گنجور

غزل شمارهٔ ۷

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که باز بیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوب‌رویان
وقعی‌ست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را
سعدی قلم به سختی رفته‌ست و نیک‌بختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
ای یار! صبوری و مشتاقیِ ما از حد گذشت.اگر تو صبر و شکیبایی داری که ما را نبینی، ما این صبر را نداریم.
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
هوش مصنوعی: به ما با نگاهی مهربان بنگر که ما نیز از نعمت‌های پادشاهان بهره‌مند شده‌ایم، حتی اگر در ظاهر به عنوان شخصی نیازمند و گدا دیده شویم.
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه بر رعیت خود خشمگین می‌شود، هرچند که فرمانش اجرا می‌شود، اما هنوز حد و مرزی برای ظلم و ستم وجود دارد.
من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم
کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
هوش مصنوعی: من بدون تو احساس خوشبختی نمی‌کنم، زیرا زندگی‌ام لذت‌بخش نیست وقتی که دوستانم در کنارم نباشند.
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
وقتی تشنه و در حالی که از آب سیراب نشدم جان دادم،آن زمان دیگر چه سودی دارد که با آب چشم به گیاهی که از خاک من روییده‌ است آب دهی؟
حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
هوش مصنوعی: احساسات و نیازهای انسان به سختی توصیف می‌شوند، به ویژه وقتی که دوباره به گذشته برمی‌گردیم و می‌خواهیم آن‌ها را بیان کنیم.
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را
هوش مصنوعی: برگرد و جان عزیزم را از من بگیر، زیرا برای درویش بی‌نوای دیگر چه چیزی می‌تواند ارزش داشته باشد؟
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که باز بیند دیدار آشنا را
خدایا! تو به عاشق سلامتی و فرصت بده تا بتواند معشوق را ببیند.
نه ملک پادشا را در چشم خوب‌رویان
وقعی‌ست ای برادر نه زهد پارسا را
ای برادر! در نظر زیبارویان نه فرمانروایی و جلال پادشاه ارزشی دارد و نه زهد پرهیزگاران و پارسایان. (وقْع‌: اعتبار)
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را
هوش مصنوعی: ای کاش پرده از چهره لیلی کنار می‌رفت تا دیگر کسی نتواند مجنونِ عاشق را به درد و رنج گرفتار ببیند.
سعدی قلم به سختی رفته‌ست و نیک‌بختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
هوش مصنوعی: سعدی می‌گوید که نوشتن و بیان حقیقت برای او دشوار بوده، اما او به این باور رسیده که باید با هر اتفاقی که برای انسان پیش می‌آید، با رضایت و آرامش برخورد کند و به سرنوشت خود تسلیم باشد.

خوانش ها

غزل ۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل ۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل ۷ به خوانش سعیده تهرانی‌نسب
غزل ۷ به خوانش محسن رحمتیان
غزل ۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل ۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل ۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش کیوان عاروان
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش مصطفی حسینی کومله
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۷ به خوانش امیر اثنی عشری

حاشیه ها

1387/03/05 13:06
ف-ش

بیت چهارم ظاهرا اشکال دارد
---
پاسخ: با تشکر، غلط املایی «کسایشی» در بیت مذکور با «کاسایشی» جایگزین شد. ایراد باید رفع شده باشد.

1403/01/26 23:03
جاوید مدرس اول رافض

تضمین این غزل

                                       

                                                           تضمین غزلی از سعدی 3

ای آن که درد عشقت بر عاشقان گوارا

 بردیگران میفکن آن سایۀ همارا

امید وصل داریم لطفی نما خدارا

"مشتاقی وصبوری از حد گذشت یا را   

                          گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را"

.......................................

اکنون زحال آن گل ما را صبا خبر کن

بلبل بنال ازین غم غوغا بهر سحر کن

ای ماه سرو قامت  بر کوی ما گذر کن

"باری به چشم احسان در حال ما نظر کن 

                          کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را"

.....................................

در آرزوی وصلت ما راست درد و حسرت

بر جور دور گردون لب می گزم ز حیرت

کوهی زغم بجانست دل می کشد زغیرت

"سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

                         حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را" 

....................................

مجنون معاف عقل است جانا مگوی پند م

در آرزوی زلف و محتاج آن کمندم

پیش آِی و سایه افکن زان قامت بلندم         

"من بی تو زندگانی خود را نمی پسندم    

                            کا سایشی نباشد بی دوستان بقا را"

...................................

گر باغبان عشقت شاخی زگل بکارد

بر پای شاخ آن گل جوئی زاشک آرد

مرغ غزلسرایش شکری بر آن گزارد

"چون تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد  

                   آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را"

...................................

با نرگس و کمند ش آن ماه دل رباید

در راه عشق جانا ترس از خطر نباید

رفتی ، فراقت آمد هجران غمی فزاید

"حال نیاز مندی در وصف می نیاید     

                        آنگه که باز گردی گوئیم ماجرا را"

 

 

 

 

..................................

در هجرو درد و رنجت کوشیده ام به همت

با جلوه ای زمهرت دل میشود مرمت

با دشمنان مدارا با دوستان مروت

"بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت 

                    دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را"

.................................

دل خوش مکن که باشد ما فات را غرامت

گر فوت گشت نقد ت ، سودت دهد ندامت؟

دوری گزیند از ما آن یارسرو قامت

"یارب توآشنا را مهلت ده وسلامت

                         چندان که باز بیند دیدار آشنا را"

...............................

زاهد شدم به پیشش تسبیح و ذکر گویان          

چون صوفیان بتزویر می را زخرقه شویان

همچون شهی گدا وش قلبی زمهر جویان

"نه ملک پادشا را در چشم خوب رویان 

                   وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را"

.......................

از چشم در کنارم جاریست زاشک  سِیلی

چشمش دگر ندارد بر خاک پاش میلی

وندر نگاه آن یار عاشق بود  طفیلی

"ای کاش بر فتادی برقع زروی لیلی 

                     تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را"

..........................

سختی مکن بدنیا مزدآایدت بسختی

آسایشی بدست آر همراه یار لختی                                         

(رافض) کنار جوی ولعل لب و درختی

"سعدی قلم به سختی رفتست و نیک بختی 

             پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را"

 

 تبریز      85.11.27   جاوید مدرس اول(رافض)       

                 

1392/02/23 16:04
علی کریمی

حضرت حافظ در غزل معروف
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
به استقبال این غزل شیخ اجل رفته است.
و تعدادی از قافیه ها و مصراع ها را به کاملی از او وام گرفته است.

1392/04/26 00:06
شکوه

برای مشتاقی خواهانی زیباست و آرزومندی زیباتر

1392/04/26 00:06
شکوه

وقع جای بلند است و کوه و به معنی قدر و منزلت

1393/11/16 02:02
غلامرضا حیدری

برقع به معنای روبند یا روسری است.

1394/03/09 21:06
شایق

با سلام در بیت هفتم می فرماید برای اینکه باز ایی جان خود را تقدیم میکنم چرا که درویش جز نقد جان برگ و توشه ای ندارد و این جان در بست در خدمت دوست است یعنی جز خواست دوست خواستی ندارد و بقول فایز به جان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست و این بدان معنیست که باید همه خلایق را دوست داشت وبدون هیچ انتظاری حتی انتظار باداش از خدا به انها خدمت کرد و معنای عشق واقعی اینست و باز سعدی در بیت نهم می فدماید ثروت و بارسایی بدرد دوست نمی خورد چرا که اودر استغنای مطلق است وبرای ان هیچ ارزشی قایل نیست عبادت بجز خدمت خلق نیست به تسبیح سجاده و دلق نیست

