گنجور

غزل شمارهٔ ۸۴

ز من مپرس که در دست او دلت چون است
ازو بپرس که انگشت‌هاش در خون است
وگر حدیث کنم تن‌درست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چون است
به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند
فتاده در پی بی‌چاره‌ای که مجنون است
خیال روی کسی در سر است هر کس را
مرا خیال کسی کز خیال بیرون است
خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی
که بامداد به روی تو فال میمون است
چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست
به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزون است
اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد
مرا به هر چه تو گویی ارادت افزون است
نه، پادشاه منادی زده است، می مخورید
بیا که چشم و دهان تو مست و میگون است
کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد
از آب دیده تو گویی کنار جیحون است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل ۸۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۸۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۸۴ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۸۴ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل ۸۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش الهام عندلیب
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش مصطفی حسینی کومله
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۸۴ به خوانش مریم فقیهی کیا

حاشیه ها

1392/08/02 14:11
سعیده نیک طبع

با سلام. در مصراع " نه پادشاه منادی ز دست می مخورید" به نظر می رسد که اشتباه تایپی روی داده. باید "ز" و "دست" به هم بچسبند تا به صورت فعل "زدست" (زده است) خوانده شود. با نحوه نگارش فعلی بیشتر به صورت " ز دست" (از دست) خوانده می شود.
با تشکر از شما
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1394/07/03 19:10
شایق

با سلام (نه بادشاه منادی زدست می مخورید ..... بیا که چشم و دهان تو مست و میگون است ) فرمایش جناب سعیده کاملا صحیح است سعدی می فرماید چون بادشاه منادی فرستاده یعنی اعلام کرده که می خوردن مجازات دارد تو بیا که چشم و دهاتت ما را مست کند و نیازی به می خوردن نباشد

1394/08/08 09:11
گمگشته

لطفا مطلب بالا رو اصلاح بفرمایید تا شعر صحیح خونده بشه

1394/10/04 17:01

خیال روی کسی در سر است هر کس را/مرا خیال کسی کز خیال بیرون است . . . دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن/من گلی را دوست می دارم که در گلزار نیست.

1396/03/10 01:06
مهناز ، س

چند بیتی هم در همین زمینه :
..
اگر که چهره ی ما لاله وار پر خونست
ز بی وفایی دهرست و جور گردونست
من این شرار رخ از می نکرده ام پیدا
بساغرم همه زهرست ودیده جیحونست
نه ، این حکایت من نیست قصه دلهاست
گناه ِ عاشقی و دیده گان مفتونست
چو یاوری ننماید فرشته ی اقبال
قدح نگون و شکسته ست و جام وارونست
به جز تجارت دلدادگی و دل بردن
هر آن که دادو ستد پیشه کرد مغبونست

1400/10/11 23:01
مجید مدبرنیا

ز من مپرس که در دست او دلت چونست

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست

اشاره به حنای انگشتان یار می‌کند که در دوره ما می‌توان در خون بودن انگشتان یار را به لاک قرمز ناخنهای یار نسبت داد

وتقعا این بیت فوق العاده است

1401/07/02 22:10
فاطمه زندی

ز من مپرس که در دست او دلت چون است 

از او بپرس که انگشت هاش در خون است

معنی بیت اول 

 ۱  _احوال دل مرا از من سؤال مکن ، از معشوق من که انگشتانش آغشته به خون دل من است بپرس .

وگر حدیث کنم ، تندرست را چه خبر 

که اندرون جراحت رسیدگان چون است ؟

معنی بیت دوم 

۲ _ اگر حکایت دل عاشقان رنجور و آزرده را بیان کنم ، شخص تندرست و دور از بلای عشق را از آن چه خبر می تواند باشد ؟

[ حدیث کردن = سخن گفتن ]

به حُسن طلعت لبلی نگاه می نکند 

فتاده در پی بیچاره ای که مجنون است

معنی بیت سوم 

۳ _ آن کسی که در پی مجنون بیچاره افتاده و او را آزار می دهد ، به زیبایی لیلی که موجب دیوانگی مجنون شده است ، توجّهی ندارد و عشق او را نمی فهمد .

[ حُسن طلعت = جمال و زیبایی چهره ]

_ لیلی و مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )

خیال روی کسی در سر است هر کس را

مرا خیال کسی کز خیال بیرون است

معنی بیت چهارم 

۴ _ هر کسی در ذهن خویش با تصوّر روی دیگری دل خوش دارد ، امّا در خاطر من تصوّر کسی نقش بسته است که حتّی خیال هم او را تصوّر نمی کند .

[ خیال = تصوّر چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد ، تصویر معشوق / از خیال بیرون بودن = در خیال نگنجیدن ، فوق تصوّر بودن ]

خجسته روزِ کسی کز درش تو بازآیی 

که بامداد به روی تو فال میمون است

معنی بیت پنجم

 ۵  _روز هر کس که تو به سراغش روی ، روزی خجسته و میمون است . زیرا صبح را با رویت تو آغاز کردن شگون و میمنت دارد .

[ فال = شگون ، پیش بینی نیکو / میمون = خوش یُمن و مبارک ]

چنین شمایل موزون و قدّ خوش که تو راست 

به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزون است 

معنی بیت ششم 

۶  _ با چنین شکل و شمایل متناسب و قامت و بالایی که تو داری ، اگر کسی به تو عشق نورزد ، از ذوق سلیم بی بهره است .

[ شمایل = جمع شِمال و شمیله ، در لغت به معنی خوی ها و خصلت هاست ، ولی امروزه به معنی چهره و صورت به کار می رود / موزون = متناسب و آراسته / خوش = زیبا و دلپسند ]

اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد 

مرا به هر چه تو گویی ارادت افزون است

معنی بیت هفتم 

۷ _ اگر کسی با ملامت شنیدن از عشق چشم پوشد ، من دوستی و ارادتم نسبت به تو در اثر ملامت کاستی نمی پذیرد .

[ ملامت = سرزنش / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص ]

نه پادشاه منادی زده ست مِی مخورید ؟

بیا که چشم و دهان تو مست و می گون است

معنی بیت هشتم 

۸ _مگر نه اینکه پادشاه ندا در داده است که باده منوشید ؟ پس بیا تا ما از چشمان مست و لبان چونان می سرخت مست گردیم .

[ منادی زدن = ندا و آواز دادن / مست بودن چشم = خمارآلود بودن چشم / می گون بودن دهان = سرخ بودن لب ها ]

کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد 

از آب دیده تو گویی کنار جیحون است

معنی بیت نهم 

۹ _ از روزی که سعدی از تو دور افتاده و تو را در کنار خویش ندارد ، آن قدر گریسته که پهلوی او مثل ساحل رود جیحون پر آب شده است .

[ کنار (مصراع اوّل) = پهلو / کنار (مصراع دوم) = ساحل / جیحون = نام رودی است در آسیای مرکزی به طول 2540 کیلو متر که از دامنه های جبال هندوکش سرچشمه گرفته ، مرز بین تاجیکستان و شمال شرقی افغانستان را تشکیل می دهد و به دریاچۀ آرال می ریزد ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید .