داشت .

[ خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق / باری = به هر حال ، خلاصه / هوا = میل و آرزو ، عشق ]

خاکِ پایش بوسه خواهم داد ، آبم گو ببر

آبروی مهربانان پیش معشوق آبِ جوست

معنی بیت سوم 

۳ _بر خاک گذرگاه او بوسه می زنم . بگذار آبرویم را ببرد . آری ، آبروی مهرورزان در نزد معشوق همانند ، آب جوی بی قدر است .

[ مهربانان = مهرورزان ، عاشقان/ تضاد : خاک ، آب /جناس تام : آب ( آبرو ) ، آب ( مایع معروف ) ]

شاهدش دیدار و گفتن ، فتنه اش ابرو و چشم 

نادرش بالا و رفتن ، دلپذیرش طبع و خوست

معنی بیت چهارم 

۴ _ چهره و سخن گفتن او زیبا ، ابرو و چشمانش برآشوبندۀ دل هاست . قامت و راه رفتنش کم نظیر و طبع و خوی او دلپذیر است .

[ شاهد = زیبا / دیدار = چهره / فتنه = آشوب و غوغا / نادر = گران بها و کمیاب / بالا = قد و قامت ]

تا به خود باز آیم آنگه وصف دیدارش کنم 

از که می پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست ؟  معنی بیت پنجم

۵  _به محض اینکه به هوش آیم ، چهره و جمالش را توصیف خواهم کرد . امّا اکنون از من ، که در میدان مثل گوی بی قرار سرگردانم ، وصف دیدار او مپرس .

[ تا = زمانی که / به خود بازآمدن = به هوش آمدن ، آرام و قرار یافتن / دیدار = چهره و صورت / گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / سرگردان چو گوی بودن = کنایه از آواره و پریشان بودن است /تناسب : گوی و میدان / تشبیه : او ( عاشق ) به گوی مانند شده است ]

عیب پیراهن دریدن می کنندم دوستان

بی وفایارم که پیراهن همی درّم ، نه پوست

معنی بیت ششم 

۶ _ دوستانم پیراهن دریدن مرا عیب می شمارند و بر من خرده می گیرند ، امّا من یار بی وفایی هستم که در این شرایط به جای دریدن پوست ، پیراهن خویش را پاره می کنم .

[آرایه ء تکرار : دریدن / جناس لاحق : دوست ، پوست / جناس اشتقاق : دریدن ، می درم ]

خاکِ سبزآرنگ و بادِ گل فشان و آبِ خوش 

ابر مرواریدباران و هوای مُشک بوست

معنی بیت هفتم 

۷ _خاک سبزینه پوش گشته و باد گل نثار می کند و آب گواراست . از ابر قطعات مرواریدگون باران فرو می چکد و هوا سرشار از بوی مشک گشته است .

[ سبزآرنگ = سبز رنگ = / مشک بو = معطّر و خوشبو/تضاد : خاک ، باد ، آب / استعاره ء مصرحه : مروارید ( قطره های باران )/ ایهام تناسب : بین " باران " در معنای غیر منظورش با " ابر " ]

تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر 

مدّعی در گفتگوی و عاشق اندر جستجوست

معنی بیت هشتم 

۸ _ صوفی اسیر هوس بازی و مدّعی در حال لاف زنی است ، ولی عاشق حقیقی در حالی که تیر بر سرش می بارد ، در جستجوی معشوق است .

[ نظر = نگاه ، نگریستن / مدّعی = ادعا کننده و لاف زن و کسی که دعوی هنر و عشق کند ولی کم مایه و دروغگوست / گفتگو = مشاجره و جنجال ]

_ صوفی = پیرو طریقت تصوّف ، در معنی این کلمه و چگونگی انتساب و اشتقاق آن ، اقوال ، مختلف ، و عقاید ، متفاوت است . عده ای آن را از صفا و عده ای از صوف ( = پشم ) به مناسبت پشمینه پوشی و عده ای سوفیای یونانی به معنی حکمت و عده ای از صفه و اصحاب صفه می دانند . ( فرهنگ اشعار حافظ )

هر که را کنج اختیار آمد ، تو دست از وی بدار 

کانچنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست

معنی بیت نهم 

۹ _ دست از سر کسی که در پی عشق ورزی گوشۀ انزوا برگزیده است بردار ، زیرا چنین عاشق شیفته ای پایش به گنجی فرو رفته که دیگر دست از آن برنمی دارد .

[ اختیار آمدن = انتخاب کردن و برگزیدن / دست از چیزی برداشتن = کنایه از چشم پوشی کردن ، رها کردن / شوریده سر = کنایه از عاشق شیدا و بی قرار/تناسب : دست ، سر ، پا  ]

چشم اگر با دوست داری ، گوش با دشمن مکن 

عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست

معنی بیت دهم 

۱۰ _  ای سعدی ، اگر مشتاق تماشای دوست هستی ، به یاوه سرایی های دشمنان گوش فرامده . زیرا عاشق بودن و نیکنام ماندن همان قدر محال است که سالم ماندن سبو در برابر سنگ .

[ سبو = کوزۀ سفالی دسته دار که در آن شراب می ریزند / سنگ و سبو = کنایه از ناپایداری و ناسازگاری ، تعبیری از آنکه دو مخالف برابر یکدیگر قرار گیرند ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .

1401/08/27 11:10
مسعود ‌

ممنون از معانی‌ای که می‌ذارید،با درک معنی شعر لذت از شعر دو برابر می‌شه

1401/09/27 08:11
سیدمسعود

باسلام.خدمت دوستان

درجواب جناب ادهمی فکر کنم معنی اینگونه شایسته تر باشدکه:

من یار بی وفایی هستم که به جای پوست بدن خود پیراهنم را  پاره می‌کنم. 

1403/09/19 02:12
جلال ارغوانی

شعر سعدی باغ رضوانست در خاک جهان

زانکه چون رویت نگارا دل فریبست ونکوست