1395/04/19 22:07
۷

بر پایه نظر حکیمانه جناب شایق در بیت:
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را
سعدی به خدا میگوید وقتی مردم چه سودی دارد آنچنان سر خاکم اشک بریزی که تبدیل به دست کم باغچه شود
در بیت:حال نیازمندی در وصف می‌نیاید
آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را
سعدی به خدا میگوید حالم خیلی بد است پس وقتی اومدی پیشم چه ماجراها که باید تعریف کنم.
در بیت:
بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت
دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را
که حتما اولش یارب باشد سعدی به خدا میگوید بیا پیشم و جان عزیز مرا بگیر دیگه چکار کنم.و در بیت:
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
به خدا میگوید به من مهلت بده و تندرستی تا زمانی که پیدایت بشود.

1395/05/31 19:07
ابویمن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
یعنی چه؟

1395/05/31 20:07
۷

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
یک بار از روی مهربانی به حال و روز ما نگاه کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
زیرا از سفره پادشاهان و بزرگان،نیازمندان به نان و نوایی میرسند.
بار عام دادن
در بوستان:
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
چنان پهن خوان کرم گسترد
که سیمرغ در قاف قسمت خورد
کلاه سعادت یکی بر سرش
گلیم شقاوت یکی در برش

1395/09/02 10:12
سید روح اله بنی فاطمی

با سلام ، دراین غزل سعدی نیز همانند سایر غزل هایش ، معشوق ، مقام والایی دارد . ولی بعید به نظر می رسد که معشوق در این غزل ، آسمانی و صراحتأ خدا باشد . در بیتِ
نه ملک پادشا را در چشم «خوبرویان»
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
معشوق ، زمینی به نظر می رسد .
دربیت
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
آشنا در مصراع دوم با آشنا در مصراع اولِ بیت ، معنایی متفاوت می یابد ( در مصراع اول : آشنا ، کسی است که مهلتِ دیدار می خواهد ، یعنی عاشق یا خود سعدی . و در مصراع دوم ، آشنا کسی است که مورد آروزی عاشق است ، یعنی معشوقی که منظور نظر سعدی است ) و سعدی از خدای خودش مهلت و عمر می خواهد تا بتواند معشوقِ خوبروی خود را زیارت کند .
با سپاس .

1396/04/22 10:06
ا. هاتفی اردکانی

سلامی چو بوی خوش آشنایی
حضرت حافظ مصرع دوم بیت هشتم سعدی را با کمی تغییر به این صورت تضمین کرده: باشد که باز بینیم دیدار آشنا را(غزل 5 تصحیح علامه قزوینی -دکتر غنی)
اوحدی مراغی در غزل زیر, هم به استقبال شیخ بزرگ سعدی شیرازی رفته هم دو مصراع اول و دوم او را تضمین کرده:
پیر ریاضت ما, عشق تو بود جانا
گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس
من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید
پوشیده چند داریم این درد بی‌دوا را؟
تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟
مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا
آخر مرا ببینی در پای خویش مرده
کاول ندیده بودم پایان این بلا را
باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه
با نالهای خونین بفرستمی صبا را
چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر می‌کن
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

1396/06/15 16:09
آتنا

با سلام. میشه لطفا بگید منظور از خوبرویان در بیت 9 چیه و تناسب این بیت با ابیات دیگر به چه صورته ؟
و همینطور در بیت 10 اگر روبند از صورت لیلی بیوفته چطور باعث میشه مدعیان کنار بکشن ؟

1396/06/15 20:09
حسین ،۱

آتنا خانم گرامی
خوبرویان آنانند که مورد ستایش شاعرند
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
مدعی کسی ست که بر مجنون طعنه می زند که :لیلی تحفه ای نیست که عاشقش شدی ، که چون روبنده بیاندازد سرزنش کنان خجل شونداز زیبایی لیلی.
پایدار باشی

1396/06/17 18:09
آتنا

سپاس آقا حسین بابت توضیح کاملتون

1397/04/02 09:07
یاشار

سلام
لطفا درباره این مصرع هم توضیح بفرمایید
ممنون

1397/04/02 09:07
یاشار

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی

1397/04/02 11:07
حسین،۱

یاشار جان
سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را
می فرماید: دست روزگار هم سختی پیشت آرد و هم نیکبختی ، پس به آنچه داده رضا باش.
مقصود از قلم ، قلم سرنوشت است.
به گفته ی حافظ:
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
. که بر من و تو در اختیار نگشادست.
زنده باشی

1397/09/23 14:11
safarisli

در پاسخ به عزیز گرامی، ف _ش
من بی تو زندگانی، خود را نمی پسندم
یا
من بی تو زندگانی! بر خود نمی پسندم
(بادا که صحیح باشد)

1399/01/04 11:04
غلامعلی حامدبرقی

با عرض سلام درمحضر اساتید بزرگوار جسارت است بیت چهارم به شکل روان: من بی تو زندگی را برخود نمی پسندم هم احتمال دارد

1399/01/04 11:04
غلامعلی حامدبرقی

با عرض سلام بیت چهارم به شکل زیر روانتر به نظر می رسد: " من بی تو زندگی را برخود نمی پسندم"

1399/08/30 17:10
سیــنا ---

سلام. بیت یکی مانده به آخر را کسی توضیح میدهد؟
ی کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
میگوید: تا همه مجنون بشوند با دیدن چهره اش و کسی مدعی نباشد؟

1399/08/30 17:10
سیــنا ---

البته حدسم اشتباه بود وبه نظر نمی آید معنی اش دشوار باشد. اما معنی مصرع " تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را" را درست متوجه نمیشوم.

1399/08/31 00:10
nabavar

گرامی سینا
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
جواب شما را گرامی { حسین،1} چند حاشیه جلوتر داده اند
[مدعی کسی ست که بر مجنون طعنه می زند که :لیلی تحفه ای نیست که عاشقش شدی ، که چون روبنده بیاندازد سرزنش کنان خجل شوند از زیبایی لیلی.]

1401/06/03 11:09
فاطمه زندی

وزن : مفعولُ فاعلاتن مفعولُ فاعلاتن 

بیت اول 

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری ، طاقت نماند ما را

ای یار عاشقی و شکیبایی ما از اندوه بیرون شد . اگر تو تاب شکیبایی داری ، ما توانِ تحملِ دوری از تو را نداریم . [ مشتاقی = آرزومندی و عاشقی ]

بیت دوم

باری ، به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بُوَد گدا را

ای یار ، از آنجا که گدایان از خوان پادشاهان آسایش می یابند ، تو نیز که پادشاهِ کشورِ حُسنی ، یک بار به دیدۀ لطف بر ما که نیازمند لطف تو هستیم ، نظری بیفکن . [ باری = به هر حال ، خلاصه / احسان = خوبی و نیکی ، بخشش / نظر کردن = نگاه کردن / خوان = سفرۀ فراخ و گشاده / راحت = آسایش و آرامش ]

 بیت سوم

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ، ولیکن حدّی بُوَد جفا را

اگر پادشاهی بر بندگان درگاهِ خویش خشم گیرد بر این کار تواناست . اما ظلم و ستم نیز اندازه ای دارد . یعنی ای معشوقی که پادشاه کشور حُسن و زیبایی هستی ، با اینکه می توانی بر ما خشم بگیری ولی بیش از این بر ما ستم روا مدار . [ حضرت = درگاه و پیشگاه / حکم = فرمان و دستور / ولیکن = اما ، ولی ]

 بیت چهارم

من بی تو زندگانی ، خود را نمی پسندم 

کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

من نمی پسندم که بی تو زنده باشم زیرا در زندگی بدون دوستان ، آسایشی وجود ندارد .

 بیت پنجم

چون تشنه جان سپردم ، آنگه چه سود دارد 

آب از دو چشم دادن بر خاکِ من گیا را ؟

تناسب: آب ،خاک ،گیاه 

وقتی محروم از تو و تشنه ، جان دادم . چه سودی دارد که با دو چشم گریان ، گیاهِ سریرآورده از گورم را آبیاری کنی ؟

 بیت ششم

حال نیازمندی در وصف می نیاید 

آنگه که باز گردی ، گویم ماجرا را

چگونگی و احوال نیاز ما به تو وصف ناپذیر است . هنگامی که تو باز آمدی ، این ماجرا را بیان خواهیم کرد . [ نیازمندی = شوق و اشتیاق ، خواهش و تمنا ، احتیاج و نیاز به معشوق ]

بیت هفتم

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت

دیگر چه برگ باشد درویش بی نوا را ؟

باز آ و جان شیرین مرا به مانند تحفه ای بپذیر زیرا درویش بینوایی چون من ، زادِ دیگری برای تقدیم کردن ندارد . [ خدمت = هدیه و تحفه و پیشکش / برگ = توشه و آذوقه ، مال و دارایی / درویش = فقیر و تهی دست / بی نوا = بی ساز و سامان ]

بیت هشتم 

یارب ، تو آشنا را مهلت دِه و سلامت

چندان که باز بیند دیدارِ آشنا را

خدایا به عاشق آنقدر که بتواند دیدار معشوق را باز بیند . سلامت و فرصت عنایت فرما . [ یا رب = خدایا ، شبه جمله است که در مقام شگفتی نیز بکار می رود / آشنا = یار و دوست ، در اینجا به معنا بکار رفته است . در مصراع اول به معنی عاشق و در مصراع دوم به معنی معشوق / دیدار = چهره ]

 بیت نهم

نَه مُلک پادشا را در چشمِ خوب رویان 

وَقعی است ای برادر ، نه زهد پارسا را

ای برادر ، در نظر زیبا رویان ، نه فرمانروایی سلاطین ارزش و اعتباری دارد و نه پرهیزِ پارسایان . [ خوب رویان = زیبا رویان / وقع = اعتبار و عزت ، قدر و منزلت ]

 بیت دهم

ای کاش برفتادی بُرقَع ز روی لیلی

تا مدُعی نماندی مجنون مبتلا را

ای کاش نقاب و روی بندِ لیلی از روی چهره اش فرو می افتاد و همگان چهرۀ زیبای او را می دیدند تا دیگر برای مجنونِ گرفتارِ عشق ، هیچ ملامتگری باقی نمی ماند . [ برقع = نقاب و روی بند / مدّعی = سرزنش کننده / مبتلا = دلباخته و عاشق ]

_ لیلی و مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )

 بیت یازدهم

سعدی ، قلم به سختی رفته ست و نیکبختی 

پس هر چه پیشت آید ، گردن بِنِه قضا را

ای سعدی ، قلمِ سرنوشتِ ، سعادت تو را در تحمل سختی ها رقم زده است . پس هر چه را که برایت پیش می آید ، بپذیر و در برابر حکمِ الهی تسلیم باش . [ قضا = سرنوشت ، حکم الهی / قلم = کنایه از قلمِ سرنوشت / گردن نهادن = کنایه از تسلیم شدن ، اطاعت و فرمانبرداری کردن ]

منبع : شرح غزلهای سعدی 

دکتر محمدرضا برزگر خالقی 

دکتر تورج عقدایی 

سعدی : به چه کار آیدت ز گُل طبقی ؟

از گلستان ِ ما بِبَر طبقی 

شاد و تندرست باشید ..

1402/05/17 19:08
سیدمهدی فارقی

 

دربیت اول مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا*گر تو شکیب داری طاقت «نمانْده »ما را  با وزن اهنگ بهتر خوانش می شود اگرچه از نظر وزن شعر شاید درست نوشته شده باشد. در این سبک عراقی، دکتر محمد اصفهانی ترانه ای مشهورساخته از ترکیب اشعار حافظ و اقبال لاهوری با عنوان شب افروزکه اهنگ انرا خودساخته است، درتمام اشعاری که در این وزن «مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن» نوشته شده و بدنبال هم سرشته شده، باید براحتی با وزن ان اهنگ خوانده شودو هرجا که سکون پیش امد یا اشکال از خود شاعر است در ابداع کلمات ویا در انتقال نسخ تبدیل صورت گرفته زیرا وزن موسیقا ارجحیت دارد بر وزن کلمات

 

1403/01/26 23:03
جاوید مدرس اول رافض

تضمین این غزل                                                                                  

ای آن که درد عشقت بر عاشقان گوارا

 بردیگران میفکن آن سایۀ همارا

امید وصل داریم لطفی نما خدارا

"مشتاقی وصبوری از حد گذشت یا را   

                          گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را"

.......................................

اکنون زحال آن گل ما را صبا خبر کن

بلبل بنال ازین غم غوغا بهر سحر کن

ای ماه سرو قامت  بر کوی ما گذر کن

"باری به چشم احسان در حال ما نظر کن 

                          کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را"

.....................................

در آرزوی وصلت ما راست درد و حسرت

بر جور دور گردون لب می گزم ز حیرت

کوهی زغم بجانست دل می کشد زغیرت

"سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

                         حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را" 

....................................

مجنون معاف عقل است جانا مگوی پند م

در آرزوی زلف و محتاج آن کمندم

پیش آِی و سایه افکن زان قامت بلندم         

"من بی تو زندگانی خود را نمی پسندم    

                            کا سایشی نباشد بی دوستان بقا را"

...................................

گر باغبان عشقت شاخی زگل بکارد

بر پای شاخ آن گل جوئی زاشک آرد

مرغ غزلسرایش شکری بر آن گزارد

"چون تشنه جان سپردم آنگه چه سود دارد  

                   آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را"

...................................

با نرگس و کمند ش آن ماه دل رباید

در راه عشق جانا ترس از خطر نباید

رفتی ، فراقت آمد هجران غمی فزاید

"حال نیاز مندی در وصف می نیاید     

                        آنگه که باز گردی گوئیم ماجرا را"

 

 

 

 

..................................

در هجرو درد و رنجت کوشیده ام به همت

با جلوه ای زمهرت دل میشود مرمت

با دشمنان مدارا با دوستان مروت

"بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت 

                    دیگر چه برگ باشد درویش بینوا را"

.................................

دل خوش مکن که باشد ما فات را غرامت

گر فوت گشت نقد ت ، سودت دهد ندامت؟

دوری گزیند از ما آن یارسرو قامت

"یارب توآشنا را مهلت ده وسلامت

                         چندان که باز بیند دیدار آشنا را"

...............................

زاهد شدم به پیشش تسبیح و ذکر گویان          

چون صوفیان بتزویر می را زخرقه شویان

همچون شهی گدا وش قلبی زمهر جویان

"نه ملک پادشا را در چشم خوب رویان 

                   وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را"

.......................

از چشم در کنارم جاریست زاشک  سِیلی

چشمش دگر ندارد بر خاک پاش میلی

وندر نگاه آن یار عاشق بود  طفیلی

"ای کاش بر فتادی برقع زروی لیلی 

                     تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را"

..........................

سختی مکن بدنیا مزدآایدت بسختی

آسایشی بدست آر همراه یار لختی                                         

(رافض) کنار جوی ولعل لب و درختی

"سعدی قلم به سختی رفتست و نیک بختی 

             پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را"

 

 تبریز      85.11.27   جاوید مدرس اول(رافض)       

                 

1403/08/13 23:11
جلال ارغوانی

شیرین کلام سعدی بر خفته ای چوخوانی

از زیر خاک خوانند آواز مرحبا را